شخصيت اصلي اين رمان جانبازي است به نام شفيع محمد كه از بمپور استان سیستان و بلوچستان راهي جبهه های دفاع مقدس شده و به ارزشهاي دفاع مقدس وفادار مانده است.
نويسنده در اين داستان با به تصوير كشيدن رنجهاي اين جانباز كه گاه برگرفته از وضعیت اطراف وی است و گاه به عارضههاي جسماني او مربوط ميشود، ميزان پايداري و توانمنديهاي روحي وی را آشكار کرده است.
رمان "ريشه در اعماق" كه براي اولينبار در سال 1373 توسط نشر برگ منتشر شده، عنوان برگزيده جايزه بيست سال ادبيات داستاني دفاع مقدس را نيز به خود اختصاص داده است.
ابراهیم حسن بیگی
سال و محل تولد: 1336 - گرگان
زندگینامه: وی به سال 1336 در یکی از روستاهای شهرستان گرگان متولد شد. او کلاس اول تا سوم را در دبستان «میرجرجانی» همان روستا و از چهارم ابتدایی تا دیپلم را در بندر ترکمن و گرگان به پایان رسانده است. حسن بیگی در سال 1359 در آموزش و پرورش استخدام میشود و پس از دو سال مدیر امور برنامههای رادیو گرگان میشود. سفر به کردستان در سال 1364، سرآغاز حرکت نوینی برای این نویسنده میشود. حاصل این سفر، دریافت حس و حالها و سوژههای داستانی خوبی برای وی میشود. بعدها این سوژه دستمایه بیشتر داستانهای کوتاه وی قرار میگیرد. حسنبیگی در سال 1364 وارد دانشگاه میشود و در رشته زبان و ادبیات فارسی (کارشناسی) به ادامه تحصیل میپردازد. وی در سال 1367 به دفتر انتشارات کمک آموزشی وزارت آموزش و پرورش منتقل میگردد تا بهعنوان کارشناس بخش داستان انتشارات «مدرسه» مشغول به کار شود. سفرهای پیدرپی، از کودکی تا به حال برای این نویسنده حاصل خوبی داشته است، که بسیاری از آثار او را میتوان حاصل سفرها و آشناییاش با مردم نقاط مختلف ایران دانست. گفتنی است وی تا به حال در مسابقات و جشنوارههای متعددی شرکت کرده و موفق به کسب جوایزی هم شده است. کتاب «ریشه در اعماق»او در طی سال های 1375، 1377، 1379 و 1381 بهعنوان کتاب برگزیده 20 سال داستان نویسی انقلاب و دفاع مقدس انتخاب شده و جوایز متعددی کسب کرده است.آثار: ریشه در اعماق، معمای مسیح، چترها، جشن گندم، مروارید ری، شش تن یک فریاد، کمیل، نیکوتر از طلا، عمو جان عباس، سالهای بنفش اشکانه، غنچه بر قالی (یکی از 25 جلد کتاب برتر سال 2000 در جهان)، عصر آن روز، تا به آفتاب
در اواسط جنگ تحمیلی، "شفی محمد" ازخطهی سیستان و بلوچستان عزم نبرد با متجاوزان به این آب وخاک را دارد، اما موقعیت دشوار خانوادگی او برایش مشکلساز میشود. اطرافیانش سخت با این رفتن مخالفت میکنند، چرا که آنها به لحاظ زندگی در حاشیه (با توجه به محرومیت همه جانبه در این نواحی) از حوادث درحال وقوع بیاطلاع هستند. گزینش این موقعیت، یکی از امتیازات ویژه حسن بیگی است.
شفی محمد (شاپوک یا یاسر)، که در شهر بمپور سیستان و بلوچستان زندگی میکند، 24 ساله و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. شفی محمد تحت تاثیر دوستان پاسدارش، پنهانی و بدون اجازهی پدر و مادر بارها به جبهه می رود و بر میگردد، اما زمانی که این کارش برای دیگران آشکار میشود، دیگر میان خانواده و اعضای طایفه و دوستان و آشنایان جایگاهی ندارد و همه او را طرد میکنند
او به ناچار به ایرانشهر می رود و در آنجا به کمک شریف و حاج کاتب (فرماندهان سپاه) با دختری به نام "بماه" که فرزند شهید است، ازدواج می کند. آن دو زندگی مشترک را در اتاق کوچکی در همان شهر آغاز میکنند؛ اما خوشبختی و آرامشی که در این زمان کوتاه همراهشان شده، دیری نمیپاید. جنگ با شدت در جبهه ادامه دارد و شفی محمد ماندن در کنار همسرش را بر نمیتابد. او باز به جبهه میرود درحالیکه همسرش باردار است و از یک بیماری مزمن رنج میبرد. بعد از رفتن شفی محمد، بیماری "بماه" شدت میگیرد. حال او ــ که مبتلا به سرطان خون است ــ بعد از به دنیا آوردن پسری که او را خیرمحمد(خیروک) نام میگذارند، وخیم میشود و سرانجام در مشهد و غریبانه، جان میسپارد.
شفی محمد فرزندش را به عمو و زن عموی همسرش میسپارد و باز عازم جبهه میشود، به شدت مجروح میشود، ولی بعد از مداواهای اولیه، با وضعیت وخیم خود باز هم به جبهه باز میگردد. و این بار، هنگام خنثی کردن مین، دستهایش به شدت آسیب میبینند. پزشکان تشخیص میدهند که دستهایش باید قطع شود. شفی محمد هر دو بازویش را از دست میدهد و دوره عزلت گزینی او در این زمان آغاز میشود.
او در گوشهی دلگیر کپر، گوشه نشین میشود. اطرافیانش او را درک نمیکنند. آنها بر اساس باورهای بومی و منطقهای خود، تصور میکنند «زار» در جسم شفی محمد حلول کرده است. سرانجام به تنهایی با کوله باری از غم تصمیم میگیرد برای دیدار فرزندش خیروک به مشهد برود.
رمان در بیست و دو فصل تنظیم شده است که یازده فصل آن به شیوهی دانای کل و یازده فصل آن به شیوهی تک گویی نمایشی، روایت شده است. شیوههای روایتی به کار گرفته شده در رمان به هیچوجه دلالت بر وجود صداهای گوناگون نمیکند. در هر دو شیوهی به کار گرفته شده، این نویسنده است که با تکیه بر واقعیتی واحد سخن میگوید. به عبارتی خواننده تنها یک صدا میشنود.
یکی از ایرادات بزرگ حسنبیگی، نثر احساساتی و غیبت عنصر بومی در کلام شخصیتهاست. زبان بکار گرفته شده در رمان زبانی عاریهای است. به عبارتی زبان سهمی در ساختن هویت خاص شخصیتهای رمان ندارد و شاید بتوان گفت که حتی به شخصیتها آسیب هم میزند. به عبارتی بین ذهن و زبان آنها فاصلهای عمیق وجود دارد.
نثر رمان نثری احساسی است، طوری که میتوان گفت این نثر گاهی شاعرانه هم میشود، به خصوص درفصلهایی که به شیوهی تک گویی نمایشی نوشته شدهاند. در واقع نویسنده خواسته با نثر خود خواننده را تحت تأثیر قرار دهد؛ کاری که باید از طریق عناصر داستانی صورت بگیرد. او در بسیاری موارد شیفتهی زیبا نویسی میشود و در واقع با واژه به خودنمایی میپردازد.
در این میان دو گانگی ذهنیت شفی محمد با شیوه ی زیستش یکی از مشکلات شخصیتپردازی اوست. او بلوچی فقر کشیده، سنی مذهبی دگرگون شده و مردی زن مرده و جانبازی نومید شده است. زندگی سویههای سخت و دردناکش را به او نشان داده است. او سرگشته و مأیوس تلاش میکند تا با یادآوری گذشته، راهی به سوی آینده بجوید و در این زیست ذهنی، گاه اسیر کابوسهایی میشود که متعلق به او نیستند؛ بلکه نویسنده آنها را بر او تحمیل کرده است. کابوسهایی مانند کارتونهای تلویزیون هستند. موجوداتی خیالی که متعلق به خیال از هم گسیختهی بشر جدیدند نه یک جوان بلوچ: «وقتی به خود آمد، اطرافش را جماعتی گرفته بودند. مردان درشت اندام و عریان که بدنهایشان از کرکهای طلایی پوشیده بود و گیسهایی بلند و چهرههایی صاف و بشقابی که به جای دهان یک حفرهی سیاه داشتند. بر پیشانیشان یک شاخ نقرهای کوچک میدرخشید.» ص 90
این دوگانگی ذهنیت و شخصیت بومی را حتی در واگویههای شفیمحمد نیز میتوان دید. او هنگامی که بر وضعیت موجود خود، آگاه میشود، به شیوهی روشنفکران سرخورده با خود سخن میگوید: «… آیا من همینم که هستم؟ به چندم؟ خمیرهام به چند؟…» خلاصه اینکه شفی محمد در بسیاری از حالات و رفتارش، جوانی بلوچ و پروردهی آداب و سنن خاص نیست. او آدمی است که میتواند متعلق به هر جایی باشد. و اگرچه ابراهیم حسن بیگی او را اسیر برخی رفتارهای بومی کرده، اما این رفتارها برخاسته از هویت واقعی او نیستند. رمان ریشه در اعماق حدیث مکرر یأس و گریز، دلتنگی و حیات و سکون و حرکت است
معرفي توصيفي داستان ريشه در اعماق / يك رمان و تنهايي شخصيت اول
تاريخ : 1388/11/28
شاعر / نويسنده : پرويز شيشه گران
موضوع :نقد و تحليل داستانهاي دفاع مقدس
رمان « ريشه در اعماق» نوشتۀ ابراهيم حسن بيگي توسط انتشارات برگ در سال 1373 منتشر گرديد وچاپ دوم آن درسال 1379 در 3300 نسخه و 147 صفحه توسط انتشارات محراب قلم منتشر شد. شفي محمد( شاپوك يا ياسر)، درسال هاي جنگ تحميلي در شهر بمپور واقع در استان سيستان و بلوچستان، جواني 24 ساله كه عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است همراه خانوادۀ خود زندگي مي كند. شفي محمد كه درس ايثار و عشق را درپيش دوستان پاسدار خود آميخته، پنهاني و بدون اجازۀ پدر و مادر به جبهه مي رود. او بارها به جبهه مي رود و برمي گردد، اما ديگر درميان خانواده و اعضاي طايفه و دوستان و آشنايان جايگاهي ندارد وهمگان او را طرد مي كنند. او به ناچار به ايرانشهر مي رود. درآن جا به كمك شريف و حاج كاتب( فرماندهان سپاه) همسري اختيار مي كند به نام بماه كه خود فرزند يك شهيد است. آن دو زندگي مشترك را دراتاق كوچكي درهمان شهر آغاز مي كنند. خوشبختي و آرامش در زمان كوتاهي به سراغ آنها مي آيد، اما ديري نمي پايد. جنگ با شدت هرچه تمام تر در جبهه ها جريان دارد و شفي محمد ماندن دركنار همسر، آن هم دركمال آسايش و آرامش را برنمي تابد. او باز به جبهه ها اعزام مي شود. درحالي كه همسرش باردار است و ازيك بيماري مزمن هم رنج مي برد. بعد از رفتن شفي محمد، بيماري همسرش، بماه شدت مي گيرد. او بيماري سرطان خون دارد. سرانجام پسري به دنيا مي آورد كه نام او را خيرمحمد( خيروك )
مي گذارند. بماه بعد از به دنيا آوردن خيروك حالش وخيم مي شود و سرانجام درمشهد، غريبانه جان مي سپارد. شفي محمد فرزندش را به عمو و زن عموي همسرش مي سپارد وباز عازم جبهه مي شود وبه شدت مجروح مي شود. از مداواهاي اوليه با وضعيت وخيم به جبهه باز مي گردد. و اين بار، هنگام خنثي كردن مين، دست هايش به شدت مجروح مي شود. پزشكان تشخيص مي دهند كه او قانقاريا گرفته و توصيه مي كنند دست هايش قطع شود. سرانجام او هر دو دستش را ازناحيه كتف از دست مي دهد. دورۀ عزلت گزيني او دراين زمان آغاز مي شود. او در گوشۀ دلگير كپر، گوشه نشين مي شود. اصرافيانش او را درك نمي كنند. آنها براساس باورهاي بومي و منطقه اي خود تصور مي كنند « زار» درجسم شفي محمد حلول كرده است. سرانجام به تنهايي با كوله باري از غم تصميم مي گيرد براي ديدار فرزندش خيروك به مشهد برود.
در اوضاع جنگ تحميلي شفي محمد از خطۀ سيستان و بلوچستان عزم نبرد با متجاوزان را دارد، اما موقعيت او دراين جامعه مشترك، هم طراز با ساير هموطنانش نيست. اطرافيانش سخت با اين رفتن مخالفت مي كنند، چرا كه آنها به لحاظ زندگي در حاشيه ( باتوجه به محروميت همه جانبه دراين نواحي) از حوادث درحال وقوع بي اطلاع هستند. گزينش اين موقعيت، يكي از امتيازات ويژه حسن بيگي است. يكي از ايرادات بزرگ او نثر احساساتي، غيبت عنصر بومي دركلام است. زبان به كار گرفته شده در رمان زباني عاريه اي است. عنصر بومي در كلام شخصيت ها غايب است. به عبارتي زبان سهمي در ساختن هويت خاص شخصيت هاي رمان ندارد و شايد بتوان گفت كه حتي آسيب شخصيت ها با ذهنيت آنها همخواني ندارد. به عبارتي بين ذهن و زبان آنها فاصله اي عميق وجود دارد. نثر رمان نثري احساساتي است، به طوري كه مي توان گفت اين نثر به خصوص در فصل هايي كه به شيوۀ تك گويي نمايشي نوشته شده اند شاعرانه مي شود در واقع نويسنده خواسته است با نثر خود خواننده را تحت تأثير قرار دهد. كاري كه بايد از طريق عناصر داستاني صورت گيرد، از طريق كلام شاعرانه صورت مي گيرد. او در بسياري از موارد شيفتۀ زيبانويسي مي شود و در واقع با واژه به خود نمايي مي پردازد، چنان كه اولين جملۀ رمان مؤيد اين نكته است. رمان « ريشه در اعماق» در بيست و دوفصل تنظيم شده است. كه يازده فصل آن به شيوۀ داناي كل و يازده فصل آن به شيوۀ تك گويي نمايشي روايت شده است. شيوه هاي روايتي به كار گرفته شده در رمان به هيچ وجه دلالت بر وجود صداهاي گوناگون نمي كند. در هر دو شيوۀ به كار گرفته شده، اين نويسنده است كه با تكيه بر واقعيتي واحد سخن مي گويد. به عبارتي خواننده تنها يك صدا مي شنود. از جهت نوع برداشت با فصل هايي كه به شيوۀ تك گويي نمايشي روايت مي شود هيچ تفاوتي ندارد. مشكل عمدۀ شخصيت شفي محمد در دوگانگي « ذهنيت» او با « شيوۀ زيست» اوست. او بلوچي فقركشيده، سني مذهبي دگرگون شده و مردي زن كرده و جانبازي نوميد است. زندگي، سويه هاي سخت و دردناكش را به او نشان داده است. او سرگشته و مأيوس تلاش مي كند تا با يادآوري گذشته راهي به سوي آينده بجويد. او دراين زيست ذهني، گاه اسير كابوس هايي مي شود كه متعلق به او نيستند بلكه نويسنده آن ها را بـر او تحميل كرده است. اين كابوس ها مانند كارتون هاي تلويزيوني مي باشند، موجوداتي خيالي كه متعلق به خيال ازهم گسيختۀ بشر جديد هستند؛ « وقتي به خود آمد، اطرافش را جماعتي گرفته بودند. مردان درشت اندام و عريان كه بدن هايشان از كرك هاي طلايي پوشيده بود وگيس هايي بلند و چهره هايي صاف وبشقابي كه به جاي دهان يك حفرۀ سياه داشتند. بر پيشاني شان يك شاخ نقره اي كوچك مي درخشيد.»
اين دوگانگي ذهنيت و شخصيت بومي را حتي در واگويه هاي شفي محمد نيز مي توان ديد. او هنگامي كه بر وضعيت وجود خود آگاه مي شود، به شيوۀ روشنفكران سرخورده با خود سخن مي گويد:« . . . آيا من همينم كه هستم؟ به چندم؟ خميره ام به چند؟. . .» جان سُخن اين كه شفي محمد در بسياري از حالات و رفتـارش، جواني بلوچ، پروردۀ آداب و سنن خاص نيست. او آدمي است كه مي تواند متعلق به هرجايي باشد و اگر ابراهيم حسن بيگي او را اسير برخي رفتارهاي بومي كرده است اين رفتارها برخاسته از هويت واقعي او نيستند. رمان « ريشه در اعماق»، حديث مكرر يأس و گريز، دلتنگي و حيات، سكون و حركت است. شفي محمد به رغم فضاي حاكم بر خانواده اش و منطقه، به جبهه مي رود و دو دست خود را از دست مي دهد. اما اين داد و دهش او را درمانده و مأيوس نمي كند و او دركش وقوس از دست دادن به دست آوردن، عزيزترين چيزهاي خود را از دست مي دهد. درآخر در حرم امام رضا(ع) به پسرش مي رسد و تقدسي خاص پيدا مي كند و مي خواهد براي پسرش هرآنچه اتفاق افتاده بازگو كند؛ انگار كه مي خواهد لب باز كند و تمام تنهايي هايش را يك جا براي پسرش بازگو نمايد. ابراهيم حسن بيگي متولد 1336 است. او درسال 1366 با چاپ مجموعه داستان هاي « چته ها» به جرگۀ نويسندگان نسل انقلاب اسلامي پيوست. او با چاپ بيش از 40 اثر داستاني، و پس از سه سال وقفه در انتشار اثري تازه ( وبه زعم خود رمان جذاب وگيرا) رمان « اشكانه» را، كه متفاوت با ساير آثاراوست، نوشت. رمان « اشكانه» دربارۀ عشق است، با پس زمينۀ جنگ تحميلي. در سطري ازپشت جلد رمان « اشكانه» اين گونه نوشته شده است: آنهايي كه عشق را دوست دارند و عاشقانه زيستن را مائده اي الهي مي دانند شايد « اشكانه » را بپسندند
منبع : كتاب "40كتاب"/ معرفي توصيفي چهل داستان دفاع مقدس/ پرويز شيشه گران
فرامرزى
گفت وگو با ابراهیم حسن بیگى- نویسنده
گفت وگو با ابراهیم حسن بیگى- نویسنده
اگر روزى روزگارى با بچه هاى جبهه و جنگ روبه رو شدید اگر طرفتان حال و حوصله نداشت یا گرماى هوا را بهانه كرد و یا به قول معروف براى هم صحبت بودن وگپ زدن پا نداد تنها شما یك راه دارید راهى براى حرف كشیدن و گپ زدن با آن طرف و آن هم این است كه كمى از استعداد تان مایه بگذارید و سریع تلنگرى بزنید به خاطره هاى تلخ و شیرین كه گوشه ذهن همه آنها خوابیده.
آن وقت مى بینید طرف سرحال مى آید و اصلاً ممكن است بیست و چهار ساعت تمام برایتان حرف بزند. از همان گرد و خاك هایى بگوید كه سر بریده یك نخل از پشتش سر كشیده و نمى گذارد تا شما هاله سرخ خورشید دم غروب را ببینید و رفقاى از دست رفته تان را به یاد بیاورید. ابراهیم حسن بیگى از همین ها است. وارد انتشارات مدرسه كه مى شوم انگار كه پشت سنگر پناه گرفته باشد. با احتیاط به دور و برش سرك مى كشد و بعد بلند مى شود و دست مى دهد و... متولد سال ۱۳۳۶ است. اشكانه پنجمین رمانى است كه نوشته. از سال ۱۳۶۶ با چاپ مجموعه داستان «چته ها» خودش را به عنوان نویسنده نسل انقلاب معرفى مى كند. با انتشار اولین رمانش «ریشه در اعماق» در سال ۱۳۷۱ چهره جدى ترى از خود به نمایش مى گذارد. حسن بیگى در طول عمر نویسندگى خود بیش از چهل اثر داستانى منتشر كرده است. «اشكانه سه سال از من وقت گرفت. خوب به هر حال مدت دو سال به عنوان وابسته فرهنگى در خارج از كشور مشغول به كار بودم.»
•••
•ابتدا در مورد ادبیات جنگ (دفاع مقدس) بحث مى كنیم و بعد از آن سراغ مسائلى كه مربوط به رمان اشكانه مى شود، مى رویم. جنگ همواره به عنوان یكى از خشن ترین مقوله ها مطرود بوده است. چرا نگاه نویسندگان متعهد _ جنگ (در ایران) به این مقوله اینقدر لطیف است.
بله جنگ بد است، ویران كننده است و انسانیت را نیز نابود مى كند. كمتر مى شود در چیزى كه احساس و عاطفه و انسانیت را از بین مى برد معنویت را جست وجو كرد. جنگ به یك معنا چیزى جز ویرانى نیست اما به عقیده ما جنگ همه اینها نیست. یك روى دیگر هم دارد. وقتى شما مورد تهاجم قرار مى گیرید تن به همه مسائل مى دهید تا از خودتان دفاع كنید و البته به آن افتخار هم مى كنید. كشور هایى كه در جنگ دوم جهانى مقابل آلمان ایستادگى كردند هنوز سالگرد هایى را بر پا مى كنند و آن دفاع كردن ها را به عنوان یك حماسه ملى نمایش مى دهند و به همان سرباز ها مدال افتخار مى دهند. جنگ زمانى مدال آور است كه جنبه دفاعى داشته باشد. جنگ ما هم یك جنگ تدافعى بود و براى همین نامش را دفاع مقدس گذاشتیم. زمانى كه چنین جنگى اتفاق مى افتد تمام هنر ها، رسانه ها و... بسیج مى شوند. براى همین است كه شما در دوران دفاع مقدس شاهد یك ادبیات شعارى هستید. مسلماً این نوع ادبى از ذات ادبیات و هنر فاصله مى گیرد. اگر این ایراد به ادبیات دفاع مقدس وارد مى شود ایراد درستى است اما باید نكته اى را در نظر داشته باشیم اینكه این نوع ادبى آگاهانه شكل گرفته است ادبیاتى كه براى تهییج جمعى مردم به كمك سایر رسانه ها آمده بود.
•آیا این ادبیات تاریخ مصرف ندارد؟
قطعاً تاریخ مصرف دارد براى همین است كه عموم آثارى كه در دوران دفاع مقدس چاپ شد دیگر چاپ نمى شود حتى خود نویسنده ها هم مایل به چاپ مجدد آنها نیستند.
•چرا یك نویسنده تصمیم مى گیرد تا آثارى با تاریخ مصرف مشخص بنویسد. آیا این یك خودكشى فرهنگى نیست؟
مسلماً نویسنده باتجربه اى كه سن و سالى از او گذشته دست به این خودكشى نمى زند مثل احمد محمود. در آن دوره آثارى كه اصطلاحاً تاریخ مصرف دارند را كسانى خلق كردند كه نویسندگان جدى و باتجربه اى نبودند و عموماً نویسندگان كم و سن و سال و كم تجربه اى بودند نویسندگانى كه بیشتر تحت تاثیر آرمان هاى ایدئولوژیكشان مى نوشتند. آنها مى توانستند به جاى قلم اسلحه دست شان بگیرند. اعتقاد من بر این است كه دوستانى كه این نوع ادبیات را خلق كردند هر چند كه از لحاظ ادبى به خود آسیب رساندند اما حركتشان مقدس بود. من و دیگرانى كه در آن دوران شروع به نوشتن كردیم نوقلم هایى بیست و دو سه ساله بیشتر نبودیم اما اگر حالا جنگى اتفاق بیفتد قطعاً از ادبیاتمان دیگر استفاده ابزارى نخواهیم كرد. قلم و ادبیاتمان را در خدمت جنگ قرار خواهیم داد اما با در نظر داشتن پارامتر هاى تعریف شده خودمان نه صرفاً به خاطر تبلیغ.
•این نشان دهنده تكامل ادبیات جنگ است و یا تغییر مسیر آن؟
قطعاً نشان دهنده تكامل ادبیات جنگ است.
•كمى در مورد جنگ هشت ساله و مفهوم «شر» بودن آدم ها و اعمال آنها صحبت كنیم. آنچه كه ادبیات جنگ براى ما تصویر كرده است آدم ها و اعمالى هستند كه هیچ گونه دروغ، خیانت، ریاكارى و... را شامل نمى شوند. یعنى آدم ها (چه ذهنى و چه بیرونى) چهره معصومى به خود گرفته اند و مفهوم «شر» بودن از حوزه شخصیتى _ رفتارى آنها حذف شده است. آیا واقعاً این مسائل در آن هشت سال اتفاق نمى افتاد كه در ادبیات دفاع مقدس هم بازتاب پیدا نكرده است؟
قطعاً اتفاق مى افتاد. ببینید اگر منظورتان داستان هایى است كه در زمان جنگ نوشته مى شد من به نویسندگان این داستان ها حق مى دهم. به هر حال آن سال ها جنگ بود آنها چشم شان را بر یك سرى مسائل مى بستند و بعضى واقعیت ها را برجسته مى كردند یعنى بدى ها و خیانت ها در ذات ها یى كه در جبهه وجود داشت را نمى دیدند و ایثار ها و از خودگذشتگى ها را مى دیدند. اصلاً ما تعمد داشتیم در اینكه اگر بدى ها را هم مى دیدیم یا نمى گفتیم و یا كاملاً بیان نمى كردیم تا عده اى سوءاستفاده نكنند اما وقتى كه از جنگ فاصله گرفتیم این حالت از نویسندگان جنگ حذف شد.
•پس شما آ گاهانه و عمداً جنبه هاى منفى را بازتاب نمى دهید و روایت نمى كنید.
بله من شخصاً مایل نیستم بدى ها و جنبه هاى منفى جنگ را بنویسم و این به معناى قبول نداشتن نیست بلكه من احساس مى كنم از بس خوبى ها را نگفته ایم مردم دارند آنها را فراموش مى كنند.
•ولى مدت ها است كه این مسائل را مدام مى گویند. شما چطور مى گویید كسى اینها را نگفته است.
بد گفته اند خیلى بدگفته اند.
•دیگر چطور بگویند هم سینما و هم ادبیات در حال روایت آن هستند؟
آن چه سینمایى است كه حتى توان تحملش را نداریم. خب این به خاطر بد گفتن است. من حتى خودم حاضر نیستم داستان هاى زمان جنگ را بخوانم مگر آنكه مجبورم كنند. ادبیاتى كه براساس شعار باشد سطحى است و فایده ندارد. من معتقدم بخشى از این ادبیات باید دور ریخته شود و در دسترس هم قرار نگیرد تا قضاوت ها براساس آنها شكل نگیرد. خیلى بد گفته اند الان زمان گفتن و خوب گفتن است.
•شما گفتید كه شخصاً مایل نیستید تا جنبه هاى منفى را روایت كنید. چرا؟
اگر ما صد هزار سرباز در جنگ داشتیم از این تعداد نود و نه هزار نفرشان آدم هاى سالمى بودند به نیت دفاع مقدس رفته بودند نه دزدیدن اسلحه. منظور من این است كه اگر ما واقع بین هستیم باید در خلق كردن و نگارش واقعیت نیز این مسائل را رعایت كنیم یعنى اگر نود و نه درصد آدم ها مثبت و یك درصدشان منفى بودند ما سعى نكنیم تا این یك درصد را به جاى آن نود و نه درصد جایگزین كنیم. در نهایت هم آنهایى كه جنبه هاى مثبت را نمى بینند و هم آنهایى كه جنبه هاى منفى را در نظر نمى گیرند یكسو نگر هستند.
•كمى در مورد آن یك درصد صحبت كنید. ظاهراً اگر كسى بخواهد به آن یك درصد فكر كند و آن را بنویسد هنوز هم گرفتار مشكل مى شود. همین اواخر بعضى از نویسندگان جنگى را به خاطر اثرش محكوم مى كردند كه به آرمان ها خیانت كرده است و باید توبه كند.
من با بازتاب هاى یك اثر كارى ندارم اما خوب حالا كه شما این مسئله را مطرح مى كنید من هم در مورد آنها صحبت مى كنم مسئله اى كه شما مطرح مى كنید فقط در دفاع مقدس وجود ندارد در شاخه هاى دیگر هم مشاهده مى شود. اینكه اثرى براساس ضوابط و قوانین نشر مجوز مى گیرد اما باز هم بعد از چاپ با آن برخورد مى شود خوب منطقى نیست. حتى اگر این برخورد ها منطقى هم باشند و منشاء قضایى داشته باشند من به عنوان یك نویسنده این مسئله را نمى پذیرم. من معتقدم وقتى ارشاد اثرى را براساس ضوابط خودش از هفت خوان رستم مى گذراند و چاپش مى كند دیگر برخوردهاى سلیقه اى و قضایى با آن اثر منشاء قانونى ندارد. دلیلش هم خیلى ساده است براى اینكه جنگ سلیقه اى با یك اثر آن هم با استفاده از یكسرى بند هاى قانونى تحت عنوان تشویش اذهان عمومى منطقى نیست. ما این مسئله را در رمان اشكانه هم مى بینیم. از طرف دیگر آیا كسى از من نوعى كه در دفاع از همه ارزش هاى دفاع مقدس حدود بیست اثر نوشته ام تشكر كرده است و یا گفته دستت درد نكند كه حالا با یك اثر مورد تشكیك قرار مى گیرم؟ چرا به خاطر چنین اثرى كه مثلاً نگاهى منفى دارد باید با من برخورد شود یكى از دوستان من سال ها نویسنده جنگ بود. در دوره اى متوجه شدم كه هیچ ناشرى حاضر به چاپ آثار او نیست و ارشاد هم به او مجوز نمى دهد. داستان هایش را خواندم دیدم كه نویسنده جنبه هاى منفى جبهه و جنگ را نوشته است. در مورد یكى از داستان هایش مى گفت كه عین واقعیت را نوشته است: در یك عملیاتى سرباز ها به فرمانده گروهان مى گفتند كه كارى مى خواهد انجام دهد كاملاً اشتباه است و بهتر است مسئله را به مقامات بالاتر ارجاع دهد اما فرمانده با خودسرى تمام عمل مى كند و در نهایت نود درصد گروهان از بین مى روند نویسنده مى گفت چرا من نباید این مسائل را بنویسم؟
من معتقدم در یك داستان كوتاه پرداختن به چنین موضوعى جفا است. جفا است به جنگ و رزمنده هایش. حالا شاید این موضوع در یك رمان كه ابعاد وسیعى از جنگ را دربرمى گیرد مشكل نداشته باشد. طرح ارزش ها و ایثارها و حماسه هاى ملى و مذهبى رزمندگان ما نباید فداى خودخواهى هاى كسانى شود كه طرفدار آن یك درصد هستند. طرح یك جانبه آن یك درصد به عقیده من با هیچ یك از ملاك هاى دموكراسى موجود هم جور درنمى آید.
•در مورد آرمانگرایى در ادبیات جنگ _ متعهد صحبت كنید. چرا همه این نویسندگان نگاهى آرمانى دارند؟
آیا آرمانگرایى بد است؟ متعهد در ادبیات چطور؟ قطعاً همه نویسندگان آدم هاى تعهد گرایى هستند. متعهد به چیزى- هر چیزى _ جزء ذات و درونمایه و ذات نویسنده است. تعهد همان دغدغه نویسنده است. علت قلم به دست گرفتن نویسنده است. ما نمى توانیم تعهد نویسنده را - از هر جنس كه باشد خوب یا بد _ نفى كنیم. پس همه نویسندگان نسبت به خودشان، قلم شان و افكارشان متعهد هستند و آرمانگرایى به دنبال این تعهد است كه به وجود مى آید. بله نویسندگان جنگ آدم هاى متعهد و آرمانگرایى هستند البته به نسبت. مطلق نیست. این نوع نویسندگان نمى توانند از كنار جنگ و تبعات آن به راحتى بگذرند چرا كه جنگ هنوز دغدغه اول آنها است.
•شما مى گویید در دوران دفاع مقدس ما نویسنده ها یى نوقلم بودیم كه آثارمان جنبه تبلیغى داشت و حالا كه سال ها از جنگ مى گذرد مى بایست دو روى سكه را مشاهده كنیم اما من به شخصه در اثر شما هیچ روى دومى از سكه نمى بینم. اثر شما باز هم یكسویه است. آدم هاى شما همان آدم هاى آرمانخواه ادبیات جنگ _ متعهد سال ها پیش هستند.
من مسئله را مثل شما نمى بینم. آدم هاى قصه هاى ما در ادبیات دفاع مقدس تنها آدم هاى سفید سفید نیستند. در رمان ها و داستان هاى این دوره همه جور آدم را مى توانید ببینید. از سفید گرفته تا سیاه و خاكسترى اما من این مطلب را قبول ندارم كه به نویسنده تكلیف كنیم آدم هاى قصه هایش را فقط خاكسترى بنویسد. این دستور العمل معلوم نیست از كجا آمده است. چرا مى گویند سفیدنویسى بد است؟ این بد است كه من شخصیت مثبت و اصلى داستانم را به همان سفیدى و خوبى كه بوده بنویسم. باور كنید اغلب آدم هاى خوب در جبهه هاى جنگ آدم هاى سفیدى بودند. حتى اگر پیش از جنگ سیاه یا خاكسترى بودند، در زمان جنگ كاملاً نورانى و سفید بودند. حالا اگر نویسنده اى این آدم خوب را در داستانش مطرح كند نباید به او ایراد گرفت كه این آدم تو چرا بدى ندارد، چرا كار بد نمى كند!
در رمان اشكانه شخصیت سیدحسین و اشكانه از این دسته است. آنها آدم هاى تكامل یافته زمان جبهه و جنگ هستند با همان ایده ها و عقاید ایثار گرانه اى كه زمان جنگ داشتند. با همان عقاید در جامعه امروز هم زندگى مى كنند البته آدم هاى تندرویى نیستند. حرف هایشان به كرسى نمى نشیند. آنها آدم هاى زمان خودشان هستند و نگران كم رنگ شدن ارزش ها هستند. كسى به حرف هایشان گوش نمى دهد، مثلاً اگر زمان جنگ بود آنها به خارج از كشور اعزام مى شدند ولى مى بینید كه اعزام نمى شوند حتى در بعضى موارد نگاه هاى بدى به اشكانه مى شود تلاش من این بوده است كه بگویم آدم هاى زمان جنگ پس از جنگ گرفتار چه اضمحلالى مى شوند و البته این مسائل كاملاً آگاهانه بوده است. من نمى خواستم آدم هاى جنگ را تكرار كنم خیلى وقت ها این اتفاق مى افتد اینكه كسى در جنگ شركت مى كند و تبدیل مى شود به اسطوره ملى، اما همین كه جنگ تمام مى شود او هم فراموش مى شود. این در مورد سید حسین و اشكانه و حامد صادق است. حامد در رمان اشكانه شكل تعدیل یافته اى است از آنچه كه من در ذهنم داشتم یعنى نماینده قشر مذهبى- انقلابى كه هنوز عاصى است كه مى گویند این انحراف در اجتماع را نباید برتافت و نبایست تحمل كرد و باید یك تنه در مقابل آن ایستاد، حامد نماینده چنین آدم هایى است البته من حامد را به این حد و اندازه نرساندم چون كارم را مشكل مى كرد و مجبور شدم او را تغییر بدهم. حامد كسى است كه به راحتى دستگیر مى شود و به زندان مى افتد. نفر بعدى امیر است كه البته فرقى با حامد و سیدحسین ندارد. او یكى از همان سربازهاى جنگ است. امیر كسى است كه جامعه پس از جنگ او را گرفتار استحاله كرده است. او را مجبور كرده تا به ارزش هایش پشت كند من فكر مى كنم آدم هاى من آدم هاى بعد از جنگ هستند. من نخواسته ام داستان آدم هاى زمان جنگ را بنویسم.
•در رمان اشكانه اگر قرار باشد اشكانه، حامد و یا سیدحسین و امیر مورد بحث قرار بگیرند در نهایت این جامعه پس از جنگ است كه محكوم مى شود یعنى آدم هاى شما لطمه اى نمى بینند و نقد نمى شوند فردیت این آدم ها به عنوان اسطوره همچنان حفظ مى شود.
من با شما هم عقیده نیستم رمان اشكانه یك رمان انتقادى است. در رمان اشكانه این مدیران جامعه هستند كه محكوم مى شوند نه آحاد مردم. جامعه در رمان اشكانه به معنى آحاد مردم نیست.
•پس راننده تاكسى چه مى شود، او هم جزء مدیران جامعه است.
خوب او مى تواند به عنوان یكى از مردم باشد اما این مدیران هستند كه محكوم مى شوند. البته من به خاطر اینكه مسئله كاملاً یك طرفه نباشد بخشى از تفكر آحاد جامعه را نیز مطرح كرده ام.
•رمان اشكانه حدوداً دویست وپنجاه صفحه است سیدحسین و اشكانه در خانه اى زندگى مى كنند كه جز دیوان حافظ كتاب دیگرى در آن وجود ندارد (اثر هم هیچ اشاره اى به آن نمى كند)حدوداً دویست صفحه از داستان مى گذرد كه سیدحسین تصمیم مى گیرد نویسنده شود. سئوال من این است: آدمى با این شرایط كه اثر هیچ اشاره اى به مطالعات پیشین او نمى كند چطور مى شود كه یك مرتبه اسامى و اصطلاح هایى مثل ویلیام فاكنر، عرق ریزى روح و گونترگراس وارد دیالوگ هایش مى شود.
سید حسین قبلاً دانشجو بوده است علاوه بر این شما فكر نمى كنید همین كه سیدحسین مى تواند این اسامى را به زبان بیاورد خود نشان دهنده تسلط و آگاهى او نسبت به ادبیات است. زمانى هست كه من نویسنده براى نشان دادن سطح معلومات شخصیتم، فلان كتاب میلان كوندرا را دست شخصیتم مى دهد اما زمانى هم هست كه من نویسنده اصلاً توجهى به این مسائل ندارم و این بعد از شخصیت آدم هایم برایم اهمیتى ندارد. به هر حال سیدحسین این اطلاعات را دارد چون مى تواند آنها را به زبان بیاورد و كلماتى را به كار ببرد كه من نویسنده آن را به كار مى برم.
•پس تكلیف مخاطب چه مى شود؟ اثر شما ۲۵۰ صفحه است شما در مورد مسئله اى كه سازنده یكى از ابعاد شخصیتى سیدحسین است حدود ۲۰۰ صفحه سكوت مى كنید چطور انتظار دارید زمانى كه مسئله ادیب و نویسنده بودن سیدحسین را بعد از آن همه سكوت مطرح مى كنید مخاطب خیلى راحت آن را بپذیرد در ضمن با این نگاه و تعریفى كه شما دارید مى شد كه در صفحه دویست و دهم اثر هم كتاب هاى ارسطو و افلاطون را بدهید دست سیدحسین تا او جنبه فلسفى و فیلسوف بودن هم پیدا كند.
نمى دانم شاید من نخواسته ام رمان خیلى بلندى بنویسم من مى خواستم رمان كوتاهى بنویسم اما مصالح خیلى زیادى در دست داشتم فكر مى كنم بیش از اندازه در حجم رمان صرفه جویى كرده ام، این ایرادى است كه همیشه به من وارد كرده اند، اینكه من مثل سرمایه دارى هستم كه خیلى راحت و یك شبه سرمایه ام را خرج مى كنم این مسئله را به خصوص آقاى بایرامى مطرح مى كنند مخصوصاً در مورد رمان ریشه در اعماق. اینجا هم همین طور است متاسفانه مسئله اى كه چند بار به من تذكر داده بودند را باز هم تكرار كرده ام این سه شخصیت هر كدام مى توانستند آدم اصلى یك رمان باشند.
•شما اگر واژه هایى مثل گونترگراس و عرق ریزى روح را از دیالوگ آدم هایتان حذف مى كردید هیچ ضربه اى به داستانتان وارد نمى شد.
خوب بله.
•پس چرا حذف نكردید؟ من حتى فكر كردم شما در حال طعنه زدن به نویسندگان و متفكران آن طرف مثل گونترگراس و فاكنر هستید مخصوصاً زمانى كه نام آل احمد را كنار نام این آدم ها قرار مى دهید.
نه این طور نیست در آن لحظه به اصطلاح سیدحسین خیلى شنگول مى شود و وارد حوزه اى مى شود كه من به آن خیلى علاقه دارم یعنى شوخى و مزاح و... وگرنه جنبه تمسخر در نظر من نبوده است.
•شما در صحبت هایتان به دو نكته اشاره كردید یكى اینكه اثر شما اثرى انتقادى است و دوم هم اینكه شما نویسنده آرمانخواهى هستید سئوال من این است كه چطور مخاطب مى تواند به نقدهاى یك نویسنده آرمانگرا اعتماد كند؟ شما در مورد مقوله اى مى نویسید كه جزء مقدسات تان است و دقیقاً در جایگاه یك مفهوم، مى تواند معشوقه ذهنى شما باشد.
من جبهه را نقد نمى كنم اینها آدم ها و جامعه پس از جنگ هستند. و حالا چه اشكال دارد یك آدم آرمانگرا براى رسیدن به آمال هایش خود و دیگران را نقد كند؟
•به هر حال آدم هاى جنگ در اثر شما حضور دارند یكى اسیر بود، یكى جانباز است و یكى هم كه قبلاً در جنگ بوده است. از طرف دیگر یك استوار عراقى هم در داستان حضور دارد كه خودش سازنده یك خط روایى است هر چند كه داستان شما در بستر جنگ اتفاق نمى افتد اما به هر حال اثر شما اثر جنگ است.
من آدم هاى اصلى ام را نقد نمى كنم آدم هاى اصلى من عناصرى هستند كه من از طریق آنها جامعه و مدیران پس از جنگ را نقد مى كنم.
•چرا سراغ آدم هاى جنگ نرفتید چرا آدم هاى اصلى شما نقدپذیر نیستند.
در اثر دیگرى مى توان به سراغ آنها رفت شما معتقدید كه آدم هاى اصلى این داستان همه شان مثبت و آرمانگرا هستند؟ نه این طور نیست.به غیر امیر همه شان این طور هستند. من آرمانگرایى را در این نمى بینم كه یك نفر حتماً بیاید و بگوید: ما باید این كارها را انجام دهیم تا فلان مدینه فاضله شكل بگیرد. نه، این یكى از جنبه هاى آرمانگرایى است اما آن آرمانگرایى كه منظور من است شاخصه هایى است كه در ذات آدم هاى جنگى شما است به زبان آنها نمى آید اما در رفتار آنها به وضوح مشاهده مى شود.
•بحث را برگردانیم به شخصیت هاى سفید و سیاه و خاكسترى. شما معتقدید كه شخصیت ها حتماً باید خاكسترى باشند؟ ما در این رمان هم سفید داریم و هم سیاه و هم خاكسترى.
شخصاً به این مسائل اعتقادى ندارم تكنیك و فرم متن مى تواند تمام این مسائل را توجیه كند اما چون بحث بر سر این مسئله است باید بگویم كه تنها شخصیت خاكسترى اثر شما امیر است اگر آدم خاكسترى دیگرى سراغ دارید نام ببرید.امیر آدم خاكسترى اصلى متن من است باقى هم در جامعه اى هستند كه به تصویر كشیده مى شوند.
•آنها كه آدم هاى فرعى هستند یعنى همان جامعه اى كه شما محكومش مى كنید و من قبلاً هم به این مسئله اشاره كردم. اما منظور من آدم هاى اصلى شما هستند اتفاقاً این خودش نكته جالبى است آدم هاى فرعى شما باورپذیرتر از آدم هاى اصلى تان هستند.آیا آنها واقعى هستند یا نه؟ آیا چنین آدم هایى در جامعه هستند یا نه؟
چرا، این آدم ها در جامعه خیلى زیاد هستند همین جانبازهاى شیمیایى كه هرازچندگاهى رسانه ها به آنها و مشكلات شان مى پردازند و یا همسرانشان كه از جان و دل فداكارى مى كنند اما مسئله این است كه در آن لحظه ما مخاطب جامعه هستیم و جامعه آنها را دارد به ما نشان مى دهد و جامعه قدرت این را دارد كه به ما بقبولاند كه چنین آدم هایى هم هستند قصد من اصلاً انكار این آدم ها نیست زمانى كه شما به عنوان یك نویسنده اثرى مى نویسید اثرتان باید قدرت توجیه داشته باشد در آن لحظه ما دیگر مخاطب جامعه نیستیم مخاطب اثر شما هستیم و این انتظار را از اثر شما داریم كه ما را توجیه كند اصلاً فرض كنید كه داستان هاى شما ترجمه شوند آن وقت چه؟خب خواهند فهمید كه ایران هم چنین آدم هایى دارد چه اشكالى دارد من با این مسئله مشكل دارم چرا مخاطب نمى تواند بپذیرد كه آدم هاى خوب هم وجود دارند ما این آدم ها را دیده ایم. چرا اصرار داریم كه ما حتماً باید از آدم هایى استفاده كنیم كه در طول زندگى شان متحول شده اند و اصطلاحاً آدم هاى پویایى هستند حالا اگر شخصیتى خوب به دنیا آمد خوب زندگى كرد و خوب مرد چه؟ از طرف دیگر مگر ما اعتقاد نداریم كه آدم هاى خوب دارند فراموش مى شوند چرا نباید از این آدم ها بگوییم شما معتقدید كه اشكانه حتماً باید مرتكب خطا و اشتباه شود تا داستان لطمه نخورد.
•شخصیت استوار عراقى عنصرى روایت ساز است یعنى خودش یك تنه یك روایت را در متن شكل مى دهد اما دو نكته مطرح است. اول اینكه این خط روایى در طول داستان هیچ كمكى به بدنه اصلى رمان نمى كند مگر در پایان بندى اثر و نكته دوم هم اینكه حتى در پایان بندى هم آنچه كه ارائه مى شود در قد و قامت این ۲۳۰ صفحه زمینه سازى نیست.
استوار عراقى مى توانست یكى از شخصیت هاى اصلى تر این رمان باشد من بعد از اینكه رمان به پایان رسید جا داشت كه داستان را بازنویسى مى كردم و استوار عراقى را برجسته تر مى كردم به نظر خودم این استوار عراقى آدم منحصربه فردى است چرا كه در داستان هایمان عراقى ها را خیلى خبیث و بد نشان داده ایم كه شاید خیلى هایشان این طور بودند اما همه آنها این گونه نبودند این استوار عراقى كسى است كه فقط مى خواهد زندگى كند همان طور كه سیدحسین مى خواهد زندگى كند. تقابل استوار عراقى با سیدحسین نشان مى دهد كه آدم ها در هر جبهه اى كه باشند مى توانند یك بینش عاشقانه مشترك داشته باشند. البته با تعابیر مختلف و با رویكردهایى متفاوت كه به عشق دارند حالا عشق سیدحسین عشقى است كه منجر مى شود به عشقى پایدار و عشق استوار عراقى عشقى هوسناك است كه منجر مى شود به یك كاباره.
•علت حضور این استوار عراقى در متن چه بوده است. چرا این آدم را از متن تان حذف نكردید.
اینها در دو جبهه مختلف مى جنگند و تنها فصل مشتركشان عشق است كه بازهم براى رسیدن به آن عشق متفاوت رفتار مى كنند من به نوعى مى خواستم كه با آوردن شخصیت عراقى وجود تقابل و اشتراكات آدم ها را بررسى كنم به همین علت هم مى گویم كه استوار عراقى براى رسیدن به این موقعیت ابتر مانده است.
آن وقت مى بینید طرف سرحال مى آید و اصلاً ممكن است بیست و چهار ساعت تمام برایتان حرف بزند. از همان گرد و خاك هایى بگوید كه سر بریده یك نخل از پشتش سر كشیده و نمى گذارد تا شما هاله سرخ خورشید دم غروب را ببینید و رفقاى از دست رفته تان را به یاد بیاورید. ابراهیم حسن بیگى از همین ها است. وارد انتشارات مدرسه كه مى شوم انگار كه پشت سنگر پناه گرفته باشد. با احتیاط به دور و برش سرك مى كشد و بعد بلند مى شود و دست مى دهد و... متولد سال ۱۳۳۶ است. اشكانه پنجمین رمانى است كه نوشته. از سال ۱۳۶۶ با چاپ مجموعه داستان «چته ها» خودش را به عنوان نویسنده نسل انقلاب معرفى مى كند. با انتشار اولین رمانش «ریشه در اعماق» در سال ۱۳۷۱ چهره جدى ترى از خود به نمایش مى گذارد. حسن بیگى در طول عمر نویسندگى خود بیش از چهل اثر داستانى منتشر كرده است. «اشكانه سه سال از من وقت گرفت. خوب به هر حال مدت دو سال به عنوان وابسته فرهنگى در خارج از كشور مشغول به كار بودم.»
•••
•ابتدا در مورد ادبیات جنگ (دفاع مقدس) بحث مى كنیم و بعد از آن سراغ مسائلى كه مربوط به رمان اشكانه مى شود، مى رویم. جنگ همواره به عنوان یكى از خشن ترین مقوله ها مطرود بوده است. چرا نگاه نویسندگان متعهد _ جنگ (در ایران) به این مقوله اینقدر لطیف است.
بله جنگ بد است، ویران كننده است و انسانیت را نیز نابود مى كند. كمتر مى شود در چیزى كه احساس و عاطفه و انسانیت را از بین مى برد معنویت را جست وجو كرد. جنگ به یك معنا چیزى جز ویرانى نیست اما به عقیده ما جنگ همه اینها نیست. یك روى دیگر هم دارد. وقتى شما مورد تهاجم قرار مى گیرید تن به همه مسائل مى دهید تا از خودتان دفاع كنید و البته به آن افتخار هم مى كنید. كشور هایى كه در جنگ دوم جهانى مقابل آلمان ایستادگى كردند هنوز سالگرد هایى را بر پا مى كنند و آن دفاع كردن ها را به عنوان یك حماسه ملى نمایش مى دهند و به همان سرباز ها مدال افتخار مى دهند. جنگ زمانى مدال آور است كه جنبه دفاعى داشته باشد. جنگ ما هم یك جنگ تدافعى بود و براى همین نامش را دفاع مقدس گذاشتیم. زمانى كه چنین جنگى اتفاق مى افتد تمام هنر ها، رسانه ها و... بسیج مى شوند. براى همین است كه شما در دوران دفاع مقدس شاهد یك ادبیات شعارى هستید. مسلماً این نوع ادبى از ذات ادبیات و هنر فاصله مى گیرد. اگر این ایراد به ادبیات دفاع مقدس وارد مى شود ایراد درستى است اما باید نكته اى را در نظر داشته باشیم اینكه این نوع ادبى آگاهانه شكل گرفته است ادبیاتى كه براى تهییج جمعى مردم به كمك سایر رسانه ها آمده بود.
•آیا این ادبیات تاریخ مصرف ندارد؟
قطعاً تاریخ مصرف دارد براى همین است كه عموم آثارى كه در دوران دفاع مقدس چاپ شد دیگر چاپ نمى شود حتى خود نویسنده ها هم مایل به چاپ مجدد آنها نیستند.
•چرا یك نویسنده تصمیم مى گیرد تا آثارى با تاریخ مصرف مشخص بنویسد. آیا این یك خودكشى فرهنگى نیست؟
مسلماً نویسنده باتجربه اى كه سن و سالى از او گذشته دست به این خودكشى نمى زند مثل احمد محمود. در آن دوره آثارى كه اصطلاحاً تاریخ مصرف دارند را كسانى خلق كردند كه نویسندگان جدى و باتجربه اى نبودند و عموماً نویسندگان كم و سن و سال و كم تجربه اى بودند نویسندگانى كه بیشتر تحت تاثیر آرمان هاى ایدئولوژیكشان مى نوشتند. آنها مى توانستند به جاى قلم اسلحه دست شان بگیرند. اعتقاد من بر این است كه دوستانى كه این نوع ادبیات را خلق كردند هر چند كه از لحاظ ادبى به خود آسیب رساندند اما حركتشان مقدس بود. من و دیگرانى كه در آن دوران شروع به نوشتن كردیم نوقلم هایى بیست و دو سه ساله بیشتر نبودیم اما اگر حالا جنگى اتفاق بیفتد قطعاً از ادبیاتمان دیگر استفاده ابزارى نخواهیم كرد. قلم و ادبیاتمان را در خدمت جنگ قرار خواهیم داد اما با در نظر داشتن پارامتر هاى تعریف شده خودمان نه صرفاً به خاطر تبلیغ.
•این نشان دهنده تكامل ادبیات جنگ است و یا تغییر مسیر آن؟
قطعاً نشان دهنده تكامل ادبیات جنگ است.
•كمى در مورد جنگ هشت ساله و مفهوم «شر» بودن آدم ها و اعمال آنها صحبت كنیم. آنچه كه ادبیات جنگ براى ما تصویر كرده است آدم ها و اعمالى هستند كه هیچ گونه دروغ، خیانت، ریاكارى و... را شامل نمى شوند. یعنى آدم ها (چه ذهنى و چه بیرونى) چهره معصومى به خود گرفته اند و مفهوم «شر» بودن از حوزه شخصیتى _ رفتارى آنها حذف شده است. آیا واقعاً این مسائل در آن هشت سال اتفاق نمى افتاد كه در ادبیات دفاع مقدس هم بازتاب پیدا نكرده است؟
قطعاً اتفاق مى افتاد. ببینید اگر منظورتان داستان هایى است كه در زمان جنگ نوشته مى شد من به نویسندگان این داستان ها حق مى دهم. به هر حال آن سال ها جنگ بود آنها چشم شان را بر یك سرى مسائل مى بستند و بعضى واقعیت ها را برجسته مى كردند یعنى بدى ها و خیانت ها در ذات ها یى كه در جبهه وجود داشت را نمى دیدند و ایثار ها و از خودگذشتگى ها را مى دیدند. اصلاً ما تعمد داشتیم در اینكه اگر بدى ها را هم مى دیدیم یا نمى گفتیم و یا كاملاً بیان نمى كردیم تا عده اى سوءاستفاده نكنند اما وقتى كه از جنگ فاصله گرفتیم این حالت از نویسندگان جنگ حذف شد.
•پس شما آ گاهانه و عمداً جنبه هاى منفى را بازتاب نمى دهید و روایت نمى كنید.
بله من شخصاً مایل نیستم بدى ها و جنبه هاى منفى جنگ را بنویسم و این به معناى قبول نداشتن نیست بلكه من احساس مى كنم از بس خوبى ها را نگفته ایم مردم دارند آنها را فراموش مى كنند.
•ولى مدت ها است كه این مسائل را مدام مى گویند. شما چطور مى گویید كسى اینها را نگفته است.
بد گفته اند خیلى بدگفته اند.
•دیگر چطور بگویند هم سینما و هم ادبیات در حال روایت آن هستند؟
آن چه سینمایى است كه حتى توان تحملش را نداریم. خب این به خاطر بد گفتن است. من حتى خودم حاضر نیستم داستان هاى زمان جنگ را بخوانم مگر آنكه مجبورم كنند. ادبیاتى كه براساس شعار باشد سطحى است و فایده ندارد. من معتقدم بخشى از این ادبیات باید دور ریخته شود و در دسترس هم قرار نگیرد تا قضاوت ها براساس آنها شكل نگیرد. خیلى بد گفته اند الان زمان گفتن و خوب گفتن است.
•شما گفتید كه شخصاً مایل نیستید تا جنبه هاى منفى را روایت كنید. چرا؟
اگر ما صد هزار سرباز در جنگ داشتیم از این تعداد نود و نه هزار نفرشان آدم هاى سالمى بودند به نیت دفاع مقدس رفته بودند نه دزدیدن اسلحه. منظور من این است كه اگر ما واقع بین هستیم باید در خلق كردن و نگارش واقعیت نیز این مسائل را رعایت كنیم یعنى اگر نود و نه درصد آدم ها مثبت و یك درصدشان منفى بودند ما سعى نكنیم تا این یك درصد را به جاى آن نود و نه درصد جایگزین كنیم. در نهایت هم آنهایى كه جنبه هاى مثبت را نمى بینند و هم آنهایى كه جنبه هاى منفى را در نظر نمى گیرند یكسو نگر هستند.
•كمى در مورد آن یك درصد صحبت كنید. ظاهراً اگر كسى بخواهد به آن یك درصد فكر كند و آن را بنویسد هنوز هم گرفتار مشكل مى شود. همین اواخر بعضى از نویسندگان جنگى را به خاطر اثرش محكوم مى كردند كه به آرمان ها خیانت كرده است و باید توبه كند.
من با بازتاب هاى یك اثر كارى ندارم اما خوب حالا كه شما این مسئله را مطرح مى كنید من هم در مورد آنها صحبت مى كنم مسئله اى كه شما مطرح مى كنید فقط در دفاع مقدس وجود ندارد در شاخه هاى دیگر هم مشاهده مى شود. اینكه اثرى براساس ضوابط و قوانین نشر مجوز مى گیرد اما باز هم بعد از چاپ با آن برخورد مى شود خوب منطقى نیست. حتى اگر این برخورد ها منطقى هم باشند و منشاء قضایى داشته باشند من به عنوان یك نویسنده این مسئله را نمى پذیرم. من معتقدم وقتى ارشاد اثرى را براساس ضوابط خودش از هفت خوان رستم مى گذراند و چاپش مى كند دیگر برخوردهاى سلیقه اى و قضایى با آن اثر منشاء قانونى ندارد. دلیلش هم خیلى ساده است براى اینكه جنگ سلیقه اى با یك اثر آن هم با استفاده از یكسرى بند هاى قانونى تحت عنوان تشویش اذهان عمومى منطقى نیست. ما این مسئله را در رمان اشكانه هم مى بینیم. از طرف دیگر آیا كسى از من نوعى كه در دفاع از همه ارزش هاى دفاع مقدس حدود بیست اثر نوشته ام تشكر كرده است و یا گفته دستت درد نكند كه حالا با یك اثر مورد تشكیك قرار مى گیرم؟ چرا به خاطر چنین اثرى كه مثلاً نگاهى منفى دارد باید با من برخورد شود یكى از دوستان من سال ها نویسنده جنگ بود. در دوره اى متوجه شدم كه هیچ ناشرى حاضر به چاپ آثار او نیست و ارشاد هم به او مجوز نمى دهد. داستان هایش را خواندم دیدم كه نویسنده جنبه هاى منفى جبهه و جنگ را نوشته است. در مورد یكى از داستان هایش مى گفت كه عین واقعیت را نوشته است: در یك عملیاتى سرباز ها به فرمانده گروهان مى گفتند كه كارى مى خواهد انجام دهد كاملاً اشتباه است و بهتر است مسئله را به مقامات بالاتر ارجاع دهد اما فرمانده با خودسرى تمام عمل مى كند و در نهایت نود درصد گروهان از بین مى روند نویسنده مى گفت چرا من نباید این مسائل را بنویسم؟
من معتقدم در یك داستان كوتاه پرداختن به چنین موضوعى جفا است. جفا است به جنگ و رزمنده هایش. حالا شاید این موضوع در یك رمان كه ابعاد وسیعى از جنگ را دربرمى گیرد مشكل نداشته باشد. طرح ارزش ها و ایثارها و حماسه هاى ملى و مذهبى رزمندگان ما نباید فداى خودخواهى هاى كسانى شود كه طرفدار آن یك درصد هستند. طرح یك جانبه آن یك درصد به عقیده من با هیچ یك از ملاك هاى دموكراسى موجود هم جور درنمى آید.
•در مورد آرمانگرایى در ادبیات جنگ _ متعهد صحبت كنید. چرا همه این نویسندگان نگاهى آرمانى دارند؟
آیا آرمانگرایى بد است؟ متعهد در ادبیات چطور؟ قطعاً همه نویسندگان آدم هاى تعهد گرایى هستند. متعهد به چیزى- هر چیزى _ جزء ذات و درونمایه و ذات نویسنده است. تعهد همان دغدغه نویسنده است. علت قلم به دست گرفتن نویسنده است. ما نمى توانیم تعهد نویسنده را - از هر جنس كه باشد خوب یا بد _ نفى كنیم. پس همه نویسندگان نسبت به خودشان، قلم شان و افكارشان متعهد هستند و آرمانگرایى به دنبال این تعهد است كه به وجود مى آید. بله نویسندگان جنگ آدم هاى متعهد و آرمانگرایى هستند البته به نسبت. مطلق نیست. این نوع نویسندگان نمى توانند از كنار جنگ و تبعات آن به راحتى بگذرند چرا كه جنگ هنوز دغدغه اول آنها است.
•شما مى گویید در دوران دفاع مقدس ما نویسنده ها یى نوقلم بودیم كه آثارمان جنبه تبلیغى داشت و حالا كه سال ها از جنگ مى گذرد مى بایست دو روى سكه را مشاهده كنیم اما من به شخصه در اثر شما هیچ روى دومى از سكه نمى بینم. اثر شما باز هم یكسویه است. آدم هاى شما همان آدم هاى آرمانخواه ادبیات جنگ _ متعهد سال ها پیش هستند.
من مسئله را مثل شما نمى بینم. آدم هاى قصه هاى ما در ادبیات دفاع مقدس تنها آدم هاى سفید سفید نیستند. در رمان ها و داستان هاى این دوره همه جور آدم را مى توانید ببینید. از سفید گرفته تا سیاه و خاكسترى اما من این مطلب را قبول ندارم كه به نویسنده تكلیف كنیم آدم هاى قصه هایش را فقط خاكسترى بنویسد. این دستور العمل معلوم نیست از كجا آمده است. چرا مى گویند سفیدنویسى بد است؟ این بد است كه من شخصیت مثبت و اصلى داستانم را به همان سفیدى و خوبى كه بوده بنویسم. باور كنید اغلب آدم هاى خوب در جبهه هاى جنگ آدم هاى سفیدى بودند. حتى اگر پیش از جنگ سیاه یا خاكسترى بودند، در زمان جنگ كاملاً نورانى و سفید بودند. حالا اگر نویسنده اى این آدم خوب را در داستانش مطرح كند نباید به او ایراد گرفت كه این آدم تو چرا بدى ندارد، چرا كار بد نمى كند!
در رمان اشكانه شخصیت سیدحسین و اشكانه از این دسته است. آنها آدم هاى تكامل یافته زمان جبهه و جنگ هستند با همان ایده ها و عقاید ایثار گرانه اى كه زمان جنگ داشتند. با همان عقاید در جامعه امروز هم زندگى مى كنند البته آدم هاى تندرویى نیستند. حرف هایشان به كرسى نمى نشیند. آنها آدم هاى زمان خودشان هستند و نگران كم رنگ شدن ارزش ها هستند. كسى به حرف هایشان گوش نمى دهد، مثلاً اگر زمان جنگ بود آنها به خارج از كشور اعزام مى شدند ولى مى بینید كه اعزام نمى شوند حتى در بعضى موارد نگاه هاى بدى به اشكانه مى شود تلاش من این بوده است كه بگویم آدم هاى زمان جنگ پس از جنگ گرفتار چه اضمحلالى مى شوند و البته این مسائل كاملاً آگاهانه بوده است. من نمى خواستم آدم هاى جنگ را تكرار كنم خیلى وقت ها این اتفاق مى افتد اینكه كسى در جنگ شركت مى كند و تبدیل مى شود به اسطوره ملى، اما همین كه جنگ تمام مى شود او هم فراموش مى شود. این در مورد سید حسین و اشكانه و حامد صادق است. حامد در رمان اشكانه شكل تعدیل یافته اى است از آنچه كه من در ذهنم داشتم یعنى نماینده قشر مذهبى- انقلابى كه هنوز عاصى است كه مى گویند این انحراف در اجتماع را نباید برتافت و نبایست تحمل كرد و باید یك تنه در مقابل آن ایستاد، حامد نماینده چنین آدم هایى است البته من حامد را به این حد و اندازه نرساندم چون كارم را مشكل مى كرد و مجبور شدم او را تغییر بدهم. حامد كسى است كه به راحتى دستگیر مى شود و به زندان مى افتد. نفر بعدى امیر است كه البته فرقى با حامد و سیدحسین ندارد. او یكى از همان سربازهاى جنگ است. امیر كسى است كه جامعه پس از جنگ او را گرفتار استحاله كرده است. او را مجبور كرده تا به ارزش هایش پشت كند من فكر مى كنم آدم هاى من آدم هاى بعد از جنگ هستند. من نخواسته ام داستان آدم هاى زمان جنگ را بنویسم.
•در رمان اشكانه اگر قرار باشد اشكانه، حامد و یا سیدحسین و امیر مورد بحث قرار بگیرند در نهایت این جامعه پس از جنگ است كه محكوم مى شود یعنى آدم هاى شما لطمه اى نمى بینند و نقد نمى شوند فردیت این آدم ها به عنوان اسطوره همچنان حفظ مى شود.
من با شما هم عقیده نیستم رمان اشكانه یك رمان انتقادى است. در رمان اشكانه این مدیران جامعه هستند كه محكوم مى شوند نه آحاد مردم. جامعه در رمان اشكانه به معنى آحاد مردم نیست.
•پس راننده تاكسى چه مى شود، او هم جزء مدیران جامعه است.
خوب او مى تواند به عنوان یكى از مردم باشد اما این مدیران هستند كه محكوم مى شوند. البته من به خاطر اینكه مسئله كاملاً یك طرفه نباشد بخشى از تفكر آحاد جامعه را نیز مطرح كرده ام.
•رمان اشكانه حدوداً دویست وپنجاه صفحه است سیدحسین و اشكانه در خانه اى زندگى مى كنند كه جز دیوان حافظ كتاب دیگرى در آن وجود ندارد (اثر هم هیچ اشاره اى به آن نمى كند)حدوداً دویست صفحه از داستان مى گذرد كه سیدحسین تصمیم مى گیرد نویسنده شود. سئوال من این است: آدمى با این شرایط كه اثر هیچ اشاره اى به مطالعات پیشین او نمى كند چطور مى شود كه یك مرتبه اسامى و اصطلاح هایى مثل ویلیام فاكنر، عرق ریزى روح و گونترگراس وارد دیالوگ هایش مى شود.
سید حسین قبلاً دانشجو بوده است علاوه بر این شما فكر نمى كنید همین كه سیدحسین مى تواند این اسامى را به زبان بیاورد خود نشان دهنده تسلط و آگاهى او نسبت به ادبیات است. زمانى هست كه من نویسنده براى نشان دادن سطح معلومات شخصیتم، فلان كتاب میلان كوندرا را دست شخصیتم مى دهد اما زمانى هم هست كه من نویسنده اصلاً توجهى به این مسائل ندارم و این بعد از شخصیت آدم هایم برایم اهمیتى ندارد. به هر حال سیدحسین این اطلاعات را دارد چون مى تواند آنها را به زبان بیاورد و كلماتى را به كار ببرد كه من نویسنده آن را به كار مى برم.
•پس تكلیف مخاطب چه مى شود؟ اثر شما ۲۵۰ صفحه است شما در مورد مسئله اى كه سازنده یكى از ابعاد شخصیتى سیدحسین است حدود ۲۰۰ صفحه سكوت مى كنید چطور انتظار دارید زمانى كه مسئله ادیب و نویسنده بودن سیدحسین را بعد از آن همه سكوت مطرح مى كنید مخاطب خیلى راحت آن را بپذیرد در ضمن با این نگاه و تعریفى كه شما دارید مى شد كه در صفحه دویست و دهم اثر هم كتاب هاى ارسطو و افلاطون را بدهید دست سیدحسین تا او جنبه فلسفى و فیلسوف بودن هم پیدا كند.
نمى دانم شاید من نخواسته ام رمان خیلى بلندى بنویسم من مى خواستم رمان كوتاهى بنویسم اما مصالح خیلى زیادى در دست داشتم فكر مى كنم بیش از اندازه در حجم رمان صرفه جویى كرده ام، این ایرادى است كه همیشه به من وارد كرده اند، اینكه من مثل سرمایه دارى هستم كه خیلى راحت و یك شبه سرمایه ام را خرج مى كنم این مسئله را به خصوص آقاى بایرامى مطرح مى كنند مخصوصاً در مورد رمان ریشه در اعماق. اینجا هم همین طور است متاسفانه مسئله اى كه چند بار به من تذكر داده بودند را باز هم تكرار كرده ام این سه شخصیت هر كدام مى توانستند آدم اصلى یك رمان باشند.
•شما اگر واژه هایى مثل گونترگراس و عرق ریزى روح را از دیالوگ آدم هایتان حذف مى كردید هیچ ضربه اى به داستانتان وارد نمى شد.
خوب بله.
•پس چرا حذف نكردید؟ من حتى فكر كردم شما در حال طعنه زدن به نویسندگان و متفكران آن طرف مثل گونترگراس و فاكنر هستید مخصوصاً زمانى كه نام آل احمد را كنار نام این آدم ها قرار مى دهید.
نه این طور نیست در آن لحظه به اصطلاح سیدحسین خیلى شنگول مى شود و وارد حوزه اى مى شود كه من به آن خیلى علاقه دارم یعنى شوخى و مزاح و... وگرنه جنبه تمسخر در نظر من نبوده است.
•شما در صحبت هایتان به دو نكته اشاره كردید یكى اینكه اثر شما اثرى انتقادى است و دوم هم اینكه شما نویسنده آرمانخواهى هستید سئوال من این است كه چطور مخاطب مى تواند به نقدهاى یك نویسنده آرمانگرا اعتماد كند؟ شما در مورد مقوله اى مى نویسید كه جزء مقدسات تان است و دقیقاً در جایگاه یك مفهوم، مى تواند معشوقه ذهنى شما باشد.
من جبهه را نقد نمى كنم اینها آدم ها و جامعه پس از جنگ هستند. و حالا چه اشكال دارد یك آدم آرمانگرا براى رسیدن به آمال هایش خود و دیگران را نقد كند؟
•به هر حال آدم هاى جنگ در اثر شما حضور دارند یكى اسیر بود، یكى جانباز است و یكى هم كه قبلاً در جنگ بوده است. از طرف دیگر یك استوار عراقى هم در داستان حضور دارد كه خودش سازنده یك خط روایى است هر چند كه داستان شما در بستر جنگ اتفاق نمى افتد اما به هر حال اثر شما اثر جنگ است.
من آدم هاى اصلى ام را نقد نمى كنم آدم هاى اصلى من عناصرى هستند كه من از طریق آنها جامعه و مدیران پس از جنگ را نقد مى كنم.
•چرا سراغ آدم هاى جنگ نرفتید چرا آدم هاى اصلى شما نقدپذیر نیستند.
در اثر دیگرى مى توان به سراغ آنها رفت شما معتقدید كه آدم هاى اصلى این داستان همه شان مثبت و آرمانگرا هستند؟ نه این طور نیست.به غیر امیر همه شان این طور هستند. من آرمانگرایى را در این نمى بینم كه یك نفر حتماً بیاید و بگوید: ما باید این كارها را انجام دهیم تا فلان مدینه فاضله شكل بگیرد. نه، این یكى از جنبه هاى آرمانگرایى است اما آن آرمانگرایى كه منظور من است شاخصه هایى است كه در ذات آدم هاى جنگى شما است به زبان آنها نمى آید اما در رفتار آنها به وضوح مشاهده مى شود.
•بحث را برگردانیم به شخصیت هاى سفید و سیاه و خاكسترى. شما معتقدید كه شخصیت ها حتماً باید خاكسترى باشند؟ ما در این رمان هم سفید داریم و هم سیاه و هم خاكسترى.
شخصاً به این مسائل اعتقادى ندارم تكنیك و فرم متن مى تواند تمام این مسائل را توجیه كند اما چون بحث بر سر این مسئله است باید بگویم كه تنها شخصیت خاكسترى اثر شما امیر است اگر آدم خاكسترى دیگرى سراغ دارید نام ببرید.امیر آدم خاكسترى اصلى متن من است باقى هم در جامعه اى هستند كه به تصویر كشیده مى شوند.
•آنها كه آدم هاى فرعى هستند یعنى همان جامعه اى كه شما محكومش مى كنید و من قبلاً هم به این مسئله اشاره كردم. اما منظور من آدم هاى اصلى شما هستند اتفاقاً این خودش نكته جالبى است آدم هاى فرعى شما باورپذیرتر از آدم هاى اصلى تان هستند.آیا آنها واقعى هستند یا نه؟ آیا چنین آدم هایى در جامعه هستند یا نه؟
چرا، این آدم ها در جامعه خیلى زیاد هستند همین جانبازهاى شیمیایى كه هرازچندگاهى رسانه ها به آنها و مشكلات شان مى پردازند و یا همسرانشان كه از جان و دل فداكارى مى كنند اما مسئله این است كه در آن لحظه ما مخاطب جامعه هستیم و جامعه آنها را دارد به ما نشان مى دهد و جامعه قدرت این را دارد كه به ما بقبولاند كه چنین آدم هایى هم هستند قصد من اصلاً انكار این آدم ها نیست زمانى كه شما به عنوان یك نویسنده اثرى مى نویسید اثرتان باید قدرت توجیه داشته باشد در آن لحظه ما دیگر مخاطب جامعه نیستیم مخاطب اثر شما هستیم و این انتظار را از اثر شما داریم كه ما را توجیه كند اصلاً فرض كنید كه داستان هاى شما ترجمه شوند آن وقت چه؟خب خواهند فهمید كه ایران هم چنین آدم هایى دارد چه اشكالى دارد من با این مسئله مشكل دارم چرا مخاطب نمى تواند بپذیرد كه آدم هاى خوب هم وجود دارند ما این آدم ها را دیده ایم. چرا اصرار داریم كه ما حتماً باید از آدم هایى استفاده كنیم كه در طول زندگى شان متحول شده اند و اصطلاحاً آدم هاى پویایى هستند حالا اگر شخصیتى خوب به دنیا آمد خوب زندگى كرد و خوب مرد چه؟ از طرف دیگر مگر ما اعتقاد نداریم كه آدم هاى خوب دارند فراموش مى شوند چرا نباید از این آدم ها بگوییم شما معتقدید كه اشكانه حتماً باید مرتكب خطا و اشتباه شود تا داستان لطمه نخورد.
•شخصیت استوار عراقى عنصرى روایت ساز است یعنى خودش یك تنه یك روایت را در متن شكل مى دهد اما دو نكته مطرح است. اول اینكه این خط روایى در طول داستان هیچ كمكى به بدنه اصلى رمان نمى كند مگر در پایان بندى اثر و نكته دوم هم اینكه حتى در پایان بندى هم آنچه كه ارائه مى شود در قد و قامت این ۲۳۰ صفحه زمینه سازى نیست.
استوار عراقى مى توانست یكى از شخصیت هاى اصلى تر این رمان باشد من بعد از اینكه رمان به پایان رسید جا داشت كه داستان را بازنویسى مى كردم و استوار عراقى را برجسته تر مى كردم به نظر خودم این استوار عراقى آدم منحصربه فردى است چرا كه در داستان هایمان عراقى ها را خیلى خبیث و بد نشان داده ایم كه شاید خیلى هایشان این طور بودند اما همه آنها این گونه نبودند این استوار عراقى كسى است كه فقط مى خواهد زندگى كند همان طور كه سیدحسین مى خواهد زندگى كند. تقابل استوار عراقى با سیدحسین نشان مى دهد كه آدم ها در هر جبهه اى كه باشند مى توانند یك بینش عاشقانه مشترك داشته باشند. البته با تعابیر مختلف و با رویكردهایى متفاوت كه به عشق دارند حالا عشق سیدحسین عشقى است كه منجر مى شود به عشقى پایدار و عشق استوار عراقى عشقى هوسناك است كه منجر مى شود به یك كاباره.
•علت حضور این استوار عراقى در متن چه بوده است. چرا این آدم را از متن تان حذف نكردید.
اینها در دو جبهه مختلف مى جنگند و تنها فصل مشتركشان عشق است كه بازهم براى رسیدن به آن عشق متفاوت رفتار مى كنند من به نوعى مى خواستم كه با آوردن شخصیت عراقى وجود تقابل و اشتراكات آدم ها را بررسى كنم به همین علت هم مى گویم كه استوار عراقى براى رسیدن به این موقعیت ابتر مانده است.
Iranian Author: Pictures of Muhammad Drive Foreigners to Grab Guns & Shoot Muslims
Posted by Jim Hoft on Sunday, April 29, 2007, 10:56 AM
Well… He was partly right anyway…
Muslim protesters shout slogans as they run through a street in Kabul, Afghanistan, Monday, Feb. 6, 2006. Clashes in Afghanistan left one person dead and four others injured as protests against the publication of cartoons depicting the Prophet Muhammad roiled across Asia. (AP Photo/Rafiq Maqbool)
Muslim protesters shout slogans as they run through a street in Kabul, Afghanistan, Monday, Feb. 6, 2006. Clashes in Afghanistan left one person dead and four others injured as protests against the publication of cartoons depicting the Prophet Muhammad roiled across Asia. (AP Photo/Rafiq Maqbool)
Iranian author Ebrahim Hassan-Beigi released his latest novel “Muhammad (S)” on Saturday in Tehran, according to Mehr News.
His latest novel deals with the story of Muhammad. He says he was moved to write his latest religious novel because of the outrage he felt during the Muhammad cartoon riots.
He also says he knows what images of the Prophet Muhammad can do to young Westerners:
On the news of the publishing of the portrait of the Prophet Muhammad (S) in eleven countries’ school books, Hassan-Beigi noted, “Research shows that the portrait depicts a harsh and ugly character. This is quite regretful. I believe that it is this portrait (of Muhammad) which encourages foreign people to pick up a gun and shoot at Muslims”.
«...معاویه زیرک است ؛ توان این را دارد که بر حکومت نوپای علی غلبه کند. هرچند او اینک خلیفه است و جکومت حجاز و ایران و مصر در دست های اوست ؛ اما شام با وجود معاویه و خاندانش بنی امیه لقمه ای نخواهد بود که علی بتواند ان را به راحتی هضم کند ! من اگر در کنار معاویه باشم ، کار برای علی دشوارتر خواهد شد و چه بسا شام بر کوفه غلبه کند . بعید نیست که روزی معاویه را در کسوت خلافت ببینم و خود در کنار او باشم و خلعت حکومت ایران یا مصر را بر تن کنم .....»
متن بالا بخشی از رمان قدیس نوشته ی ابراهیم حسن بیگی است . رمانی پیرامون حضرت علی علیه السلام . قدیس اولین کتابی است که از آقای حسن بیگی خواندم ، تجربه خوبی بود. رمان ماجرای یک کشیش روسی است که به مطالعه کتب تاریخی و نسخ خطی علاقه دارد و طی ماجرایی یک نسخه خطی متعلق به قرن 6 میلادی به دست کشیش میرسد و کشیش شروع به مطالعه کتاب میکند و هر چقد جلوتر میرود شیفته ی مولا علی علیه السلام میشود :
«کشیش با دو انگشت چشم هایش را مالید و با خودش فکر کرد چرا مطالعه ی کتاب مقدس مانند گذشته راضی اش نمی کند ؟ پیش از این عادت داشت شبی چند صفحه ای از کتاب مقدس را بخواند و برخی موعظه ها و دعاهایش را حفظ کند . با مطالعه ی کتاب مقدس آرام میشد .... اما مدتی بود که انجیل دیگر آن انجیل سابق نبود . مطالعه ی آن تاثیر همیشگی را نداشت .»
استفاده از کتب تاریخی که پیرامون علی علیه السلام نوشته شده و همچنین بخش هایی از خطبه ها و نامه های حضرت که در نهج البلاغه گرد آمده از ویژگی های مثبت کتاب به شمار می آید که به مستند کردن نوشته کمک بسیاری کرده :
« این فریادهای محمد بن ابوبکر و برادران مصری شماست که دشمن خدا ، عمروعاص به سوی شان بسیج شده است . مبادا اهل گمراهی در راه باطل خود ، از شما برای گرفتن حق متحدتر باشند ؟! علیه شما و برادرانتان حمله و تجاوز را آغاز کنند و شما ساکت و ناظر باشید؟!مصر از شام بزرگتر و دارای مردمی بهتر است . نباید آن ها بر مصر غلبه کنند. زیرا بودن مصر در دست شما ، باعث قدرت و عزت و سرکوبی دشمنانتان خواهد شد. » وقتی بخش هایی از رمان که مربوط به جنگ صفین بود می خواندم به یاد سال اول طلبگیم افتادم که یکی از اساتیدم می گفتند: شیعه ی علی نیست کسی که ماجرای صفین را حداقل یکبار مطالعه نکرده باشد! و من خواندن رمان را بهترین فرصت میدیدم تا کمتر خودم را سرزنش کنم که چرا هیچ وقت به حرف استاد توجهی نکردم !
« علی گفت : من به ابوموسی اشعری راضی نیستم و او را شایسته ی این کار نمی دانم . او از ما جدا شد . مردم را از یاری من بازداشت ، سپس فرار کرد تا این که به وی تامین دادم و از گناهش گذشتم . من به حکمیت ابن عباس راضی ام که شایسته تر از اوست . مخالفان گفتند : خیر! ما جز به ابوموسی به دیگری راضی نیستیم ! بار دیگر اختلاف ها بالا گرفت . طبل تفرقه به صدا در آمد. یاران دیروز و مخالفان امروز علی ، به گونه ای سخن می گفتند که گویی نمایندگان معاویه اند . دستور از او می گیرند و آب به آسیاب او می ریزند. علی خسته و کلافه از این همه دورویی و نفاق ، در عجب بود که شیطان چگونه بندگان مومن را نیز می فریبد . رو به آنان گفت : معاویه برای چنین حکمیتی عمروعاص را برگزیده که با او هم رای و نظر است ، در حالی که ابوموسی در این امر با من هم عقیده و هم رای نیست . پس شما هم باید در برابرش ابن عباس را قرار دهید ، زیرا عمروعاص گره ای نمی بندد مگر این که ابن عباس آن را بگشاید و گره ای را باز نمی کند که پیش از او ابن عباس آن را نبندد. امری را حکم نمی کند مگر این که آن را سست سازد و کاری را سست نمی کند که آن را محکم نسازد . اما سخنان امام تاثیری در آن مردان ریش دراز و قاریان قرآن نداشت ..... »
قدیس تا حدودی جزء رمانهای مستند محسوب میشود. گفتم تا حدودی چرا که رمان قدیس تقریبا کلی گویی کرده به خلاف رمان آنک آن یتیم نظر کرده نوشته ی محمدرضا سرشار ( رمان زندگی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله ) . رمان آنک آن یتیم نظر کرده رمانی است که به طور مستقل درباره زندگی پیامبر اسلام صل الله علیه و آله نوشته شده است و لذا حوادث قبل و بعد بعثت را با جزئیات و به زیبایی به تصویر کشیده است . اما رمان قدیس از این نظر مستقل نیست و تنها با بیان بخش هایی از روزگار مولا علی علیه السلام سعی در معرفی حضرت دارد و حوادث آن روزگار را در خلال مطالعه کشیش ایوانف مطرح میکند، کشیشی که پیش از دست یافتن به این کتاب با وجود این که سالیان سال در بیروت زندگی کرده بود اما هیچ وقت پیرامون علی علیه السلام جستجو نکرده بود ،و حالا مطالعه یک نسخه خطی و قدیمی ، او را از مسکو به بیروت کشانده بود و تحولی در او به وجود آورده بود که خواندن انجیل چون گذشته برایش لذت بخش نبود و در خلال صحبت هایش از سخنان علی علیه السلام استفاده میکرد و تا جایی که متن یکی از سخنرانیهایش در کلیسا را از نهج البلاغه آماده کرد .
« سرگئی گفت : برای من خیلی عجیب است پدر ! شما با خواندن این کتاب ها از گذشته هایتان فاصله گرفته اید . تا آن جا که یادم هست ، هیچ وقت با هیچ مسلمانی دوستی و مراوده نداشته اید . حالا می خواهید سخنان امام مسلمانان را مثل سخنان عیسی مسیح در کلیسا بخوانید ! کشیش گفت : آن چه من فهمیده ام این است که علی شخصیتی است که در یک دین نمی گنجد. او به یک دین تعلق ندارد .»
متن بالا بخشی از رمان قدیس نوشته ی ابراهیم حسن بیگی است . رمانی پیرامون حضرت علی علیه السلام . قدیس اولین کتابی است که از آقای حسن بیگی خواندم ، تجربه خوبی بود. رمان ماجرای یک کشیش روسی است که به مطالعه کتب تاریخی و نسخ خطی علاقه دارد و طی ماجرایی یک نسخه خطی متعلق به قرن 6 میلادی به دست کشیش میرسد و کشیش شروع به مطالعه کتاب میکند و هر چقد جلوتر میرود شیفته ی مولا علی علیه السلام میشود :
«کشیش با دو انگشت چشم هایش را مالید و با خودش فکر کرد چرا مطالعه ی کتاب مقدس مانند گذشته راضی اش نمی کند ؟ پیش از این عادت داشت شبی چند صفحه ای از کتاب مقدس را بخواند و برخی موعظه ها و دعاهایش را حفظ کند . با مطالعه ی کتاب مقدس آرام میشد .... اما مدتی بود که انجیل دیگر آن انجیل سابق نبود . مطالعه ی آن تاثیر همیشگی را نداشت .»
استفاده از کتب تاریخی که پیرامون علی علیه السلام نوشته شده و همچنین بخش هایی از خطبه ها و نامه های حضرت که در نهج البلاغه گرد آمده از ویژگی های مثبت کتاب به شمار می آید که به مستند کردن نوشته کمک بسیاری کرده :
« این فریادهای محمد بن ابوبکر و برادران مصری شماست که دشمن خدا ، عمروعاص به سوی شان بسیج شده است . مبادا اهل گمراهی در راه باطل خود ، از شما برای گرفتن حق متحدتر باشند ؟! علیه شما و برادرانتان حمله و تجاوز را آغاز کنند و شما ساکت و ناظر باشید؟!مصر از شام بزرگتر و دارای مردمی بهتر است . نباید آن ها بر مصر غلبه کنند. زیرا بودن مصر در دست شما ، باعث قدرت و عزت و سرکوبی دشمنانتان خواهد شد. » وقتی بخش هایی از رمان که مربوط به جنگ صفین بود می خواندم به یاد سال اول طلبگیم افتادم که یکی از اساتیدم می گفتند: شیعه ی علی نیست کسی که ماجرای صفین را حداقل یکبار مطالعه نکرده باشد! و من خواندن رمان را بهترین فرصت میدیدم تا کمتر خودم را سرزنش کنم که چرا هیچ وقت به حرف استاد توجهی نکردم !
« علی گفت : من به ابوموسی اشعری راضی نیستم و او را شایسته ی این کار نمی دانم . او از ما جدا شد . مردم را از یاری من بازداشت ، سپس فرار کرد تا این که به وی تامین دادم و از گناهش گذشتم . من به حکمیت ابن عباس راضی ام که شایسته تر از اوست . مخالفان گفتند : خیر! ما جز به ابوموسی به دیگری راضی نیستیم ! بار دیگر اختلاف ها بالا گرفت . طبل تفرقه به صدا در آمد. یاران دیروز و مخالفان امروز علی ، به گونه ای سخن می گفتند که گویی نمایندگان معاویه اند . دستور از او می گیرند و آب به آسیاب او می ریزند. علی خسته و کلافه از این همه دورویی و نفاق ، در عجب بود که شیطان چگونه بندگان مومن را نیز می فریبد . رو به آنان گفت : معاویه برای چنین حکمیتی عمروعاص را برگزیده که با او هم رای و نظر است ، در حالی که ابوموسی در این امر با من هم عقیده و هم رای نیست . پس شما هم باید در برابرش ابن عباس را قرار دهید ، زیرا عمروعاص گره ای نمی بندد مگر این که ابن عباس آن را بگشاید و گره ای را باز نمی کند که پیش از او ابن عباس آن را نبندد. امری را حکم نمی کند مگر این که آن را سست سازد و کاری را سست نمی کند که آن را محکم نسازد . اما سخنان امام تاثیری در آن مردان ریش دراز و قاریان قرآن نداشت ..... »
قدیس تا حدودی جزء رمانهای مستند محسوب میشود. گفتم تا حدودی چرا که رمان قدیس تقریبا کلی گویی کرده به خلاف رمان آنک آن یتیم نظر کرده نوشته ی محمدرضا سرشار ( رمان زندگی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله ) . رمان آنک آن یتیم نظر کرده رمانی است که به طور مستقل درباره زندگی پیامبر اسلام صل الله علیه و آله نوشته شده است و لذا حوادث قبل و بعد بعثت را با جزئیات و به زیبایی به تصویر کشیده است . اما رمان قدیس از این نظر مستقل نیست و تنها با بیان بخش هایی از روزگار مولا علی علیه السلام سعی در معرفی حضرت دارد و حوادث آن روزگار را در خلال مطالعه کشیش ایوانف مطرح میکند، کشیشی که پیش از دست یافتن به این کتاب با وجود این که سالیان سال در بیروت زندگی کرده بود اما هیچ وقت پیرامون علی علیه السلام جستجو نکرده بود ،و حالا مطالعه یک نسخه خطی و قدیمی ، او را از مسکو به بیروت کشانده بود و تحولی در او به وجود آورده بود که خواندن انجیل چون گذشته برایش لذت بخش نبود و در خلال صحبت هایش از سخنان علی علیه السلام استفاده میکرد و تا جایی که متن یکی از سخنرانیهایش در کلیسا را از نهج البلاغه آماده کرد .
« سرگئی گفت : برای من خیلی عجیب است پدر ! شما با خواندن این کتاب ها از گذشته هایتان فاصله گرفته اید . تا آن جا که یادم هست ، هیچ وقت با هیچ مسلمانی دوستی و مراوده نداشته اید . حالا می خواهید سخنان امام مسلمانان را مثل سخنان عیسی مسیح در کلیسا بخوانید ! کشیش گفت : آن چه من فهمیده ام این است که علی شخصیتی است که در یک دین نمی گنجد. او به یک دین تعلق ندارد .»
از نکات مثبت کتاب هم که بگذریم نقدهایی هم من به کتاب دارم ! از قبیل :
1- قیمت نسبتا بالای کتاب ! ( 7200 تومن ! ) البته به فرموده مقام معظم رهبری : کتاب اگر وارد سبد خرید خانواده ها شود دیگر گران نیست.
2- مشکلات تایپی، البته این انتقاد متوجه ناشر ( نیستان ) میشود
3- مشکلات ویرایشی که هم متوجه نویسنده و هم ویراستار است .
اما اشکال محتوایی هم در بخش هایی از کتاب مشاهده میشد ، البته نمیشود گفت اشکال شاید عدم توضیح بیشتر باعث مبهم بودن و شبهه ایجاد کردن در بخش هایی از کتاب شده ! مثل اینجا که کشیش میگوید : با شناختی که من از رهبران کشورهای اسلامی دارم ،فاصله ی آن ها را تا علی فراوان و تا معاویه کم میبینم . بهتر بود نویسنده مرزبندی درستی بین کشورهای اسلامی جهان عرب و ایران میکرد ! نویسنده با آوردن عباراتی از این قبیل در طول رمان این شبهه را ایجاد میکند که ایران هم که تحت ولایت و رهبری امام خمینی و امام خامنه ای است همان مشکلات کشورهای عربی را دارد و هیچ فرقی بینشان نیست ! و پناه بر خدا فرقی بین رهبری امام خامنه ای و ملک عبدالله و مبارک و ... نیست !
1- قیمت نسبتا بالای کتاب ! ( 7200 تومن ! ) البته به فرموده مقام معظم رهبری : کتاب اگر وارد سبد خرید خانواده ها شود دیگر گران نیست.
2- مشکلات تایپی، البته این انتقاد متوجه ناشر ( نیستان ) میشود
3- مشکلات ویرایشی که هم متوجه نویسنده و هم ویراستار است .
اما اشکال محتوایی هم در بخش هایی از کتاب مشاهده میشد ، البته نمیشود گفت اشکال شاید عدم توضیح بیشتر باعث مبهم بودن و شبهه ایجاد کردن در بخش هایی از کتاب شده ! مثل اینجا که کشیش میگوید : با شناختی که من از رهبران کشورهای اسلامی دارم ،فاصله ی آن ها را تا علی فراوان و تا معاویه کم میبینم . بهتر بود نویسنده مرزبندی درستی بین کشورهای اسلامی جهان عرب و ایران میکرد ! نویسنده با آوردن عباراتی از این قبیل در طول رمان این شبهه را ایجاد میکند که ایران هم که تحت ولایت و رهبری امام خمینی و امام خامنه ای است همان مشکلات کشورهای عربی را دارد و هیچ فرقی بینشان نیست ! و پناه بر خدا فرقی بین رهبری امام خامنه ای و ملک عبدالله و مبارک و ... نیست !
آنچه دیگران درباره قدیس گفته اند : خبرگزاری فارس ، خبرنامه دانشجویان ایران ، خبرگزاری مهر ، ندا ذوقی .
پایین نوشت 1 : سر و صدای بچه ها که داشتند فلسفه مباحثه میکردند تمرکزم را بهم ریخت ! اگه خوب توضیح ندادم همه اش به خاطر سر و صدای بچه هاست و گرنه من که اصولا خوب توضیح میدم !!! ( به این میگن پدیده ی خودستایی ! )
پایین نوشت 2 : دیروز برای این که قدیس رو تموم کنم قید درسها رو زدم و امروز با کلی استرس سرکلاس رفتم ? هرچند به قول یکی از اساتید که کلی با من لج بود من موفق هستم !!!!
پایین نوشت 2 : دیروز برای این که قدیس رو تموم کنم قید درسها رو زدم و امروز با کلی استرس سرکلاس رفتم ? هرچند به قول یکی از اساتید که کلی با من لج بود من موفق هستم !!!!
نوشته شده در چهارشنبه 19/7/91ساعت 6:51 عصر توسط حدیث نظرات ( یک ) |
بررسی رمان محمد رسولالله(ص) نوشته ابراهيم حسن بيگي
آدرس مستقيم مطلب:
مقدمه
رمان محمد رسولالله(ص) از ابراهيم حسنبيگي در دويست و هشتاد و شش صفحه در قالب پانزده گزارش نوشته شده كه توسط انتشارات مدرسه در سال 1386، به چاپ رسيده است. هريك از اين پانزده گزارش به منزلة بخشي از كتاب محسوب ميشود كه دربر دارندة حوادث مهمي از زندگي و مجاهدات پيامبر(ص) است.
روايت داستان توسط مردي يهودي انجام ميگيرد كه مأمور مخفي شوراي عالي يهوديان و مخالف با دعوي پيامبر(ص) و ترويج آيين اوست. كه اين خود امتياز ويژة اثر محسوب ميشود.
مضمون و موضوع اثر، مانند آثار ديگري از اين دست، از پايگاه و ارزشي والا برخوردار است. بهطوريكه ميتواند كاستيهاي ناشي از تكنيك در متن را بپوشاند.
خلاصه
مردي يهودي از طرف حضرت والايش كه وابسته به كميته يا شوراي عالي يهوديان است، بهعنوان مأمور يا جاسوس، به سوي مكه(حجاز) گسيل ميشود، تا از جريان زندگي و دعوي پيامبريِ مردي عرب از قبيلهاي بتپرست، ـ مردي كه خود را از مُريدان ابراهيم خليل ميداند ـ سر درآورد. مرد يهودي مأمور است با هر حربهاي كه ميتواند، جلوي اين دعوي را بگيرد؛ حتي پيامبر را بكشد و اگر كشتن را به مصلحت نميبيند، با كمك دوستانش در يثرب، دين محمد(ص) را متلاشي كند.
«هرچه ديدي و درباره او دريافتي برايم بنويس و بفرست. بدان كه ما در شوراي عالي يهود، سخت نگران اتفاقاتي هستيم كه در حجاز رخ ميدهد.» (ص 9)
مأمور به دستور مافوق عمل ميكند و گزارشهاي مربوط به پيامبر را كه ديده و شنيده است، (مثل پيشبينيهاي بحيرا ـ راهب نصراني ـ دربارة به پيامبري رسيدن حضرت محمد(ص)، جريان خلوتهاي او در غار حراء و مبعوث شدن، چگونگي معجزات ريز و درشت وي، ترويج آيين اسلام، مبارزات و جنگها و... و همچنين خيانتها و قانونشكنيهاي خود و همكيشان يهودياش، براي براندازي دين اسلام و...) براي او ميفرستد.
مأموريت به ده سال ميرسد و مأمور با وجود آنهمه تخم كينه و نفاق كه بين مسلمانان پاشيده، به مقصد نميرسد و خسته و شكستخورده، همسر و فرزند خود را رها ميكند و برميگردد. كه اين ميسر نميشود، مگر با وحدت پيامبر(ص) و يارانش و واكنشهاي سنجيده ايشان در جواب هر دسيسه و تفرقهافكني.
«غائلهاي كه ميرفت باعث تفرقه بين مسلمانان شود، با اين سخنان محمد و پيگيريهاي بعدي او و اصحابش، خنثي شد.» (صفحه 201)
زاويه ديد
انتخاب نوع زاويه ديد، بستگي به نوع تأثيري دارد كه نويسنده ميخواهد با داستانش روي مخاطب بگذارد. در اين رمان، انتخاب زاويه ديد، با هوشياري نويسنده، با من راوي يا اول شخص، شروع شده و همچنان ادامه يافته است. اگر نويسنده راوي داناي كل را انتخاب ميكرد، با وصف اينكه راوي بايد مرتب گزارش بدهد، نوشته گزارشي و رواييتر ميشد. ضمن اينكه نويسنده براي اينكه گزارش را به شكل خطي و يكنواخت در تمام داستان از قول خود، بيان نكرده باشد، در چند مورد، از زاويه ديد داناي كل محدود استفاده كرده و روايت را به يكي از شخصيتهاي داستان سپرده است. مثلاً صفحه 69 از زبان ابوسعيد:
«آن شب جبرئيل بر پيامبر نازل ميشود، درحاليكه اسبي به نام براق را نيز به همراه دارد، از او ميخواهد كه سوار بر اسب شود. محمد(ص) ميپرسد به كجا خواهند رفت؟ جبرئيل پاسخ ميدهد: «به آسمان.» و همچنين روايتي از جانب زيد كه از غلامان پيامبر(ص) است:
«آن روز عصر اربابم مرا صدا زد و گفت: هرچه زودتر به سوي كعبه برويم.» (صفحه 43)
و از زبان عمروعاص صفحه 55 در هشت صفحه:
«خبر رسيد كه عدهاي از اعراب قريش...»
اما به طور كلي زاويه ديد اول شخص بر كل داستان احاطه دارد و اين راوي اول شخص را ميتوان راوي برون رويداد ناميد. زيرا درهرصورت در كنشهاي مستقيم با وقايع قرار نميگيرد و جز در مواردي جزئي كه شخصيت عمده قلمداد ميشود، اكثراً مشاهدهگر است و ديدهها و شنيدههاي خود را گزارش ميدهد.
نوع (ژانر) داستان
داستان واقعيتگرا است. ما با جرياني واقعي ـ حقيقي روبهرو هستيم. چخوف ميگويد: «تنها حقايق بشري ميتواند نام داستان به خود بگيرد.» و نويسنده اين را بهخوبي دريافته است. ولي اين داستان واقعي زيرمجموعههايي دارد. اول اينكه داستان تاريخي ديني است و بعد به لحاظ درونمايه داستان عقايد ميباشد.
1. داستان تاريخي ديني است؛ به اين علت كه مراحل شكلگيري ديني ـ دين اسلام ـ را با تمام جزئيات مربوط به آن، چگونگي، رواج، همهگير شدنش و... همانگونه كه مشخصة اينگونه داستانهاست، بيان ميكند، از خصوصيات مهم اين نوع داستانها اين است كه قبل از تاريخي يا ديني بودنشان، بايد داستان باشند. نبايد فقط تاريخ صرف و يا فقط تشريح و توصيفِ مراحل تشكيل يك دين باشند. به طور كلي جنبة داستاني كتاب، نبايد كمرنگ شود.
خصوصاً به عناصر رمانتيك آن مثل عشق و احساس و عاطفه و ترس و هيجان و... هم بايد به اندازهاي كه درخور چنين كتابهايي است، توجه شود. اگر داستان را يك چندضلعي فرض كنيم كه يك ضلعش، تاريخ و ضلع ديگرش درونمايه باشد، بايد اضلاعي از عناصر رمانتيك و خيال نيز داشته باشد. چون رابطة تنگاتنگي بين احساس و انديشه وجود دارد. لئوناردو بيشاب ميگويد: «اگر خواننده بخواهد واقعيت صرف را بخواند، به جاي خواندن داستان، گزارش اقتصادي ميخواند.»
2. داستان عقايد است؛ چراكه انديشة خاص و واحدي را ميپروراند. در اين نوع داستانها، نويسنده مخاطب را در مقابل جريان باور، يا انديشهاي ويژه قرار ميدهد، بهطوريكه همة اجزاي داستان به شكلي هدفمند به سوي همان انديشه در حركتاند. مثل مزرعه حيوانات از جرج اورول و جنگ و صلح ـ بزرگترين رمان دنيا ـ از تولستوي.
بايد گفت عنصر خيال، يكي از وجوه مهم هر داستان است. داستان هرقدر واقعي و موضوع هرقدر حقيقي باشد، اگر تخيل نويسنده در آن دخيل نباشد، نوشته شبيه گزارش، مقاله، تاريخ و... ميشود. فرق رماننويس با گزارشگر و تاريخنويس در همينهاست. «اينجا سرزمين عجيبي است، بربريت و بدويت بيداد ميكند...» (ص 11) «محمد(ص) در بين مردم مكه جوان گمنامي نبود، هم ازاينرو كه از طايفة بنيهاشم بود، از قبيلة قريش و...» (ص 18) گزارشي بودن در جملات بالا و در تمام كتاب، بيوقفه جريان دارد و نويسنده براي علاج آن چارهاي نميانديشد.
در رابطه با اين موضوع بهتر است نويسنده پيامبر تاريخ را، از پيامبر رمان جدا كند. يا پيامبر واقعي را با تمام عواطف و احساساتش به تصوير بكشد. مثلاً احساسات رقيق او را نسبت به دخترش فاطمه(س) كه نمونة بارزي از توجه پيامبر(ص) نسبت به زن و هم توجه كلي او به احساس و عاطفه است، ارائه دهد.
نقش زن، با اساسيترين معناي خود، يعني مادر و همسر و دختر، در كتاب كمرنگ است. و اگر كتاب بخواهد مخاطب خارجي داشته باشد، ـ چون بيگانه به خصوصيت پيامبر(ص) اشراف ندارد ـ اين را يك نقصان ميداند. كه دراينصورت، سهمي از تلاش باارزش و قابل توجه نويسنده، به ثمر نميرسد.
ادامه داردسُوره مهر/ گردآوری :گروه ادبیات تبیان زنجان
http://www.tebyan-zn.ir/persian_literature.html
ابراهیم حسن بیگی «ابراهیمی ها» را می نویسد
ابراهیم حسن بیگی که بهزودی رمان «قدیس» او از سوی انتشارات نیستان منتشر خواهد شد، رمان جدیدش را با عنوان «ابراهیمیها» در دست تالیف دارد.
به گزارش خبرنگار مهر، به گفته حسنبیگی این رمان که به صورت سیال ذهن نوشته میشود در زمان حال اتفاق میافتد اما با عبور از زمان و مکان به زندگی حضرت ابراهیم(ع) میپردازد.
در این کتاب سعی خواهد شد تا از نگاه یک داستاننویس، مقوله حج و رابطه آن با انسان و دین بررسی شود.
حسن بیگی درباره رمان جدیدش میگوید: زبان و فضای این رمان با سایر کارهایم متفاوت است و تلاش کردهام تا در هر یک از رمانهایم زاویه دید تازهای را تجربه کنم.
و اما رمان «قدیس» این نویسنده نیز به داستان زندگی امام علی (ع) میپردازد و به نظر میرسد حسن بیگی پس از نوشتن رمان «محمد (ص)» تلاش دارد تا مفاهیم و شخصیتهای دینی را دستمایه رمانهای خود قرار دهد.
علاوه بر رمان زیر چاپ «قدیس»، رمان «امیر حسین و چراغ جادو» این نویسنده نیز از سوی کانون پرورش فکری در دست چاپ است.
«امیر حسین و چراغ جادو» در واقع ادامه رمان «صوفی و چراغ جادوست» که در هفدهمین دوره کتاب فصل به عنوان اثر برتر مورد تقدیر قرار گرفت.
حسن بیگی که این روزها دوران بازنشستگی خود را میگذراند یک مجموعه 10 جلدی به نام داستانهای «اشکان و اشکانه» را نیز آماده چاپ دارد.
علاوه بر این مجموعه 10 جلدی «یک کلاغ چهل کلاغ» این نویسنده نیز به زبان انگلیسی ترجمه شده و توسط سمانه رهبرنیا در حال تصویرگری است و قرارست اولین چاپ آن در مالزی و اندونزی باشد.
انتشار سه کتاب داستان از استاد ابراهیم حسن بیگی به وسیله انتشارات انجمن قلم ایران
به تازگی سه کتاب داستان از استاد ابراهیم حسن بیگی,توسط انتشارات انجمن قلم ایران منتشر شد.این کتابها عبارت اند از:"سالهای بنفش","اسب سفید خالدار" و ""پایان راه".
"سالهای بفش",شامل دو داستان بلند به نامهای "سالهای بنفش" (داستانی در باره انقلاب)و "دور شو کور شو" است.این کتاب در 463 صفحه به قیمت 7000 تومان انتشار یافته است.
"اسب سفید خالدار" مجموعه هفت داستان برای نوجوانان است که در 304 صفحه به بهای 4600 تومان منتشر شده است.
"پایان راه" حاوی یک داستان بلند به نام "ریشه در اعماق"(در باره جنگ تحمیلی) و پنج داستان دیگر به نامهای "چته ها","پایان راه" ,"شیرزاد","یادگار پسر"و "مرتع" است.تعداد صفحات این کتاب 272 و بهای آن 4600 تومان است.
سه کناب مذکور در ادامه اجرای طرح انتشار چهل هزار صفحه اثر از چهل پیشکسوت ,با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ,در قطع وزیری کوتاه ,با جلد سخت(گالینگور)منتشر شده است.
استاد ابراهیم حسن بیگی متولد سال 1336 در روستای خواجه نفس گرگان و کارمند بازنشسته آموزش و پرورش است,که در سال1386 موفق به دریافت نشان درجه دوی هنری(معادل کارشناسی ارشد) از کمیته ارزشیابی هنرمندان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد.
يادش بخیر، آن روزها ما بسیجی بودیم / ابراهیم حسن بیگی
یادش بخیر، آن روزها ما بسیجی بودیم؛ بسیج 20 میلیونی مستضعفان كه پادگان و سلاح و مهمات نداشت. فرمانده اش آنقدر افتاده حال بود كه وقتی توی جمع بچه ها می آمد، كسی نمی فهمید او فرمانده بسیج است. یك بار كه فرمانده را با اتومبیل ژیانی كه داشتم به منزلش رساندم، تازه فهمیدم فرمانده بسیج ما در یك خانه قدیمی مستاجر است و نیت كرده اگر پولی به دست آورد یك موتورسیكلت گازی بخرد چون موقع راه رفتن تركش توی رانش اذیتش می كند. آن روزها فرمانده بسیج مستضعفان، خودش یكی از مستضعفان بود. یادش بخیر، آن روزها كه بسیجی بودیم، قلب رئوفی داشتیم؛ آنقدر رئوف كه توی جبهه، دشمن مجروح عراقی را كول می كردیم تا پشت جبهه به درمانگاهی برسانیم و جانش را نجات دهیم.
خون كثیف دشمن دست و صورت و لباس های ما را آلوده می كرد اما ما عضو بسیج مستضعفانی بودیم كه می گفتند؛ باید حتی به دشمنان خود هم رحم كنیم چون دشمن هم بنده خدا است و همنوع تو است و او زمانی با تو دوست می شود كه تو به او لبخند بزنی و نه او را به قصد كشت كتك بزنی یا وقتی مجروح است بر جراحتش بیفزایی. آن روزها عده یی بودند كه می گفتند بسیج باید اسلحه یی، باتومی، سیم بكسلی، دسته بیلی، چیزی به عنوان سلاح داشته باشد، اما آن روزها ما حاضر نشدیم در قامت یك پاسبان شهربانی ظاهر شویم البته بی سلاح هم نبودیم. اسلحه سازمانی ما «الله اكبر» بود. گاهی سلاح ما یك پیت نفت خالی بود كه از پیرزنی تنها می گرفتیم تا در صف بلندی بایستیم و برای او نفت تهیه كنیم. گاهی هم سلاح ما كوپن های اعلام شده پیرمردی بود كه توان ایستادن در صف و گرفتن ارزاق كوپنی را نداشت و ما بسیجی ها به جای او می ا یستادیم چون ما خود را بسیج مستضعفان می دانستیم. طوری وانمود می كردیم كه این كوپن ها یا پیت نفت مال خودمان است چون دوست داشتیم جز خدا كسی نفهمد كه كار بسیج مستضعفان خدمت به خلق مردم و نیازمند جامعه است. یادش بخیر، آن روزها كه عضو بسیج مستضعفان بودیم چقدر به روستا می رفتیم با یك ماشین لندكروز جهاد سازندگی. پشت ماشین را از قند و شكر و روغن و چای پر می كردیم. مردم روستا دورمان جمع می شدند. فكر می كردند ما آمده ایم به آنها فقط مقداری قند و شكر و چای بدهیم، اما ما آمده بودیم به آنها آب و برق و روشنایی هم بدهیم و اگر لازم بود مدرسه و درمانگاه هم بسازیم. در ازدواج جوان ها ریش سفیدی كنیم، در اختلافات زن و شوهرها وساطت كنیم و خلاصه ما آن روزها مثل آچار فرانسوی هر پیچ و مهره یی را باز می كردیم. دوست نداشتیم مثل انبر كلاغ گیر، هی گیر بدهیم و گرهی را باز نكنیم.
آن روزها بسیج مستضعفان مثل پلیس 110 امروز بود كه هر كسی می ترسید سراغ ما می آمد. هر كسی نگران بود آدرس ما را می پرسید. هر كسی امنیت و آرامش می خواست به دنبال ما می گشت. آن روز بسیج مستضعفان آنقدر خالص و پاك بود كه حضرت امام آن را لشگر مخلص خدا نامید؛ لشگر مخلص خدا كه امام هم خود را عضوی از آن می دانست و می گفت من هم یك بسیجی هستم. بسیج مستضعفانی كه امام نه فرمانده بلكه یكی از اعضای آن بود، بسیجی نبود كه كاری كند مردم از او بترسند. چهر ه اش مهربان و مظلوم بود.
محل رجوع مردم دردمند و گرفتار و مستضعف بود. جایی بود كه به مردم امنیت و آسایش می داد. اگر كسی می دانست بغل دستی اش یك بسیجی است سعی می كرد خود را به او بچسباند و از او فاصله نگیرد تا معلوم شود او كنار یك بسیجی نشسته است؛ كنار ابرمردی كه همه هستی اش را فدای مردمش، فدای انقلاب اسلامی اش و فدای امامش كرده بود.
آن روزها افتخار یك بسیجی این بود كه دیناری از بیت المال خرج خودش و خانواده اش نكند. افتخارش این بود كه به یاری مردم بشتابد. مقابل قلدران و زورگویان بایستد و از حق مردم دفاع كند.
یادش بخیر، آن روزها كه بسیجی بودیم وقتی پنجم آذر سالروز تاسیس بسیج كه می شد، همسایه ها برایمان شاخه گل می آوردند. ما لباس های نومان را می پوشیدیم و بین مردم می رفتیم و به بسیجی بودن مان افتخار می كردیم و ما هم به دیدار خانواده های شهدای بسیج می رفتیم و برای آنها گل می بردیم.
و حالا پس از گذشت 30 سال از آن روزها باید گفت صد سال به این روزها كه در روی پاشنه اش نمی چرخد و یادی از بسیج مستضعفان 20 میلیونی آن روزها نمی شود.
منبع: اعتماد
سالهایی که بنفش بود اما سبز شد
نگاهش که به شیرین افتاد تنش لرزید. ضربان قلبش شدت گرفت. چشم دوخت به او که با صورتی مجروح مقابلش ایستاده بود...علی روی کاغذ نوشت که صدایشان را ضبط می کنند. از مسائل خصوصی چیزی نگوید.از شیرین خواست پس از آزاد شدن به منزلش برود و مطمئن باشد که نیروهای ساواک او را تعقیب خواهند کرد. علی بلافاصله بوسیله کاغذ را با کبریتی که کنار چراغ پریموس بود آتش زد و خاکسترش را داخل سطل زباله انداخت.
متن بالا بخشی از کتاب "سالهای بنفش" نوشته اراهیم حسن بیگی است که توسط نشر علم منتشر شده است. "سالهای بنفش"داستان پسر بچهای روستایی به نام علی است که با خانوادهاش در روستایی به نام«خواجه نفس»در حومه بندر ترکمن(آن زمان:بندر شاه) زندگی میکرده است. او تازه کلاس چهارم دبستان را به پایان رسانده و آماده ورود به کلاس پنجم است که روحانی جوانی به نام سید رسول به روستای محل زندگی آنها تبعید میشود. اهالی این روستا محل ترکمن و اهل سنتند؛ و علی و خانوادهاش که شیعهاند، بومی واقعی آنجا نیستند. پدر علی اوستا ابو الحسن در اصل گرگانی است؛ و از حدود بیست سال پیش به «خواجه نفس» آمده و در آنجا به شغل خیاطی اشتغال دارد.
در این روستا یک پاسگاه ژاندارمری نیز وجود دارد که رئیس آن، سر گروهبان عابدی، با پدر علی سلام و علیکی دارد. بنابراین،از این طریق، سید رسول در تنها اتاق اضافی خانه اوستا ابو الحسن ساکن میشود که این خود سرچشمه تمام حوادث بعدی داستان و در واقع علت وجودی آن میشود.
اوستا ابو الحسن در حد خود شخصی دیندار است. به همین سبب از رفت و آمد پسرش با سید رسول ممانعت نمیکند. این موضوع به نوبه خود سبب میشود که چشم و گوش این پسر بچه روستایی به روی مسائل باز شود و پای او را به مبارزههای سیاسی علیه رژیم محمد رضا پهلوی بکشاند و سرانجام موجب دستگیری او در دوران دانشجویی و محکومیتش به پانزده سال زندان شود.
داستان،البته،خطهای فرعیتر و حوادث جزئیتری نیز دارد. برای مثال، سید رسول، در طول مدت اقامتش در روستای خواجه نفس دست به فعالیتهای مذهبی-سیاسیای میزند که موجب عصبانی شدن سر گروهبان عابدی و در نتیجه آزار و اذیت خودش میشود. تا آنکه سرانجام او را به بندر ترکمن انتقال میدهند. در همین زمان نیز دوران دبستان علی به پایان رسیده و چون روستا دبیرستان ندارد و از طرفی خانواده علی هم دیگر از اقامت در روستا خسته شدهاند، به بندر ترکمن کوچ میکنند و آنجا در نزدیکی محل اقامت سید رسول،خانهای میخرند. زهرا، خواهر علی،پس از مدتی با پسر داییاش ازدواج میکند و از نزد آنان میرود. سید رسول در آنجا با امام جماعت تنها مسجد شیعیان شهر-به این سبب که او یک آخوند وابسته به رژیم است-درگیر و سپس متواری میشود.
کمی بعد، پدر علی در اثر ناراحتی معده میمیرد و علی و مادرش از نظر مادی به شدت در مضیقه قرار میگیرند، به طوری که نخست مادر علی به رختشویی برای مردم روی میآورد و سپس علی نیز به کار در یک رستوران مشغول میشود و درسش را در کلاس های شبانه ادامه میدهد. در این حال یک بار دیگر سر و کله سید رسول پیدا میشود.او با مشاهده وضع دشوار زندگی علی و مادرش، با اصرار آنان را به تهران میبرد و برایشان منزلی میگیرد و مخارج زندگیشان را میدهد، تا علی بتواند به راحتی به تحصیلش ادامه دهد.در ضمن، علی را به عضویت در هیأت محبان اهل بیت، که خود سرپرستی آن را دارد، در میآورد. این هیأت که یک تشکل مذهبی-سیاسی مخفی است، محور فعالیتهای خود را مبارزه با رژیم پهلوی قرار داده است؛ و از این طریق،علی به تدریج، راه و رسم مبارزه زیرزمینی را میآموزد و رمان "سالهای بنفش" وارد فاز جدیدی می شود که خواندنی است.
پس از مدت کوتاهی،مادر علی،طاقت دود و دم و شلوغی تهران را نمیآورد و در بهار سال 1353 به شاهرود نزد دختر و دامادش میرود و همانجا ماندگار میشود.علی،که از هنگام ورود به بندر ترکمن،به برخی مظاهر شهری همچون سینما و نمایشخانه علاقهمند شده است،در تهران این علاقه خود را-البته پنهان از چشم سید رسول-دنبال میکند.صاحبخانه او،حاج آقا ترابی، که یک بازاری مذهبی مبارز و از دوستان سید رسول است،دختر و پسری نوجوان دارد،که هر دو مشکل اخلاقی و تربیتی دارند.پسر صاحبخانه با نشان دادن تصاویر برهنه و زشت از زنان و مردان خارجی،و دختر او با عشوههای زنانه،هر یک به طریقی،در دنیای تازهای را به روی این نوجوان چشم و گوشه بستهء مذهبی روستایی باز میکنند؛که به هر حال میمون نیست. علی،که خود را در آستانهء آلوده شدن به گناه و انحراف میبیند،از سید رسول میخواهد که او را از آنجا به محلی دیگر منتقل کند.سید رسول نیز میپذیرد؛و یک زیرزمینی را برای سکونت او پیدا میکند.
با اتمام دوره دبیرستان،علی در رشته ادبیات فارسی دانشگاه پذیرفته میشود. در این حال، در مغازه لوازم التحریر فروشی یک بازاری مذهبی مبارز به نام حاج نصرت، که او هم از دوستان سید رسول است، مشغول به کار میشود.او در آنجا نیز با همکاری شاگرد دیگر مغازه، به تکثیر نوشتهها و اعلامیههای امام خمینی و دیگر مطالبی که سید رسول در اختیارشان قرار میدهد میپردازد،و در ضمن،به توزیع مخفیانه این نوشتهها نیز مبادرت میورزد.علی،در دانشکده، توسط سید رسول،با مسؤول انجمن اسلامی،که دانشجویی به نام محسن ملکی است،مرتبط میشود. در ضمن،استادی به نام دکتر کاشفی بر سر راهش قرار میگیرد که خود را همدل با او نشان میدهد.اما بنا میشود تا حصول اطمینان کامل از صحت ادعایش، با او با احتیاط رفتار شود.دکتر کاشفی،علی را با دختر جوانی به نام شیرین محمدی،که دانشجوی سال دوم رشته زبان انگلیسی است آشنا میکند،و از علی میخواهد که شیرین را با مجموعه خودشان مرتبط کند تا به دام کمونیستها نیفتد.این ارتباط،به شرط رعایت احتیاط از طرف سید رسول تأیید میشود؛ و همین موضوع،مقدمه پیدایش عشقی شدید بین علی و شیرین میشود.شیرین،که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده است تحت سرپرستی عمویش-که یک ساواکی است-بزرگ شده است.عمو نیز شیرین را به عضویت ساواک در آورده است تا تحت پوشش دانشجویی،به شناسایی دانشجویان و تشکلهای مخالف رژیم بپردازد. اما او، با به وجود آمدن این رابطه عاطفی، همه چیز را به علی میگوید. آنگاه قرار میشود شیرین این موضوع را پنهان نگه دارد و در عوض، با دادن اطلاعات کم ارزش یا سوخته به عمویش در واقع ساواک را فریب دهد.
در ادامه رمان این گروه مبارز فعالیت های مختلفی انجام می دهند که همین فعالیت ها موجب دستگیری علی و شکنجه شدید او به مدت چهار روز و سپس محکوم شدن او به پانزده سال زندان میشود.در زندان علی متوجه میشود که همکاری شیرین با آنان مدتها پیش لو رفته بوده و ساواک، شیرین را هم دستگیر و شکنجه کرده است. علی با فریب دادن بازجویش مبنی بر دادن اطلاعات لازم به آنان، عامل آزادی شیرین از زندان و فرار او از چنگ ساواک میشود که بخشی از وقایع وی در زندان و نحوه ملاقات او با شیرین و چگونگی آزاد شدن شیرین در ابتدای این متن آورده شد. سپس،در بند عمومی درگیریهایی با افراد گروهکهایی همچون مجاهدین و فداییان خلق و پیکاریها پیدا میکند و در زندان های ساواک نیز جریانات مختلفی روی می دهد که ناشی از فضاسازی حسن بیگی برای به تصویر کشیدن جریان های فکری موجود اعم از چپ و کمونیست مارکسیست و ... می باشد. و دست آخر سید رسول نیز دستگیر و در نوزدهم دی ماه 1356 اعدام میشود.این اتفاق درست یک روز قبل از قیام خونین قم در این سال،که در نهایت منجر به انقلاب اسلامی در کشور شد،صورت میگیرد.
به این ترتیب،داستان که حدودا در سال 1348 آغاز شده است در روز بیستم دی ماه 1356،با قیام قم(به تعبیر آشیخ هاشم:پایان سالهای بنفش)به پایان میرسد.
کتاب سالهای بنفش با قیمت 3050 تومان توسط انتشارات نشر علم به قلم ابراهیم حسن بیگی در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.
ممیزی کتاب یا رئالیسم جادویی
داستان ممیزی کتاب در ایران حالا دیگر تبدیل به یک رمان شدهاست . رمانی به سبک رئالیسم جادویی و شاید سیال ذهن که هر کسی میتواند از ذن خود به آن نگاه کند.
اما در این بین نخست وزارت ارشاد و سپس نظام اسلامی سیبل همه هدفهاست، وزارت ارشادی که در دو دهه وزیران بسیاری را به خود دیده است. از وزیر اصولگرا تا اصلاح طلب. حتی اصلاح طلبها نیز که از منتقدان سرسخت این نوع ممیزی بودند، در دوران صدارت خود نتوانستند، معضل ممیزی را حل کنند. و امروز اصولگراهای حاکم بر وزارت ارشاد نیز دقیقا همان راهی را میروند که رقبای اصلاح طلبشان رفتند. یعنی انجام ممیزی به شیوه غلط سنتی.
و حالا مدتی است که سایتها و رسانههای اصولگرا خود از منتقدان پر و پا قرص ممیزی توسط ارشاد اصولگرا هستند. اما انگار قرار نیست یخ ممیزی به این سادگیها و حتی به این زودیها آب شود. لذا به نظر میرسد مشکل ممیزی ربطی به مدیران و کارشناسان اصول گرا و اصلاح طلب ندارد. که این هر دو آمدند و رفتند و باز آمدند اما مشکل ممیزی به قوت خود باقی است.
مشکل کجاست؟
به عقیده من مشکل ممیزی را باید در خود ممیزی جستجو کرد. در نقش مضموم و نا خوشایند ممیزی. اصولا ممیزی همیشه مغایر با آزادی است. و آزادی نیز ودیعهای است الهی که مبارزه با این سنت الهی کاری دشوار و گاهی ناممکن است چون خدا خود آزادی را در فطرت انسان قرار داده و ظاهرا حفظ و حراست از آن را تضمین نموده است و بنابر باورهای دینی ما درگیر شدن با سنتهای الهی کاری بی نتیجه و عبث است.
ازادی بیان و عقیده - آن طور که قانون اساسی ما هم گفته اگر مخل بر جامعه نباشد- حقی است که هم خدا و هم بنیانگزاران جمهوری اسلامی به ما دادهاند. و با هیچ ممیزی هم نمیشود این حق را از مردم گرفت. مردمی که خطوط قرمز آن را هم خوب میشناسند.
خطوط قرمز آزادی چیزی نیست که اهالی قلم آن ها را نشناسند و یا اعتقادی به آن نداشته باشند. آزادی بی قید و شرط و بلا منازع چیزی نیست که آن ها به دنبال آن باشند. آن ها با ممیزی از آن جهت مخالفند که عدهای به خود اجازه میدهند آزادی ان ها را سلب کنند هر چند این عده جایگاهشان به مراتب کوچکتر و نازلتر از جایگاه هنرمندان و نویسندگان است.
باز هم میکویم، خطوط قرمزآزادی چیزی نیست که اهالی قلم آن را نشناسند. آن چیزی که ناشناخته مانده کسانیاند که خود را دایه مهربان تر از مادر می دانند و با صرف میلیاردها تومان از بیت المال - بدون واهمه از عقوبت اخروی آن- از ممیزی دفاع میکنند که نا کارآمدی آن در این دو دهه برای همه روشن شده است.
ممیزی مورد نظر آنان هر چه باشد با روح آزادی خواهی و اسلام هم خوانی ندارد که اگر داشت تا امروز همه از آن راضی بودند که اگر داشت فریاد اعتراض این همه هنرمند و نویسنده مسلمان را بر نمی انگیخت.
در اوایل انقلاب کسانی که با ممیزی مشکل داشتند، کسانی بودند که هیچ نسبتی با نظام اسلامی نداشتند. اما امروزه فریاد اعتراض کسانی بلند است که خود از نویسندگان و هنر مندان این انقلابند.
مشکل کجاست؟
باز هم میگویم مشکل در خود ممیزی و در ابعاد و اندازههای غیر استاندارد و شرعی آن است. همه میدانیم که ممیزی در همه جای دنیا هست. حتی در امریکا و اروپا که نشان میدهند آنها هم با آزادی لجام گسیخته مخالفند، اما ممیزی در ایران هیچ تناسبی با ممیزی در کشورهای پیشرفته و حتی کشورهای مسلمانی چون مالزی و ترکیه و اندونزی ... ندارد.
ممیزی در ایران به جای این که یک تعریف قانونمند داشته باشد به اندازه تعداد کارشناسان و مدیرانش تعریف دارد. و این یعنی لجام گسیختگی در ممیزی که تبدیل به معضل فرهنگی و اجتماعی میشود.
مشکل کجاست؟
مشکل اینجاست که دولتهای ما هیچ کدام حاضر نبودند و نیستند که شاخصهای آزادی بیان و قلم را مشخص کنند. آزادی را به عنوان یک ودیعه الهی ببینند و خطوط قرمز آن را مشخص کنند و بعد خود را کنار بکشند و مردم را آزاد بگذارند و تخطی کنندگان از قانون را به قوه قضائیه بسپارند.
به تعبیری دیگر لقای ممیزی را به عطایش ببخشند و خود را برای همیشه از شر این وسواس خناس خلاص کنند.
این حرف تازهای نیست که گفتم. آیا بعد از 32 سال وقت آن نرسیده است که خودمان را ، نظاممان را، دینمان را و شعور مردم جامعه مان را آن قدر جدی بگیریم که از حذف ممیزی - مشروط به قانون- و دادن آزادی نترسیم که هیچ اتفاق خاصی که علیه مردم و نظام اسلامی باشد نخواهد افتاد. ناشران و نویسندگان ما از بسیاری از کارشناسان آشکار و پنهان ممیزی در ارشاد عاقلتر و دلسوزتر به ازادی هستند و بابت رعایت قانون آزادی هم دیناری از بیت المال مطالبه نخواهند کرد.
باور کنید ممیزی کتاب مساله غامظ و پیچیدهای نیست. و بیش از این که رئالیسم جادویی باشد یک رئالیسم قابل درک و پذیرش است.
زیبا قلمی دارد
«أشکانه»،«سال های بنفش»،«محمد ص»، رمان هایی هستند از ابراهیم حسن بیگی که هرکس این آثار را مطالعه کرده، زبان به تحسین گشوده است :
1 _ أشکانه داستان زندگی شیرین ،أما بسیار دشوار یک همسر جانباز است به نام أشکانه که ......
بعد از مطالعه کتاب طبق عادتی که از حضرت یار آموخته بودم اول کتاب اشکانه این جملات را درج کرده بودم :
أثری عالی بود که جا داشت با هر صفحه اش أشک بریزی أما نه برای أشکانه ، برای کسانی که أشکانه با حماسه هایش باری بر دوش آنها نهاده . 7/11/88 .
2_ سال های بنفش کتابی است مفید برای بسیجیان و أهالی مبارزه ، به خوبی توانسته أوضاع سیاسی بین مردم در زمان حکومت شاهنشاهی را، به تصویر بکشد و همچنین شکنجه های ساواک را. کتابی که همه ی سطر های او خاطرات شهید سید علی أندرزگو را برای انسان تداعی می کرد. 4/12/88 .
3_ محمد رمانی است که برای معرفی زندگی اول شخصیت عالم حضرت محمدمصطفی ص برای جهانیان نوشته شده ، لذا احتمال دارد حوادث و وقایع این کتاب تکراری باشد برای شما ، أما من از خواندنش لذت بردم ، بسیار .
قدر دانی ناچیزی بود از این أستاد أدبیات کشور .
نویسنده متن فوق: » مهدی ( پنج شنبه 23/10/89 :: ساعت 7:1 صبح
دمي با ابراهيم حسن بيگي
نويسنده:اکبر رضي زاده
منبع:راسخون
منبع:راسخون
برنده جايزه بيست سال ادبيات داستاني
«هيچ کس چيزي نمي دانست، هيچ کس؛ حتي مصطفي، بي آنکه از ماجرا بويي برده باشد، سرش را تکان مي داد و اطراف را مي پاييد.
تنها فؤاد بود که وقتي به چهره وحشتزده فريد نگاه کرد، استکان جاي رادر نعلبکي گذاشت. چشمهايش تنگ شدند و پره هاي بيني اش لرزيدند. فريد مانده بود که در جمع حرفش را بزند و خبر را بگويد و يا اينکه تعدادي از اهالي آبادي را تک تک خبر کند. قهوه خانه آبادي جاي امني براي خبررساني نبود...»
اما راستي خبر چه بود که «ابراهيم حسن بيگي» با آن نگاه ژرف و وسواس فراوان مي خواست در داستان «کوه و گودال » نه تنها به اطلاع تک تک اهالي آبادي داستانش برساند، بلکه مي خواست من و شما خواننده داستان زيباي کوه و گودال را نيز از آن مطلع سازد؟!
ولي حسن بيگي از آن دست نويسنده هاي تازه کار نيست که هر چه در مشت پنهان کرده را بطور ناگهاني به رؤيت مخاطب برساند، تا خواننده به او کلک زده و داستان را نيمه کاره رها کند. بلکه خواننده را تا نقطه ي ختم داستان به دنبال خود مي کشد تا بگويد ماجرا از چه قرار بوده و خبر اصلي چيست! ...
«ابراهيم حسن بيگي» در اول خرداد 1336 خورشيدي در گرگان متولد شد و سال ها در ترکمن صحرا به معلمي اشتغال داشت.مدتي هم مدير توليد راديو گرگان بوده است.
فعاليت در گروه فرهنگي جهاد سازندگي در دوران جنگ ايران با حزب بعثي عراق سبب اقامت چهار ساله اش در کردستان شد. چندي نيز کارشناس ادبيات در حوزه ي هنري و انتشارات مدرسه بود.
اکثر داستانهاي اين نويسنده ي خوش نام فضايي اقليمي دارند و از منظري ديني گزارش مي شوند.
ماجراي اغلب داستان هاي «چته ها، 1367» و «کوه و گودال، 1368» و داستان بلند «نشانه هاي صبح، 1376» در کردستان رخ مي دهد.
سلسله رويدادهاي داستان هاي مجموعه «جشن گندم» و رمان «سال هاي بنفش، 1374» در ترکمن صحرا اتفاق مي افتد.
رمان زيباي «ريشه در اعماق، 1373» ابراهيم حسن بيگي درباره رزمنده اي است که در بحران جنگ موجي شده و حال در فضاي بومي بلوچستان، زندگي مي کند. اين رمان بخوبي آثار مثبت و منفي جنگ را به تصوير کشيده است.
اين نويسنده ي با تجربه آثاري هم براي نوجوانان قلمي کرده که جملگي ارزش خواندن و لذت بردن دارند.
از ديگر کارهاي حسن بيگي: رمان «اشکانه، 1383»، مجموعه «معماي مسيح، 1371»، نقدي با نام «کينه ي ازلي بر رمان رازهاي سرزمين من» نوشته ي «دکتر رضا براهني»، و همچنين گزيده ي داستان هايش را در سال 1378 منتشر کرده است.
گفتني است ابراهيم حسن بيگي براي نگارش رمان «ريشه در اعماق» برنده ي جايزه «بيست سال ادبيات داستاني» شده است.
کوتاه سخن:
حسن بيگي نمونه ي بارز يک نويسنده ادبيات جنگ است، که با فضاها، رويدادها، ديالوگ ها و شخصيت هاي داستان هايش تصاوير جنگ ايران و عراق را زنده نگه داشته است.
آغاز داستان «کوه و گودال» حُسن مطلع اين نوشتار قرار گرفت. حُسن ختام آن را بريده اي از داستان «اشکانه» قرار مي دهيم:
«... جايي نشست که قرار بود محل اصابت خمپاره باشد. گروهبان عراقي، گراي هدف را در دست داشت و يکي از انگشت هايش تا نيمه در حفره ي بيني اش بود.
سيد حسين روي خاکريز نشسته بود و روحش از خمپاره اي که قرار بود به زودي شليک شود خبر نداشت. گروهبان عراقي هم فکر نمي کرد کسي آن دورها روي خاکريز نشسته باشد و به کسي فکر کند که دوستش دارد؛ به اشکانه...»
مميزي كتاب؛ پيش يا پس از انتشار؟
مميزي كتاب؛ پيش يا پس از انتشار؟
خبرگزاري فارس: «ابراهيم حسنبيگي» و «رضا رئيسي» دو نويسنده ادبيات انقلاب و دفاع مقدس در بخش پاياني نشست خود در خبرگزاري فارس درباره اينكه مميزي كتاب بايد قبل از انتشار آن صورت بگيرد يا بعد از آن به بحث پرداختند.
به گزارش خبرنگار ادبي فارس، به مناسبت فرارسيدن 14 تير، نشست روز قلم با حضور ابراهيم حسنبيگي و رضا رييسي در خبرگزاري فارس، برگزار شد. ابراهيم حسن بيگي در اين نشست گفت: ما دو نوع مميزي در عرصه ادبيات داستاني داريم؛ يكي دروني و ديگري بيروني. يا به عبارتي مميزي قبل از نوشتن و مميزي بعد از نوشتن. به نظر من بدترين مميزي اين است كه نويسنده قبل از نوشتن خودش را سانسور كند و چيزهايي را ننويسد كه فكر كند ممكن است اين چيزها مميزي شود. همه ما نويسندهها خواسته يا ناخواسته گرفتار چنين مميزي هستيم؛ چه آنهايي كه به نظام تعلق دارند و چه آنهايي كه حتي انقلاب را قبول ندارند. وي افزود: مميزي دوم توسط وزارت ارشاد انجام ميشود كه به نظر من خوب نيست. به نظر من اين شيوه از نظر قانوني محل ترديد است و عقلاني هم نيست. از اين نظر غيرقانوني است كه قاون اساسي ما صراحتا ميگويد همه در بيان افكار و انديشههاي خود آزادند مگر اينكه مخل جامعه باشند. تفسيري كه وجود دارد اين است كه قبل از اينكه كسي حرفي بزند بايد ببينيم حرف او چيست. اين تفسير غلطي است. بايد اجازه داد نويسندگان حرف خودشان را بزنند و بعد حرف آنها را بررسي كرد. وي با بيان اينكه قانون اساسي در مورد مطبوعات رعايت ميشود اما در حوزه كتاب رعايت نميشود، اظهار داشت: مطبوعاتيها آزادند كه هرچه را ميخواهند بگويند، اما اگر حرفشان مخل جامعه بود، به دادگاه معرفي ميشوند و عواقب قضايي براي آنها وجود دارد. به نظر من اين نوع مميزي كه اكنون اعمال ميشود جز صرف وقت و هزينههاي مالي، سود ديگري ندارد و قوانين مميزي كتاب بايد بعد از انتشار كتاب اعمال شود و مجازاتي اگر قرار است براي يك كتاب صورت بگيرد، بايد بعد از انتشار اجرا شود. نويسنده رمان «محمد(ص)» با تاكيد بر اينكه ما اصل مميزي را قبول داريم اما شكل اعمال آن بايد تغيير يابد، اضافه كرد: بايد در اين زمينه سعه صدر نشان داد و حتي درباره مخالفين نظام هم بازتر عمل كرد. طبيعي است كه از قانون سوء استفاده ميشود اما نبايد به خاطر موارد معدود و استثنايي، عرصه را بر همه تنگ كرد. اعتقاد به اصل آزادي بيان، يك اعتقاد ديني است و نبايد به خاطر شيطنتهاي يك عده، جلو اين اصل را بگيريم. مميزي يا كارشناسي؟ -------------------------- «رضا رئيسي» نيز در اين باره گفت: گاهي گروهي كه در زمينه ادبيات مميزي ميكنند از دانش و سواد كافي برخوردار نيستند. مميزي نبايد بر عقايد نويسنده تاثير بگذارد. مميزي كه اكنون وجود دارد بيشتر نقش مراقبت را ايفا ميكند تا كارشناسي آثار. مميزي بايد جاي خود را به كارشناسي بدهد. يعني هر اثري متناسب با محتوا و فرم آن بررسي شود. مثلا يك اثر ادبي با معيارهاي سياسي قابل بررسي نيست. وي با مميزي قبل از انتشار اثر، مشروط براينكه مميزي كارشناسانه باشد و بعد از انتشار هم نقد جدي روي اثر صورت بگيرد، موافقت كرد و بيان داشت: مميزان بيشتر نقشي كه بازي كردند، مراقب و بپاي ما هستند بهجاي اينكه بيشتر دلشان براي ادبيات بسوزد. در آمريكا آنطور كه من شناخت دارم اينطور نيست؛ آنها ميگويند هر طوري كه ميخواهي بنويس. منتها اگر بعدش احساس كنند خلاف كار انجام شده، يك گروه نقد دارند كه ريشه نويسنده را ميزنند. نويسنده رمان «قطار 57» اذعان داشت: در واقع ميخواهم بگويم بايد كار به گروههاي نقد و كارشناسان سپرده شود و آنها كار را بررسي كنند. مميزي به اين شكل، هم توهين به مخاطب است و هم من نويسنده. مميزان، ايستادند بالاي سر مخاطب، ميگويند ما بايد به تو بگوييم چه خوراكي بخوري. به مخاطب هم برميخورد و ميگويد كه من خودم ميدانم چه چيزي برايم خوب است. رئيسي بار ديگر بر موافقت خود از بحث كارشناسي بهجاي مميزي تأكيد و تصريح كرد: كارشناسي قبل از انتشار منظور من است. ولي مميزي بايد بعد از انتشار اثر باشد. مثلا اين روزها ميبينيد كه كتابسازي زياد شده به هرحال بايد يك كارشناس باشد كه تشخيص دهد اين همه كتابي كه در سال منتشر ميشود، كتاب است يا كتابسازي. وي ادامه داد: اين كارشناسي مشكلي ندارد. حتي اگر دولتي باشد هم چه اشكالي دارد؟ فقط منصف باشد، كارشناس باشد؛ نه بپا و مراقب. بايد سواد كار را داشته باشد. اما الآن گير ما هم در عمل است. خيلي مواقع هست كه ما نويسندهها كاري مينويسيم و به دوستانمان و نويسندههاي ديگر كارمان را ميدهيم كه بخوانند و نظر دهند. اصلاً اين نظر دادن را دوست داريم. ولي وقتي هست كه يكي آنجا نشسته كه نه كارشناس است و نه مشاور. او در پاسخ به پرسش حسن بيگي كه مميزي پيش از انتشار را تفتيش عقيده خواند، گفت: من هم اين مميزي به شكل تفتيش عقيده را قبول ندارم. بعنوان مثال كارشناسي پيش از انتشار بايد اينطور باشد كه من نويسنده داستاني نوشتم كه در آن مسائل فقهي وجود دارد كه شايد اشرافي به آن ندارم. بايد يك كارشناس باشد كه از نقطهنظر فقهي آنرا بررسي كند و ايرادات مرا بگويد. مميزي، ارزشها و جامعه ----------------------------- حسن بيگي نيز عنوان كرد: دغدغه برخي از دوستان اين است كه ميگويند يكي ممكن است كتابي منتشر كند كه عكس عقايد ديني باشد؛ كفرآميز باشد؛ اهانت به مقدسات ديني باشد؛ اين خطرناك است. ولي من به آنها ميگويم شما چرا اينقدر فكر ميكنيد دين اسلام يك دين متزلزل و ضعيف است كه بلرزد؟ الآن مگر اين همه خارج از كشور به مقدسات و پيامبر اهانت كردند؟ آيا با اين حرفها هيچ مسلماني كافر شده؟ كما اينكه كافران كنجكاو شدند كه ببينند پيامبر ما كيست. ما اگر اعتقاد داريم دين ما، ارزشهاي ما، دفاع مقدس ما و انقلاب ما آنقدر محكم است كه با اين چيزها نميلرزد، عيبي ندارد. صد تا مثل حسن بيگي دارند از دفاع مقدس مينويسند، يكي هم بيايد مخالفش را بنويسد و بعد قانون اعمال شود. با اينحال رئيسي در پاسخ به حسن بيگي گفت: ما در جامعه افراطي و تفريطي زندگي ميكنيم. نويسندگان ما هم از جامعه ما جدا نيستند. با اين حرفي كه شما ميزنيد نويسنده ما از آن طرف ميغلتد. وي بار ديگر از آمريكا مثالي زد و افزود: در آمريكا كه من مثالش را ميزنم اگر ده كار انتقادي عليه دولت وجود دارد، كتابهاي زياد ديگري هم در حمايت از دولت وجود دارد. ولي آنها مردم را طوري تربيت كردند كه خودشان تشخيص دهند. رئيسي خاطرنشان كرد: بحث ما اين است كه در كشور ما هميشه رفتند سراغ نقطه منفي قضيه. هميشه خيال ميكنند مخالف يعني اينكه من فقط وجود دارم. اين گير ماست. مثلا در «قطار 57» من كار خودم را كردم و بعدش گفتم هر كس درباره كار من صحبت دارد بيايد بنشيند و نقد كند.
نقدي كوتاه بر رمان صوفي و چراغ جادوي ابراهيم حسن بيگي
اين رمان علاوه بر محاسن و نقاط قوتي كه دارد نقاط ضعفي نيز دارد كه به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
· كش دار كردن بعضي از موارد و در مقابل سريع گذشتن از موارد ديگر.
· نويسنده در بيان پيام آموزندهي داستان يعني نقش تلاش و كوشش در زندگي كمي شعاري عمل كرده است و خيلي رك و صريح از زبان شخصيتهاي اصلي داستان آن را بيان كردهاست؛اين مطلب گرچه در ظاهر آسيبي به قصه نميزند و شايد امتياز محسوب شود؛اما اگر از ديدگاه نوجواني كه نصيحت عملي را بر نصيحت زباني ترجيح ميدهد و بر او تأثير بيشتر ميگذارد نگاه كنيم شايد نتيجه فرق كند...!
· نكتهي جالب ديگري كه در اين داستان مشاهده شد نقض همين پيام اصلي داستان است كه در طرح داستان نيز خلل ايجاد ميكند ؛خوب شدن يكشبهي دست صوفي يا درمان قلب مادر صوفي كه به كمك بچه غول صورت ميگيرد ناقض گفتههاي نويسنده در داستان است!
· كارهايي كه لزوما براي موفقيت دائم صوفي در تمام داستان صورت گرفته است؛طرح ساده و تكراري داستان (اگرچه اتفاقات داستان گاهي هيجاناتي ايجاد ميكرد)؛ لحن كتابي و معيار حاكم بر گفتگوها؛پايان قابل حدس(موفقيت صوفي بر اثر راهنمايي چراغ جادو و ناپديد شدن آن در پايان)؛از جمله مسائل قابل تأمل در اين رمان است.
البته بايد اين نكته را نيز در نظر گرفت كه نقد و نقادي زماني ميتواند مؤثر باشد كه به آن از زاويهي ديد يك مخاطب نوجوان (در اين رمان) به قصه نگاه كرد.
+ نوشته شده در شنبه یازدهم شهریور 1391ساعت 11:34 توسط مربیان کانون پرورش فکری استان یزد |
حکایت کتابی که زندگی یک کشیش را متحول ساخت
کتاب را ورق زد. با اینکه در بین دیگران به خریدار کتب قدیمی معروف بود اما تا به حال کتابی با این قدمت تاریخی ندیده بود. آن هم کتابی با دست خط کوفی. کشیش از وقتی که کتاب را از آن مرد تاجیکی گرفته بود، خورد و خوراکش نعطیل شده بود و کارش شده بود مطالعه و مطالعه و... . مگر در این کتاب چه نوشته بود که این طور ذهن کشیش روس را به خود مشغول کرده بود؟
ابراهیم حسن بیگی بعد از خلق آثاری چون "ریشه در اعماق"، "اشکانه" و رمان "محمد"، این بار رمانی را به نگارش درآورده که گویی فرد خواننده فقط با یک رمان مواجه نیست بلکه چند با مفاهیمی دست و پنجه نرم می کند که بارها و بارها آن را شنیده اما انگار نشنیده است. کتابی که در بردارنده چندین کتاب است و نحوه پرداخت آنها نیز بی نظیر می باشد.
رمان "قدیس" که توسط انتشارات نیستان به چاپ رسیده، شامل 13 فصل می باشد. ماجرای داستان از آنجایی آغاز می شود که کشیش روسی، پیرمردی است در هر روز به کلیسا رفته و به نصیحت مردم می پردازد. در یکی از این روزها مردی تاجیکی در حالی که بسیار مضطرب و نگران است، وارد کلیسا شده و منتظر به پایان رسیدن مراسم دعاخوانی در کلیسا می شود. کشیش بعد از پایان مراسم به سراغ جوان رفته و حال او را جویا می شود. جوان کیف خود را باز می کند و کتابی را به دست کشیش می دهد و از کشیش می خواهد که کتاب را از او بخرد.
کشیش ابتدای امر شک می کند که نکند مرد تاجیکی سارق کتاب بوده و علت اضطراب وی این است که او فرار کرده و به کلیسا پناه آورده اما بعد از پرسیدن سوالات متعدد پی به صدق مرد می برد. مرد که نگهبان یک ساختمان مسکونی است، ادعا می کند که دو نفر که قصد ربودن کتاب را داشتند او را تعقیب می کردند و وی از دست آنها گریخته و از طرفی شنیده است که کشیش خریدار کتاب های قدیمی است و وی قصد دارد کتاب را فروخته و برای خود زندگی دست و پا کند.
کشیش از مرد تاجیکی مهلت می گیرد که بعد از وارسی کتاب در صورتی که به دردش خورد از او بخرد. ابراهیم حسن بیگی اینگونه می نویسد که کشیش با مرد تاجیکی قرار می گذارد که دو روز بعد برا گرفتن پول به کلیسا بیاید. دو روز می گذرد اما مرد تاجیکی به کلیسا نمی آید در حالی که کتاب دست کشیش است و در این مدت تورقی به کتاب زده است.صبح روز سوم وقتی کشیش داخل کلیسا می شود تمام وسایل از جمله مجسمه حضرت مسیح علیه السلام واژگون شده و فضا به هم ریخته است و پول هایی که کشیش داخل کشوی میز گذاشته و برای مرد تاجیکی بوده دزدیده شده است. پلیس بعد از وارسی صحنه و شنیدن ماجرای پول دزدیده شده که برای یک مرد تاجیکی بوده و وی نیامده پول را بگیرد می گوید: اتفاقا دیروز به ما خبر دادن مردی تاجیکی که نگهبان ساختمانی بوده توسط لفرادی ناشناس به قتل رسیده است و کشیش متوجه قضیه می شود.
فردای آن روز کشیش به یکی از دوستانش تلفن می زند و از او می خواهد دو نفر از کارگران خود را برای مرتب کردن وسایل داخل کلیسا بفرستد. کارگران در حین کار متوجه حضور دو مرد ناشناس در کلیسا می شوند. آن دو مرد مستقیم به دفتر کشیشمی روند و وی را تهدید می کنند که کتاب را تا فردا به دستشان برساند در غیر این صورت به سرنوشت مرد تاجیکی دچار خواهد شد.
کشیش وقتی اوضاع را وخیم می بیند شبانه به همراه همسر خود از روسیه عازم لبنان می شود. جایی که پسر و عروسش به همراه نوه خردسالش در آنجا زندگی می کنند. هم چنین سعی دارد با جرج جرداق مسیحی دیداری داشته باشد و در مورد کتابی که به دستش رسیده با وی صحبت کند.
اما اینکه موضوع کتاب چیست و چه چیزی باعث شده بود مرد تاجیکی بخاطر آن کشته شود و کشیش از کشور خود رهسپار لبنان شود و زندگی اش را متحول سازد را به شما وامی گذاریم. فقط به همین نکته بسنده می کنیم که کتاب خطی که مربوط به 1400 سال پیش است و قدمتی تاریخی دارد دستنوشتههای مردی به نام عمرو عاص است که روی کاغذهای باستانی پاپیروس مصری یاداشتهایی نوشته و از جنگی به نام صفین و از مردانی به نام علی و معاویه نام برده است.
نویسنده برای نوشتن این کتاب از منابعی چون نهجالبلاغه، خداوند علم و دانش (رودولف ژایگر)، فروغ ولایت (آیتالله جعفر سبحانی)، علی بن ابیطالب (عبدالفتاح عبدالمقصود)، نقش ائمه در احیاء دین (علامه عسکری)، امام علی صدای عدالت انسانی (جرج جرداق) و ... بهره برده است.
چاپ نخست این کتاب در اسفند 90 در 304 صفحه و قیمت 7200 تومان روانه بازار کتاب شده است.
ترکمنستان: باورها و فرهنگها
ابراهیم حسن بیگی
مرزبندی های جغرافیایی اخیر و افول قدرت در حکومت قاجار سبب شد که روسیه تزاری با لشکرکشی به مناطق ترکمننشین،سرزمین سکونت بسیاری از ترکمن ها را به خاک خود ملحق کند.بعدها،پس از انقلاب کمونیستی در روسیه و ایجاد جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی،جمهوری ترکمنستان وابسته به اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شد.حدود سه میلیون ترکمن مناطق ترکمننشین در ترکمن صحرای ایران سکنا گزیدند و علاوه بر این،قریب یک میلیون ترکمن نیز در عراق و سوریه و افغانستان ساکن شدند.پس از فروپاشی شوروی در سال 1991،جمهوری ترکمنستان بهعنوان کشوری مستقل بهوجود آمد و ترکمن ها بعد از قرن ها توانستند سرزمین و حکومتی مستقل ایجاد کنند.ترکمن های این سرزمین،علیرغم تسلط بیچونوچرای نظام کمونیستی،توانستهاند بسیاری از آداب،رسوم و سنن مربوط به خود را حفظ کنند.اما فرهنگ اداری و اجتماعی آنها همچنان متأثر از ساختارهای نظام پیشین است و این امر ترکمن ها را همچنان از ترکمن های ایران متمایز میکند.
در این مقال سعی خواهد شد به گوشهای از این فرهنگ اشاره کنیم،بدوناینکه قصد داشته باشیم با بد یا خوب شمردن آنها به مسند قضاوت بنشینیم؛ اما پیش از ورود به بحث نگاهی کوتاه به این جمهوری خواهیم داشت.
ترکمنستان در یک نگاه
قوای روسیه،در سال 1881 به فرماندهی ژنرال ''اسکوبلیف‘‘،حمله ی شدیدی را علیه ترکمن ها تدارک دیدند. این حمله در سال 1885 باعث درهم شکستن نیروهای ترکمن و تصرف منطقه توسط روس ها شد.حدود یک قرن ترکمن ها تحت سلطه روسها بودند،تا اینکه پس از فروپاشی شوروی سابق در سال 1991،جهان موجودیت کشور مستقلی به نام ترکمنستان را به رسمیت شناخت.ترکمنستان کشوری پهناور است و 488/100 کیلومتر مربع وسعت دارد و دومین کویر بزرگ جهان به نام کویر''قره قوم‘‘،با وسعت 350/000 کیلومتر مربع،در این کشور قرار دارد.در واقع فقط حاشیههای مرزی کشور قابلسکونت هستند که بیش از 5 میلیون نفر در آنها زندگی میکنند. ترکمنستان در شمال شرق ایران حدود 1000 کیلومتر با ایران مرز مشترک خاکی دارد.پایتخت آن،عشقآباد،در 35 کیلومتری بخش باجگیران ایران واقع است.این کشور مخازن مختلف معدنی،نفت،گاز،محصولات کشاورزی،پنبه،گندم و فرآوردههای پوستی دارد.با این حال،پیش از استقلال از کشورهای فقیر شوروی سابق محسوب میشد.این کشور در 10 سال اخیر رشد اقتصادی قابلتوجهی داشته است؛به طوریکه تولید محصول گندم آن از 350/000تن به دو میلیون و 250 هزار تن در سال 2002 افزایش یافته است.
بیش از 90 درصد جمعیت ترکمنستان،ترکمن و بقیه روس،آذری،ازبک،ارمنی و تاجیکاند.تعداد کمی هم از ایرانی ها،که سالها پیش به این کشور مهاجرت کردهاند،جزو ساکنان ترکمنستان محسوب میشوند.ساختوساز در شهرهای بزرگ،بهویژه عشقآباد،طی 10 سال اخیر ادامه یافته است و اغلب شرکت های ترکیهای و فرانسوی طرف قراردادهای اقتصادی کلان با کشور ترکمنستان هستند. سهم ج.ا.اسلامی ایران،علیرغم همسایگیاش با این کشور،بههیچوجه چشمگیر و قابلتوجه نیست و به کمتر از یک میلیارد دلار در سال میرسد.
ترکمن ها همگی مسلمان،سنی و حنفیمذهبند. ترکمنستان حدود 50 هزار شیعه نیز دارد که اغلب آذری، ایرانی،کرد و بلوچند.در سال 1911 تعداد 411 مسجد در ترکمنستان وجود داشتند که پس از استقرار حکومت کمونیستی همهء مساجد تخریب شدند یا تغییر کاربری دادند. پس از استقلال،بهدلیل گرایش مردم به دین،تعداد بسیاری مسجد در سراسر ترکمنستان بنا شدند.مساجد عشقآباد، که اغلب توسط ترکیه،امارات متحده عربی،ازبکستان و حتی فرانسوی ها ساختهشدهاند،از زیباترین مساجد این کشورند و تنها مسجد شیعیان این شهر،یعنی مسجد امام رضا(ع) که در مراسم مختلف مذهبی یکی از پرجمعیتترین مساجد عشقآباداست،مسجدی کوچک است که ایرانیان مقیم همهساله گوشههایی از آن را ترمیم میکنند و گسترش میدهند.
در قانون اساسی ترکمنستان هیچ دینی بهعنوان دین رسمی مردم اعلام نشده و تأکید دولت بر جدایی دین از سیاست است.کلیه ی امور مذهبی در این کشور زیر نظر شورایی، به نام شورای دینی وابسته به ریاست جمهوری،انجام میشوند و نماینده ی رییس جمهوری در این نهاد نقش کلیدی و تعیینکنندهای دارد.
دولت ترکمنستان 15 روزنامه و هفتهنامه منتشر میکند. در این کشور 3 شبکه ی تلویزیونی فعال هستند.ساعاتی از روز نیز شبکههایی از تلویزیون روسیه و ترکیه برنامههای خود را در ترکمنستان پخش میکنند.در سالهای پیش از استقلال، در ترکمنستان مراکز علمی و دانشگاهی فعالیت بسیاری داشتند،اما امروز دانشگاهها با حذف رشتههای کارشناسی ارشد و دکترا تنها تا مقطع کارشناسی آموزش میدهند. مدت تحصیل در مدارس این کشور نیز تا سطح دیپلم متوسطه 10 سال است.
فعالیت های آموزشی ترکیه و امریکا در ترکمنستان بسیار گسترده هستند و هرساله جوانان و علاقهمندان ادامه تحصیل در خارج به مراکز آموزش عالی امریکا،ترکیه،روسیه و کشورهای مشترکالمنافع مراجعه میکنند و تعدادی از آنها پذیرفته میشوند.علاوه بر این،مدارس و دانشگاه های ترک-ترکمن با مدیریت مشترک ترکها و ترکمن ها بسیار فعالند.یک مدرسه ی بینالمللی امریکایی نیز با شهریه ی هنگفت 11 هزار دلار در سال در این کشور دایر است.
آموزش زبان فارسی در برخی از مدارس ترکمنستان رواج دارد و رایزنی فرهنگی سفارت ج.ا.اسلامی ایران نیز با تأسیس کلاس های آموزش زبان فارسی در عشقآباد و شهر ترکمنآباد(چارجو)تنها به بخشی از نیازهای علاقهمندان به فراگیری زبان فارسی پاسخ مثبت میدهد.
روزهای شنبه
روزهای شنبه و یکشنبه در ترکمنستان تعطیل رسمی هستند.اما در روزها شنبه همه ی کارکنان دولت موظفند در محل کار حاضر شوند و به نظافت عمومی محیط کار خود بپردازند.به این عمل''سبوتنیک‘‘میگویند که مشتق از کلمهء روسی''سوبوتا‘‘بهمعنی''شنبه‘‘است.در این روز کارمندان موظفند اتاق های کار و بخشهای عمومی اداره،از قبیل راهروها،توالت،باغچه و حیاط اداره،را نظافت کنند.این عمل باعث میشود ادارههای دولتی از تعداد نیروهای خدماتی خود بکاهند و کارمندان در نگهداری و بهداشت محیط خود احساس مسئولیت کنند.در این روز کارمندان بدونلحاظ کردن مقام اداری در نظافت عمومی شرکت میکنند.
تاریخ کار در روزهای شنبه به ایام پس از پیروزی انقلاب کبیر روسیه و تشکیل حکومت سوسیالیستی برمیگردد. این قانون به دستور لنین و برای آبادانی و برطرف کردن خرابی های حاصل از درگیریهای انقلاب،افزایش تولید و پاکسازی محیط کار مقرر شد.
در ایام حکومت سوسیالیستی شوروی سابق تابلوی نقاشیای از لنین در ادارات دولتی نصب میشد که او را در حال حمل تنه تنومند درختی نشان میداد.این تابلو یادآور شرکت وی در مراسم''سبوتنیک‘‘است.بعدها در دوران فروپاشی شوروی این تابلو دستاویزی برای نمایشهای طنز در تئاترها و حتی تلویزیون روسیه شد و هنرپیشهای که نقش لنین را ایفا میکرد،هرازچندگاه در مناطق مختلف با کنده درختی بر شانه از یکسوی صحنه به طرف دیگر میرفت.
البته احتمال دارد در انتخاب روز شنبه برای کارهای عمومی انگیزههای مبارزه با اعتقادات قوم یهود نیز نهفته باشد که کار کردن در روز شنبه را گناه میشمارند.
در دوران حکومت برژنف تلاش میشد همه ی اهداف و شعارهای حزب کمونیست به اجرا درآیند.بنابراین،روزهای سبوتنیک نیز بهعنوان یک سنت باقیمانده از لنین با دقت هرچه تمامتر اجرا میشد.
البته عصر برژنف دوران ظهور قشرهای مرفه اداری و رؤسای تشکیلات حزبی نیز بود و مسئولان کشوری راحتطلبی،رفاه و آسایش را به کار و آبادانی ترجیح میدادند. بههمیندلیل با عدمحضور خود در مراسم روز شنبه طبقات پایین اداری را نسبت به برنامههای روز سبوتنیک بیانگیزه کردند و اجبار و ناخواستگی را به جای رغبت و میل روزهای اول انقلاب بهوجود آوردند.
بعد از فروپاشی حکومت شوروی،این سنت همچنان در همه جمهوریهای سابق پابرجاست.البته در ترکمنستان به آن رنگ ملی دادهاند و نامش را روز''یاوار‘‘گذاشتهاند.این واژه مشتق از کلمه یاور،یاری رساندن و همیاری است.
از قدیمالایام در بین ترکمن ها مراسم یاوار برگزار میشد. مردم دستهجمعی برای برداشت غله ی همسایه یا به اتمام رساندن خانهسازی به یاری کسانی میشتافتند که توانایی لازم برای اتمام این نوع کارها را نداشتند.این سنت به صورت محدود و بهشکل محلی و مردمی برگزار میشود، اما بهنظر میرسد سبوتنیک کمی مردمگریز باشد و انگیزههای مردمی برای حضور در انجام این مراسم جمعی بهتدریج کمتر شده است.بههرحال،دیدن کارمندان یک اداره،بدونرعایت سلسله مراتب اداری،رییس و مرئوس،در حال کاری دستهجمعی جالب است و این فکر را که میگوید: ''بریز و بپاش تا دیگری جمع کند‘‘از بین میبرد.
فصل پنبه پس از گندم
بیشترین تولید ترکمنستان پنبه است و هر سال دولت تلاش میکند تا تولید پنبه را افزایش دهد،اما چون چیدن پنبه به صورت مکانیزه ممکن نیست و چیده نشدن محصول پنبه در مدت معین موجب از بین رفتن آن میشود،دولت با بسیج عمومی مردم،دانشآموزان و دانشجویان آنها را در چیدن پنبه مشارکت میدهد.به این شکل که در ایام چیدن پنبه همه ی مدارس و دانشگاه ها(بهجز شهر عشقآباد)تعطیل میشوند،دانشآموزان و دانشجویان همراه معلمان و استادان خود به مزارع پنبه میروند و در مدت کمتر از یک ماه پنبه مزارع را میچینند.از سوی دیگر،دولت تعدادی از کارمندان خود،کارگران کارخانهها و حتی صاحبان مغازه و شرکتهای تولیدی را در این امر شریک میکند.شانه خالی کردن از این کار جرم است و مشارکت فعالانه موجب تشویق و گرفتن جایزه میشود.این برنامه مخصوص جمهوری ترکمنستان نیست و سنتی است که از حکومت شوروی سابق برجای مانده است. هر جمهوری در جمعآوری محصول عمده ی خود این برنامه را به اجرا میگذارد.مثلا در روسیه فصل برداشت سیبزمینی و کلم،در قزاقستان فصل درو گندم و در ازبکستان و ترکمنستان فصل برداشت پنبه مشمول این حرکت عمومی میشدند.
در دوران حکومت شوروی سابق براساس برنامههای پنج ساله تولیدی و توسعه ی سوسیالیستی رؤسای حزب برنامه و پلان تولید محصول را مشخص میکردند.مثلا کشوری که در سال گذشته 10 میلیون تن تولید پنبه داشته است باید در سال جدید 11 میلیون تن تولید کند تا سقف تولید 15 میلیون تن طی 5 سال تحقق یابد.بنابراین،رؤسای حزب و مسئولان کشور در هر جمهوری تلاش میکردند تا با تحقق این امر و افزایش تولید از مزایای آن،از جمله نشان افتخار تولیدکنندهء قهرمان،بهرهمند شوند.بههمین دلیل،طی برنامهای زمانبندی شده دانشآموزان، دانشجویان،کارگران و کسبه را به کشتزارها میبردند تا افزایش تولید با برداشت بهموقع دچار نقصان و کاستی نشود.این سنت امروزه در ترکمنستان و سایر جمهوریهای شوروی سابق اجرا میشود.زیرا در این کشورها هنوز مالکیت عموما دولتی است.لبته دولت میتواند با افزایش نقش تشویقی،مشارکت داوطلبانه اقشار مختلف مردم را جلب کند.این حرکت نیز نوعی باور سنتی ترکمنهاست که با اجرای صحیح آن میتوان تولید را افزایش داد و بازدهء کاری اقشار مختلف جامعه را بالا برد.
تابستان در قشلاق:
معلمها در اغلب کشورهای جهان تابستانی فارغ از دغدغه ی محیط کار را سپری میکنند.هیچ قشری از اقشار جامعه را سراغ نداریم که هر سال حدود 2 الی 3 ماه را در محیط کار خود حاضر نشود و درعینحال حقوق و مزایای آن را نیز دریافت ند.حتی کارگران و کارمندان دارای مشاغل سخت نیز مشمول این قانون نیستند.معلمی کاری سخت و طاقتفرسا،در مقایسه با مشاغل سخت دیگر،نیست،اما شعور اجتماعی بشر در جوامع مختلف معترف است که معلم باید فرصت مطالعه و بازنگری در روشها و فعالیتهای تعلیمی خود را داشته باشد.بهعلت اهمیت شغل معلمی و به این دلیل که فرزندان همهء خانوادهها بهنوعی با معلم سروکار دارند و نقش او را در ساختار تربیتی فرزندان خود مؤثر میدانند، تعطیلی سه ماهه را بهعنوان یک قاعده پذیرفتهاند.البته،در برخی کشورها معلمان مجبورند برای تأمین معاش خود تابستانی پرکار و پرمشغله را پشت سر بگذارند و در فصل مدرسه تن خسته خود را به کلاسها ببرند.در مجموع،باید پذیرفت که شغل معلمی بهدلیل شرافت و قداستی که دارد، بیدلیل مشمول این استراحت چند ماهه نشده است.اما در ترکمنستان اوضاع کمی فرق میکند.در واقع، معلمها و استادان دانشگاهها تابستان به ییلاق نمیروند و موظفند در مدرسه حضور یابند.آنان در فصل تابستان علاوه بر انجام امور ثبتنام دانشآموزان در نظافت مدرسه،تعمیر خرابی ها،رنگآمیزی کلاس ها و صندلی ها،گلکاری و نگهداری باغچههای مدرسه مشارکت میکنند.
معلم ها در این فصل لباس کارگران را بر تن میکنند و به عنوان یک وظیفه،که در قبال آن حقوق دریافت میکنند،به کار خدمات مدرسه میپردازند.نگارنده در ملاقاتی که با چند تن از معلمان داشتم از تعطیلی تابستانی معلمان در ایرا صحبت کردم.آنها ناباورانه اظهار داشتند:چگونه معلم ها بدون اینکه کاری انجام دهند حقوق میگیرند و دولت با پرداخت هزینههای دیگر به کارگران ساختمانی،تعمیرات مدارس تعمیر میکند.
یکی از معلم ها با خنده گفت:پس شما دولت ثروتمندی دارید.خوشبه حال معلم های ایرانی که سه ماه تابستان را میخورند و میخوابند.این البته،ربطی به کشور ترکمنستان ندارد.
هندوانههای طبی
یکی از دستاوردهای حکومت کمونیستی در جمهوری های شوروی سابق از بین بردن رتبه و درجات شغلی و صنفی بود.یعنی از نظر حقوق اداری و اجتماعی بین طبقات مختلف بهظاهر هیچ اختلافی وجود نداشت. بعد از برقراری حکومت شوروی سابق تلاش شد تا همه ی اصناف و مشاغل از حقوق اجتماعی،دستمزد کار و شرایط معیشتی یکسانی برخوردار شوند و فاصله و اختلاف دیرین -بهاصطلاح یقهسفیدها و یقهآبیها-را از بین ببرند. این مسئله موجب رایگان شدن بعضی خدمات،از جمله خدمات پزشکی و دیگر خدمات اجتماعی،شد اما منجر به پایین آمدن کیفیت آن خدمات و متوقف ماندن پیشرفت های علمی و هنری شد.البته،برطرف کردن اختلاف طبقاتی دیرینهء کارگران فکری و کارگران فیزیکی موضوعی نبود که بهسادگی حل شود.حتی خود مارکس نیز گفته بود: ''همه نوع کار و زحمت بشری ر ا بر حسب مقدار ساعاتی که صرف انجام آن شده است میتوان محاسبه و ارزشگذاری کرد غیراز کارهای هنری و ادبی‘‘.باوجود این،حزب کمونیست قادر نبود بهلحاظ پرداخت دستمزد بین کارگران و هنرمندان تمایزی قایل شود.بنابراین،در دوران حکومت شوروی سابق کارگران چرخ های عظیم صنایع مختلف را به گردش درمیآوردند،هنرمندان و صاحبان فکر و اندیشه نیز در ایجاد خلاقیت تحلیل رفتند و هنر و ادبیات روسیه تزاری،که سرآمد هنر و ادبیات جهان بود،بهدلیل همین روش یکسانسازی دچار رکود و شکستی جبرانناپذیر شد. در دوران حکومت شوروی سابق کمتر نویسنده،شاعر، سینماگر،نقاش و موسیقیدانی به عرصههای جهانی راه یافتند.
باوجود فروپاشی شوروی سابق،آزادسازی نسبی اقتصادی و تلاش در جهت خصوصیسازی مشاغل هنوز هم مشکل معیشت اجازه بروز خلاقیتهای ناب هنری و پژوهشهای علمی را نمیدهد.
امروز نیز در اغلب جمهوری های شوروی سابق،از جمله ترکمنستان،یکسانی حقوق برای کارمندان دولت بهقوت خود باقی است.دکتر،مهندس و استاد دانشگاه همان حقوقی را میگیرند که کارگر،مکانیک،نجار،بنا و رفتهگر دریافت میکنند.پزشکان،مهندسان،صاحبان فکر و اندیشه معترضند که حقوقشان کفاف زندگیشان را نمیدهد،اما هیچ پزشک و مهندسی نمیگوید چرا
حقوق من به اندازه ی حقوق کارگر و کارمند است.از سوی دیگر،نکته ی بسیار جالب این است که شخصیت های علمی هیچ ابایی ندارند که برای تأمین معاش خود دست به کارهای خدماتی دیگر بزنند.بهعنوان مثال،ممکن است پزشکی در اوقات فراغت خود در بازار شهر هندوانهفروشی کند یا پروفسور و استاد دانشگاه در میدان ترهبار سبزی بفروشد.نگارنده شاهد بوده که خانم پزشک متخصص و جراح قلب در منزل یکی از آشنایان به عنوان کارگر کار میکند.آنها این نوع کارها را کسرشأن خود نمیدانند و اعتراض نمیکنند.
در این کشور بسیاری از مشاغل تافته جدابافته نشدهاند و افراد علیرغم متفاوت بودن شغل و بازدهشان از حقوق اجتماعی یکسان برخوردارند.
زمزمههای عاشقانه
ترکمن های مسلمان،در دین خود راسخ و پابرجایند.به همین دلیل،تسلط چند دهه ی کمونیست ها اعتقادات دینی مردم را متزلزل نکرد.این در حالی است که آنان بنای حکومت خود را در جمهوری های مسلماننشین بر از بین بردن باورهای دینی مردم قرار داده بودند و مردم مجبور بودند بسیاری از آداب و رسوم مذهبی را در خفا انجام دهند.برای بسیاری از تحلیلگران موجب تعجب بود که چگونه پس از فروپاشی شوروی در کشوری چون ترکمنستان،که ظاهرا هیچگونه ساختار دینی وجود نداشت،ناگهان هزاران نفر اهل نماز،قرآن و آداب دینی خودی نشان دهند و بسیاری بتوانند در مساجد نوساخته امام جماعت شوند یا حتی برخی از مردم عادی در صف های نماز جماعت قرار گیرند بدوناینکه پس از فروپاشی برنامهء خاصی برای آموزش مبانی دینی تدارک دیده شده باشد.خیزش چشمگیر دینی در سال های اولیه استقلال نشان داد که مردم علیرغم ممنوعیت چند دهه توانستهاند اعتقادات دینی خود را حفظ کنند و پس از استقلال آن را بروز دهند. بعدها مشخص شد بسیاری از مردم ترکمن در سال های اختناق کمونیستی نماز میخواندند،روزه میگرفتند و اعمال دینی را کاملا انجام میدادهاند.جدا از انجام این نوع فرایض،سایر شعایر دینی،از جمله نذر و نیاز،دادن صدقه،زیارت قبور اهل دل،برپایی اعیاد دینی،مانند عید قربان و فطر،و دهها فریضه دینی دیگر از دیرباز در بین ترکمنها رواج داشتهاند.در سالهای پس از استقلال،این شعایر و فرایض به صورت آشکار و گستردهتر خودنمایی کردند.
در ترکمنستان مردم علاقه ی عجیبی به زبارت قبور بزرگان دینی دارند.از جمله،زیارت قبر امام هشتم در مشهد که ترکمن ها به آن''قزل امام‘‘،یعنی امام طلابیی،میگویند.نگارنده ترکمن های بسیاری را دیده است که با ذوق و شوق فراوان از رفتن به مشهد و زیارت قبر امام رضا(ع) سخن میگفتند. آنهایی که توان سفر به ایران،سفر حج و...را ندارند به زیارت قبور سایر بزرگان دینی میروند که مزار آنها در ترکمنستان هستند،از جمله آنها زیارت قبر ابو سعید ابو الخیر، شیخ نجم الدین کبری و خواجه یوسف همدانی هستند
مردم در طول هفته،بخصوص روزهای شنبه و یکشنبه که تعطیلات هفتگی هستند،از نقاط مختلف کشور به مزار این عرفای شناختهشده میروند،با پخت و تقسیم غذا ''خدایولی‘‘، یعنی صدقه،میدهند و قرآن میخوانند.دادن خدایولی منحصر به قبور اهل دل نیست و در مناسبتهای مختلف مذهبی،از جمله اعیاد قربان و فطر،مراسم ترحیم در شبهای سوم و چهلم و سال میت و...،این سنت حسنه دیده میشود.
یکی از زمزمههای عاشقانه ترکمنها نذر و نیاز است.در نزدیکی عشقآباد شهری به نام''آنو‘‘وجود دارد که در کنار شهر مدفون شده تاریخی''آنو‘‘واقع شده است.در کنار این شهر تاریخی بقایای مسجدی ویرانشده جلب توجه میکنند و در مقابل سردر این مسجد قبری است که میگویند متعلق به یکی از اولیای خداست که به سید جمال الدین مشهور است.ترکمن ها اعتقاد دارند با توسل به این سید،بسیاری به خواستههای خود رسیدهاند.مردم با چیدن چند آجر روی هم،دخیل بستن پارچه،قفل و چوب به در و دیوار مسجد مخروبه و قرار دادن سنجاق، شانه،پستانک و قنداق بچه خواستههای خویش را مطرح میکنند.آنان به امید برآورده شدن نیازهای خود هفتهای یک بار به زیارت میآیند و به رازونیاز مشغول میشوند. چنین صحنهای را بر مزار دیگر اولیاء خدا نیز میتوان دید. این اعتقاد منحصر به سالهای پس از استقلال نیست و مردم میگویند چون چنین مراکزی اغلب دور از دسترس نیروهای دولتی بودهاند به صورت مخفیانه به این اماکن میآمدند و اعتقادات خود را بروز میدادند.
نصب پوستر و برچسب هایی که در آنها دعا و آیات قرآنی نوشته شده،در منازل و اتومبیل های شخصی ترکمن ها امری عادی است.یکبار که به منزل یکی از ترکمن ها رفته بودم،با مشاهده عکس حضرت امام بر دیوار منزلش این تصور به وجود آمد که او برای خوشآمد من این عکس را بر دیوار منزلش نصب کرده است.اما وقتی علت را پرسیدم،در حالی که چشم از عکس امام برنمیداشت،گفت:''من این عکس را سالها پیش که رییس جمهوری ایران،هاشمی رفسنجانی به ترکمنستان آمده بود،تهیه کردم و آن را همان وقت به دیورا منزلم چسباندم.چون چهرهء نورانی و روحانی وی به من قوت قلب و به سفرهام برکت میدهد.
در چنبره ی خرافات
خرافات اغلب حاصل بدفهمی دین و کجاندیشی در حوزه ی باورهای دینی است و در بسیاری از موارد هم ربطی به دین نداشته و محصول اعتقادات غیردینی است.در بسیاری از کشورها،حتی کشورهای پیشرفته،مردم در چنبره ی خرافات گرفتار میشوند؛خرافاتی که گاهی برای آنها مضر و منشاء مشکلات خانوادگی و اجتماعی هستند. گاهی نیز بودن یا نبودن آن خرافات تأثیری در زندگی اجتماعی آنها ندارد.میزان خرافات در زندگی مردم به تمدن و پیشرفت های صنعتی در جوامع بشری بستگی دارد.باوجود این نمیتوان وجود خرافات در جوامع پیشرفته را انکار کرد و آن را تنها به مردم کشورهای توسعهنیافته، چون کشورهای افریقایی یا آسیای شرقی،نسبت داد، ترکمن ها معتقدند بسیاری از خرافات موجود در بین آنها متعلق به روس ها هستند و آنها در پیشینه ی تاریخی خود نشانی از این خرافات ندارند.فراوانی گونههای خرافی نیز مبین این نکته است.با این حال،وجود خرافات در ترکمن های قدیم را نیز نمیتوان منکر شد.وجود برخی خرافات میام ترکمن ها آسیبی به رفتارهای اجتماعی آنها نمیزند.این خرافات امروزه در بین اقشار مختلف مردم،اعماز ترکمن،روس،ارمنی و حتی ایرانی های مقیم،از سالهای قبل دیده میشوند.در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم:
1.عبور گربه سیاه از مسیر شخصی شگون ندارد.
2.بعد از رفتن کسی به مسافرت،آستانه ی منزل نباید بلافاصله جارو شود،زیرا باعث برگشت فوری شخص مسافر میشود.این در موردی است که فرد مسافر برای کار و امرار معاش به مسافرت میرود و اقامت طولانی وی به نفع خانواده است.
3.ریخته شدن نمک روی سفره ی غذا و نیز تمیز کردن با کاغذ موجب اختلاف و نزاع خانوادگی میشود.
4.جارو کردن در شب شگون ندارد.
5."برعکس پوشیدن لباس‘‘موجب کتک خوردن صاحب لباس میشود.
6.فروش شیر،ماست و هرچیز سفید دیگر در شب شگون ندارد.
7.نباید پول را در شب دستبهدست کرد.یعنی در ازای کاری یا فروش چیزی در شب نباید پول را از دست طرف مقابل گرفت.فرد باید پول را روی میز بگذارد و گیرنده آن را بردارد.
8.خارش کف دست چپ نشانه ی بهدست آوردن پول است.خارش کف دست راست نشانه ی از دست دادن پول است.
9.گذاشتن جارو به شکلی که دستهاش به طرف پایی قرار گرفته باشد ،شگون ندارد.
10.برعکس گذاشتن لباس در جالباسی اسرار صاحب لباس را فاش میکند.
11.برخورد کردن با شخصی که سطل پر در دست دارد نیکو و با فردی که سطل خالی در دست دارد نامطلوب است.
12.دم در ورودی اتاق ایستادن و احوالپرسی کردن شگون ندارد.فرد باید به اتاق داخل شود،دست بدهد و احوالپرسی کند.
جشن ها
انسان موجودی است که طالب شادی است و از وقوع مصایب،رنج و ناراحتی گریزان است.میزان تحقق شادی با روابط خانوادگی،اجتماعی،سنت ها،باورهای تاریخی و فرهنگی ارتباط مستقیمی دارد.بههمینسبب،بشر از دیرباز به مناسبت هایی که در آن شادی رکن اصلی است دلبستگی خاصی نشان داده است.وجود جشن ها و اعیاد مختلف در زندگی انسان و تأکید به استمرار و پایداری آنها مبین این نکته است که ما طالب لحظههای شادیم.در دنیای کنونی و در جوامع مختلف،بویژه در جوامعی که انسان گرفتار سختافزارهای صنعتی و زندگی پرکار و پرمشقت است،دستیابی به شادی او را گرفتار شادیهای کاذب و مغایر با شئون انسانیاش میکند.امروزه،در جوامع بشری،بخصوص جوامع بهاصطلاح مترقی و پیشرفته،مراکز مختلفی در تلاشند تا لحظههای انسان خسته از کار و تلاش را با شادی قرین کنند.جنبههای تخریبی این شادیهای کاذب بر کسی پوشیده نیستند،اما باز شاهد گسترش و افزایش ابزارهای مخرب شادیآفرینیم.
ترکمن ها اصولا مردمانی شادیدوستند.آنان از دیرباز جشن ها و اعیاد مختلفی را در فرهنگ خود داشتهاند که بسیاری از آنها امروز نیز بهعنوان جشن های ملی موردتوجه قرار میگیرد.
امروزه،در تقویم سالانه ی جمهوری ترکمنستان جشنی هایی را شاهدیم که مردم ترکمن در آن مشارکت میکنند و به تناسب نوع جشنی ها آنها را گرامی میدارند.عید نوروز،جشن سال نو میلادی،جشن پرچم،جشن گرامیداشت آب،جشن گرامیداشت اسب اصیل ترکمنی،سالروز پیروزی بر فاشیسم،روز رستاخیز و وحدت ملی،سالروز گرامیداشت شعر،جشن فرش ترکمنی،جشن غله،جشن خربزه ی ترکمنی،جشن ترانههای سنتی ترکمن،جشن استقلال ترکمنستان،جشن تندرستی،روز دانشجو،جشن محصول، جشن همسایه،جشن سالروز بیطرفی ترکمنستان،عید قربان و عید فطر از جمله جشن هایی هستند که از یک تا چند روز بهعنوان تعطیل رسمی در تقویم ترکمنستان ثبت شدهاند.
در میان این جشن ها،نوروز و اعیاد قربان و فطر 3 روز، سالروز استقلال ترکمنستان 2 روز و سایر جشنها یک روز تعطیل هستند.
ترکمنها علاقه ی زیادی به برگزاری جشن تولد دارند. برپایی آن منحصر به سن خاصی نیست و حتی پیرمردها و پیرزنها نیز طی مراسمی خانوادگی تولد خود را جشن میگیرند.کارمندان و کارگران عادت دارند،علاوه بر جشن تولد در منزل،با دادن کیک همکاران را از تولد خود مطلع کنند.علاوه بر این،برگزاری دهگانهای سال عمر، همچون پنجاه سالگی،شصت سالگی و دهگانهای سال ازدواج،که بهترتیب به سالهای برنزی،نقرهای و طلایی مشهور هستند وجود دارند.اینها هم از رسوم روس ها هستند و ترکمنها پیش از حاکمیت شوروی چنین جشن هایی نداشتهاند.
ترکمن ها در سالهای پس از استقلال،اهتمام خاصی در برگزاری جشن''آق قویون‘‘صورت دادهاند.این جشن در سن 63 سالگی و مصادف با عمر پیامبر اسلام برای افراد برگزار میشود.این جشن نسبت به سایر جشن های دهگانی و جشن تولد مفصل برگزار میشود و شخص با اطعام فراوان و دعوت از عموم مردم،دیگران را در شادی خود سهیم میکند.
گفت و گو با ابراهیم حسن بیگی نویسنده اثر شایسته تقدیر کتاب سال
مجموعه کتابهای چراغ جادو در راه است
صوفی و چراغ جادو تنها کتابی بود که در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان در سال ۱۳۹۰ در شمار آثار شایسته تقدیر نوزدهمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت.
این اثر نوشتهی ابراهیم حسنبیگی که در قالب طرح رمان نوجوان امروز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است پیشتر جایزهی شانزدهمین دورهی کتاب فصل را نیز از آن خود ساخت.
این کتاب در فضایی کاملا روستایی داستان نوجوانی به نام صوفی را روایت میکند که در منطقهای ترکمن نشین آرزوهایش را از چراغ جادویی ـ که آن را در زیر خاک یافته است ـ طلب میکند اما این چراغ جادو آنی نیست که در داستانهای مشهور چراغ جادو آن را خواندهایم.
نویسنده این اثر در گفتوگویی که پیش روی شماست از موفقیتهای این رمان نوجوان سخن میگوید و از انتشار دومین رمان از همین مجموعه چراغ جادو نیز خبر میدهد.
به گفتهی او احتمال انتشار بخشهای دیگر این مجموعه هم وجود دارد و نوجوانان کتابخوان در آیندهای نزدیک داستانهای چراغ جادو را باز هم مطالعه و پیگیری خواهند کرد.
کتاب صوفی و چراغ جادو در عین حال قرار است به زودی توسط شقایق قندهاری ترجمه و توسط کانون به زبان انگلیسی منتشر شود.
حسنبیگی که اکنون به عنوان نماینده کانون در جنوب شرق آسیا نیز فعالیت میکند در عین حال معتقد است که آثار حوزهی کودک و نوجوان در جریان انتخاب جایزه کتاب فصل حتی میتوانست در میان برگزیدگان قرار بگیرد.
این گلهمندی را البته برخی از کارشناسان و صاحب نظران حوزه ادبیات کودک و نوجوان نیز به نوعی دیگر مطرح کرده بودند.
متن کامل این گفت و گو را با هم مرور میکنیم.
این اثر نوشتهی ابراهیم حسنبیگی که در قالب طرح رمان نوجوان امروز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است پیشتر جایزهی شانزدهمین دورهی کتاب فصل را نیز از آن خود ساخت.
این کتاب در فضایی کاملا روستایی داستان نوجوانی به نام صوفی را روایت میکند که در منطقهای ترکمن نشین آرزوهایش را از چراغ جادویی ـ که آن را در زیر خاک یافته است ـ طلب میکند اما این چراغ جادو آنی نیست که در داستانهای مشهور چراغ جادو آن را خواندهایم.
نویسنده این اثر در گفتوگویی که پیش روی شماست از موفقیتهای این رمان نوجوان سخن میگوید و از انتشار دومین رمان از همین مجموعه چراغ جادو نیز خبر میدهد.
به گفتهی او احتمال انتشار بخشهای دیگر این مجموعه هم وجود دارد و نوجوانان کتابخوان در آیندهای نزدیک داستانهای چراغ جادو را باز هم مطالعه و پیگیری خواهند کرد.
کتاب صوفی و چراغ جادو در عین حال قرار است به زودی توسط شقایق قندهاری ترجمه و توسط کانون به زبان انگلیسی منتشر شود.
حسنبیگی که اکنون به عنوان نماینده کانون در جنوب شرق آسیا نیز فعالیت میکند در عین حال معتقد است که آثار حوزهی کودک و نوجوان در جریان انتخاب جایزه کتاب فصل حتی میتوانست در میان برگزیدگان قرار بگیرد.
این گلهمندی را البته برخی از کارشناسان و صاحب نظران حوزه ادبیات کودک و نوجوان نیز به نوعی دیگر مطرح کرده بودند.
متن کامل این گفت و گو را با هم مرور میکنیم.
به عنوان اولین سوال: فکر میکنید رمان صوفی و چراغ جادو دارای چه ویژگیهایی بود که داوران کتاب سال آن را شایسته تقدیر شناختند؟
به نظرم یکی از آنها میتواند مساله اقلیمی، اجتماعی و جغرافیایی ترکمنهای ایران باشد میدانید که ترکمنهای ایران دارای فرهنگ آداب ورسوم خیلی خاص وبکری هستند. و اگر کسی بهصورت عبوری و گذری هم از ترکمن صحرا عبور کند لباس، زندگی و در کل شکل و شمایل ترکمنها و زیستگاههایشان مورد توجه او قرار میگیرد و بهعنوان یک خاطره از سفر در ذهنش باقی میماند.
ولی اگر بخواهیم به عمق زندگی و تمدن ترکمنها و به روابط اجتماعی و اقلیمیشان پی ببریم باید مدتی با آنها زندگی کنیم یا اینکه یک رمان یا اثری را بخوانیم که به این ویژگیهای قومی پرداخته باشد.
من به خاطر دارم در اولین دوره جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون داستان من با عنوان “جشن گندم” برگزیده شد. که آن هم در مورد ترکمنها بود وجالب اینجاست که این “جشن گندم” از اولین آثاری بود که من منتشر کرده بودم.
داورها همان موقع در بیانیهشان به همین نکته اشاره کرده بودند که به دلیل پرداختن به مسایل قومی خاص و توجه به زندگی آنها . این اثر به عنوان اثری برگزیده انتخاب شد. پس یکی از دلایل انتخاب این اثر میتواند این باشد که پرداختن به این قوم و این جنس از موضوع میتواند دارای جاذبه و جذابیت باشد و مورد توجه قرار بگیرد.
نکته دوم . یک بحث عمومی است که به تفاوت بین انسانها وحیوانها بازمیگردد و آن هم جایگاه آرزو در بین ما آدمهاست به ویژه در میان کودکان و نوجوانان.
در کل آرزو یک موضوع عام و فراگیر بین همه انسانهاست در هر قومیتی بچهها آرزو دارند و برای رسیدن به آرزوهایشان هم شتاب دارند.
در این داستان موضوعی که مورد نظر من بوده همین نکته است که ما میخواهیم در این رمان به نوجوانها بگوییم که: شما برای رسیدن به آرزوهای خود نبایستی عجله و شتاب کنید و اگر فکر کردید نرسیدید احساس شکست نکنید و برای رسیدن به آرزو زمان طولانی است و بایستی صبور باشید و از همه مهمتر راهکار رسیدن به آن آرزو را پیدا کنید . چنانچه روانشناسها هم مرتب تاکید میکنند اگر در زندگی نقطهای را هدف قرار دادید برای رسیدن به آن هدف نباید از زمین خوردن بترسید و به سمت آن هدف حرکت کنید .
این حرفها را در رمان، چراغ جادو، به صوفی شخصیت اصلی داستان میگوید. همین موضوع، داستان چراغ جادو را تا حدودی هم فانتزی وتخیلی میکند و به جاذبه داستان میافزاید. بهخاطر اینکه بچه آرزو دارد یک چراغ جادو هم داشته باشد و به اصطلاح با سه صوت آرزوهایش توسط او برآورده شود.
در چراغ جادوی ما یک بچه غول وجود دارد که نمیتواند بایستد وآرزوها را برآورده کند و تنها، راه رسیدن به آرزو را به بچهها نشان میدهد. بی تردید این راه را پدر بزرگ و مادربزرگ هم میتواند به بچهها نشان بدهد شاید این واقع پذیرتر هم باشد ولی آوردن یک شخصیت خیالی در قصه که متناسب با سن بچهها هم هست به نظر من جاذبه داستان را یک ذره بیشتر کرده است. این عامل یعنی موضوع رسیدن به آرزو و شیوه رسیدن به آن هم میتواند مورد توجه داورها قرار گرفته باشد.
ایده نوشتن چنین داستانی و توجه شما به قوم ترکمن از کجا شکل گرفت؟
من حدود ۸ تا ۹ تا از آثارم مربوط به ترکمنهاست.
آن طور که از متن برمیآید با فرهنگ این قوم آشنایی کامل دارید شما آنجا زندگی کردید؟
بله زندگی کردم کودکیهایم در آن منطقه گذشته است و با فرهنگ آنان کاملا آشنا هستم
در مورد ایده بفرمایید؟
ببینید من ایده این را از قبل در ذهن داشتم. پرداختن به ایدهای که به ذهنم آمده زمانی بود که حدود ۱۰ سال پیش دختر کوچکم فاطمه، بچه بود. من مجبور بودم هر شب برای خواباندنش برایش قصه بگویم؛ یک مقدار هم از قصههای کهن برایش میگفتم یک بار قصه چراغ جادو را برای او بازگو کردم خوشش آمد و گفت باز هم از چراغ جادو بگو؛ من مجبور شدم قصه چراغ جادو را که یک قصه است تقسیمش کنم به حدود ۴۵ قصه و هر شب یک اتفاقی برای این چراغ جادو میافتاد و کار اصلی چراغ جادو، همین ارتباط با بچهها و رساندن آنها به آرزوهایشان بود.این ایده از آن جا شکل گرفت و من هیچ وقت به صورت جدی به آن فکر نمیکردم.
به نظرم یکی از آنها میتواند مساله اقلیمی، اجتماعی و جغرافیایی ترکمنهای ایران باشد میدانید که ترکمنهای ایران دارای فرهنگ آداب ورسوم خیلی خاص وبکری هستند. و اگر کسی بهصورت عبوری و گذری هم از ترکمن صحرا عبور کند لباس، زندگی و در کل شکل و شمایل ترکمنها و زیستگاههایشان مورد توجه او قرار میگیرد و بهعنوان یک خاطره از سفر در ذهنش باقی میماند.
ولی اگر بخواهیم به عمق زندگی و تمدن ترکمنها و به روابط اجتماعی و اقلیمیشان پی ببریم باید مدتی با آنها زندگی کنیم یا اینکه یک رمان یا اثری را بخوانیم که به این ویژگیهای قومی پرداخته باشد.
من به خاطر دارم در اولین دوره جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون داستان من با عنوان “جشن گندم” برگزیده شد. که آن هم در مورد ترکمنها بود وجالب اینجاست که این “جشن گندم” از اولین آثاری بود که من منتشر کرده بودم.
داورها همان موقع در بیانیهشان به همین نکته اشاره کرده بودند که به دلیل پرداختن به مسایل قومی خاص و توجه به زندگی آنها . این اثر به عنوان اثری برگزیده انتخاب شد. پس یکی از دلایل انتخاب این اثر میتواند این باشد که پرداختن به این قوم و این جنس از موضوع میتواند دارای جاذبه و جذابیت باشد و مورد توجه قرار بگیرد.
نکته دوم . یک بحث عمومی است که به تفاوت بین انسانها وحیوانها بازمیگردد و آن هم جایگاه آرزو در بین ما آدمهاست به ویژه در میان کودکان و نوجوانان.
در کل آرزو یک موضوع عام و فراگیر بین همه انسانهاست در هر قومیتی بچهها آرزو دارند و برای رسیدن به آرزوهایشان هم شتاب دارند.
در این داستان موضوعی که مورد نظر من بوده همین نکته است که ما میخواهیم در این رمان به نوجوانها بگوییم که: شما برای رسیدن به آرزوهای خود نبایستی عجله و شتاب کنید و اگر فکر کردید نرسیدید احساس شکست نکنید و برای رسیدن به آرزو زمان طولانی است و بایستی صبور باشید و از همه مهمتر راهکار رسیدن به آن آرزو را پیدا کنید . چنانچه روانشناسها هم مرتب تاکید میکنند اگر در زندگی نقطهای را هدف قرار دادید برای رسیدن به آن هدف نباید از زمین خوردن بترسید و به سمت آن هدف حرکت کنید .
این حرفها را در رمان، چراغ جادو، به صوفی شخصیت اصلی داستان میگوید. همین موضوع، داستان چراغ جادو را تا حدودی هم فانتزی وتخیلی میکند و به جاذبه داستان میافزاید. بهخاطر اینکه بچه آرزو دارد یک چراغ جادو هم داشته باشد و به اصطلاح با سه صوت آرزوهایش توسط او برآورده شود.
در چراغ جادوی ما یک بچه غول وجود دارد که نمیتواند بایستد وآرزوها را برآورده کند و تنها، راه رسیدن به آرزو را به بچهها نشان میدهد. بی تردید این راه را پدر بزرگ و مادربزرگ هم میتواند به بچهها نشان بدهد شاید این واقع پذیرتر هم باشد ولی آوردن یک شخصیت خیالی در قصه که متناسب با سن بچهها هم هست به نظر من جاذبه داستان را یک ذره بیشتر کرده است. این عامل یعنی موضوع رسیدن به آرزو و شیوه رسیدن به آن هم میتواند مورد توجه داورها قرار گرفته باشد.
ایده نوشتن چنین داستانی و توجه شما به قوم ترکمن از کجا شکل گرفت؟
من حدود ۸ تا ۹ تا از آثارم مربوط به ترکمنهاست.
آن طور که از متن برمیآید با فرهنگ این قوم آشنایی کامل دارید شما آنجا زندگی کردید؟
بله زندگی کردم کودکیهایم در آن منطقه گذشته است و با فرهنگ آنان کاملا آشنا هستم
در مورد ایده بفرمایید؟
ببینید من ایده این را از قبل در ذهن داشتم. پرداختن به ایدهای که به ذهنم آمده زمانی بود که حدود ۱۰ سال پیش دختر کوچکم فاطمه، بچه بود. من مجبور بودم هر شب برای خواباندنش برایش قصه بگویم؛ یک مقدار هم از قصههای کهن برایش میگفتم یک بار قصه چراغ جادو را برای او بازگو کردم خوشش آمد و گفت باز هم از چراغ جادو بگو؛ من مجبور شدم قصه چراغ جادو را که یک قصه است تقسیمش کنم به حدود ۴۵ قصه و هر شب یک اتفاقی برای این چراغ جادو میافتاد و کار اصلی چراغ جادو، همین ارتباط با بچهها و رساندن آنها به آرزوهایشان بود.این ایده از آن جا شکل گرفت و من هیچ وقت به صورت جدی به آن فکر نمیکردم.
یعنی با ایدهی چراغ جادو قصهگویی میکردید؟
بله قصهگویی میکردم با همین ایدهی چراغ جادو. این یک موردش و مثلاً چوپان دروغگو هم بود که من تبدیل به ۱۸ تا قصه کرده بودم یا علی بابا را به تعداد زیادی تبدیل کردم.
اینها را نوشتهاید؟
نه هیچ کدام را ننوشتم اما این یک نوع قصهسازی بود که در ذهنم وجود داشت و از آن برای بچهها استفاده میکردم و البته باعث شده بود که خیلی از این سوژهها را همان موقع پرداخت کنم اما آن را رها کرده بودم.
یک موقع من به آقای رحماندوست هم، این را گفتم میگفت بنشین، همه اینها را ضبط و یاداشت کن. یک زمانی اینها به دردت می خورد. من فکر نمیکردم ولی وقتی آقای رضایی(مدیرعامل کانون)در جلسهای از نویسندگان دعوت کردند که برای نوجوانان رمان بنویسند من اولین سوژهای که به ذهنم رسید همین سوژه بود .
گفتم چراغ جادو را میتوانم برای بچههای نوجوانان ملاکی قرار بدهم برای نوشتن؛ به همین دلیل چون سوژه را از قبل آماده داشتم فقط یک پرداخت و یک فرصت میخواست و البته فرصت خیلی هم اندک بود. فکر کنم در مدت ۵ ماه این را نوشتم و اولین رمانی هم بود که تحویل کانون شد و به چاپ رسید.
مایلم به این موضوع هم اشاره کنم که وقتی این کتاب چاپ شد من عازم مالزی شدم . روز آخر آقای رضایی به من گفتند که “این کتاب را خواندهام و خیلی عالی بود چرا ادامه نمیدهی؟این اثر می تواند جلدهای دیگری هم داشته باشد.” من گفتم به جلدهای دیگرش فکر نکردم ولی در عین حال با من قرارداد بستند و من را ملزم کردند که روی این قضیه به صورت جدی وقت بگذارم و من جلد دوم این را بهنام “امیر حسین و چراغ جادو” در سفر نوشتم.
موضوع این داستان چیست و چه زمانی منتشر میشود؟
داستان در بارهی یک بچه تهرانی پرشر و شور است بر خلاف صوفی. او این چراغ را این دفعه پیدا میکند زیر یک درختی و اتفاقاً هم این، همان نقطهای است که چراغ توسط صوفی گم شده است و با خودش آن را به تهران میآورد و وقتی میفهمد که این چراغ چنین قابلیتی دارد جنگ او با غول و چراغ برای رسیدن به آرزوهایش شروع میشود.
جلد دوم این کتاب قرار است در سال ۹۱ چاپ شود با کانون مذاکراتی هم داشتم که بتوانم مجوز ادامه نگارش این مجموعه را دریافت کنم چرا که موضوع دارای دو قابلیت است و هر دفعه میتوان این چراغ جادو را به دست یک بچهای داد، با یک موضوع و یک ویژگی که داستان هم تکرار نشود.
خوانندهی کتاب شما _ همان طور که قبلتر هم اشاره کردید _ متوجه تفاوت چراغ جادوی شما با آن چراغ جادوی کتابهای قصه میشود اما این چراغ دارای چه ویژگیهای دیگری است؟
ببینید ممکن است یک داور یا یک منتقد بپرسد که خوب این چراغ جادو چه فرقی با پدر بزرگها و مادربزرگها میکند چون به هر حال اگر یک بچهای از پدر و مادرش بپرسد که من آرزویی دارم و برای رسیدن به آن باید چه کارکنم؟ بی تردید راهنماییاش خواهند کرد شاید از این منظر خیلی تفاوتی وجود نداشته باشد اما این چراغ جادو درست است که جادوهای بزرگی انجام نمیدهد اما گاهی در همین کتاب یک کارهایی خاصی هم بلد است انجام دهد و چشمههایی از آن را هم به نمایش میگذارد و ممکن است در این حد جزیی بتواند کمکی بکند .
ولی اصل ماجرا این است که این چراغ _ که قبلاً هم پیش زمینه دارد در داستانها _ خودش به جذابتر شدن داستان کمک کند و ما در این اثر، راه قبلاً طی کرده را تکرار نکردیم. در بسیاری از داستانها، بچهها از پدر و مادرشان مشاوره میگیرند حالا اینجا مورد مشاوره صوفی، کسی است که بچهها حتماً باید آن را از پدر و مادر خود و دیگران پنهان کنند خطراتی هم این ممکن است داشته باشد که فرض کنید اگر کسی در جریان وجود این چراغ قرار بگیرد آن را بدزدد.
یعنی نگرانی دارد که کسی آن را بدزدد؟
بله نگرانی دارد و این نگرانیها به آن حس تعلیق و جاذبهای که داستان باید داشته باشد، کمک میکند.
در آن مقطعی که صوفی، چراغ جادو را پیدا میکند به نظر میرسد که میشد پرداخت کاملتری انجام داد و مخاطب را بیشتر از این به عمق داستان کشاند. حس من به عنوان یک خواننده این بود که صوفی خیلی زود به چراغ جادو دست پیدا کرد اگر چه اسم خود داستان هم کمی باعث میشود که ماجرا به اصطلاح لو برود نظر شما چیست؟
ببینید این چراغ جادو چون اسمش هم روی کتاب هست “صوفی و چراغ جادو” از اول ما ۵۰ درصد اطلاعات را به بچهها دادهایم و من راستش ضرورتی احساس نکردم که اطلاعاتمان را پنهان و داستان را طولانی کنیم. از طرفی هم اصولاً من مطوّلنویس نیستم سعی میکنم که با ایجاز، داستان را پیش ببرم حالا باید دید نظر منتقدان و دیگرانی که این اثر را میخوانند در این باره چیست.
شما در این اثر به مسایل آموزشی به ویژه در حوزهی تقویت مهارتهای زندگی به نوجوانان هم توجهداشتهاید؟
همین طور است من تنها به شخصیتی که در آزویش خلاصه شده باشد توجه نکردم. در واقع شخصیت اصلی داستان در آن سن کم مجبور است مثل یک آدم بزرگ کار بکند، درس نخواند چون توانایی خانواده اجازه نمیدهد و من قصد داشتم به نحوی به بچهها بگویم که در تنگناهای زندگی و شرایط سخت اقتصادی میتوان با این مشکلات به شیوههای دیگری کنار آمد.
در این داستان به عنوان مثال به بچهها میگوییم میشود از یک اسب کاملا فلج _ که در گوشهای رها شده است_ یک چنین استفادهای کرد.
این بستگی به موقعیت و خلاقیت افراد دارد که می توانند زندگی را دگرگون کنند. گاهی وقتها حتی ما برای رسیدن به آرزوهایمان، اهدافمان در زندگی و برای نجات از فقر آرزوهایمان را خیلی بزرگ وغیر قابل دسترس قرار میدهیم و همیشه حرص میخوریم که چرا ما اینجوری هستیم و چرا دیگران اینجوری نیستند.
گاهی وقتها بچهها از پدر و مادرانشان میپرسند چرا پدر فلانی همه چی دارد و در اختیار بچهاش قرار میدهد و شما هیچ نداری؟ و به نوعی پدر را محکوم میکنند.
در این قصه به نوعی به بچهها یاد داده شده که میشود آدم روی پای خودش بایستد و از حداقل امکانات ناچیزی که دور و برش است استفاده کند، حتماً نباید از همان ابتدا همه چیز در اختیارمان قرار بگیرد.
جنبه آموزشی و تربیتیاش هم از این نظر خوب است در عین حال در خارج از کشور هم این موضوع میتواند مورد توجه قرار بگیرد و من با بعضی از ناشران که صحبت میکردم می گفتند این موضوع میتواند برای انتشار در خارج از ایران قابلیت داشته باشد.
بله قصهگویی میکردم با همین ایدهی چراغ جادو. این یک موردش و مثلاً چوپان دروغگو هم بود که من تبدیل به ۱۸ تا قصه کرده بودم یا علی بابا را به تعداد زیادی تبدیل کردم.
اینها را نوشتهاید؟
نه هیچ کدام را ننوشتم اما این یک نوع قصهسازی بود که در ذهنم وجود داشت و از آن برای بچهها استفاده میکردم و البته باعث شده بود که خیلی از این سوژهها را همان موقع پرداخت کنم اما آن را رها کرده بودم.
یک موقع من به آقای رحماندوست هم، این را گفتم میگفت بنشین، همه اینها را ضبط و یاداشت کن. یک زمانی اینها به دردت می خورد. من فکر نمیکردم ولی وقتی آقای رضایی(مدیرعامل کانون)در جلسهای از نویسندگان دعوت کردند که برای نوجوانان رمان بنویسند من اولین سوژهای که به ذهنم رسید همین سوژه بود .
گفتم چراغ جادو را میتوانم برای بچههای نوجوانان ملاکی قرار بدهم برای نوشتن؛ به همین دلیل چون سوژه را از قبل آماده داشتم فقط یک پرداخت و یک فرصت میخواست و البته فرصت خیلی هم اندک بود. فکر کنم در مدت ۵ ماه این را نوشتم و اولین رمانی هم بود که تحویل کانون شد و به چاپ رسید.
مایلم به این موضوع هم اشاره کنم که وقتی این کتاب چاپ شد من عازم مالزی شدم . روز آخر آقای رضایی به من گفتند که “این کتاب را خواندهام و خیلی عالی بود چرا ادامه نمیدهی؟این اثر می تواند جلدهای دیگری هم داشته باشد.” من گفتم به جلدهای دیگرش فکر نکردم ولی در عین حال با من قرارداد بستند و من را ملزم کردند که روی این قضیه به صورت جدی وقت بگذارم و من جلد دوم این را بهنام “امیر حسین و چراغ جادو” در سفر نوشتم.
موضوع این داستان چیست و چه زمانی منتشر میشود؟
داستان در بارهی یک بچه تهرانی پرشر و شور است بر خلاف صوفی. او این چراغ را این دفعه پیدا میکند زیر یک درختی و اتفاقاً هم این، همان نقطهای است که چراغ توسط صوفی گم شده است و با خودش آن را به تهران میآورد و وقتی میفهمد که این چراغ چنین قابلیتی دارد جنگ او با غول و چراغ برای رسیدن به آرزوهایش شروع میشود.
جلد دوم این کتاب قرار است در سال ۹۱ چاپ شود با کانون مذاکراتی هم داشتم که بتوانم مجوز ادامه نگارش این مجموعه را دریافت کنم چرا که موضوع دارای دو قابلیت است و هر دفعه میتوان این چراغ جادو را به دست یک بچهای داد، با یک موضوع و یک ویژگی که داستان هم تکرار نشود.
خوانندهی کتاب شما _ همان طور که قبلتر هم اشاره کردید _ متوجه تفاوت چراغ جادوی شما با آن چراغ جادوی کتابهای قصه میشود اما این چراغ دارای چه ویژگیهای دیگری است؟
ببینید ممکن است یک داور یا یک منتقد بپرسد که خوب این چراغ جادو چه فرقی با پدر بزرگها و مادربزرگها میکند چون به هر حال اگر یک بچهای از پدر و مادرش بپرسد که من آرزویی دارم و برای رسیدن به آن باید چه کارکنم؟ بی تردید راهنماییاش خواهند کرد شاید از این منظر خیلی تفاوتی وجود نداشته باشد اما این چراغ جادو درست است که جادوهای بزرگی انجام نمیدهد اما گاهی در همین کتاب یک کارهایی خاصی هم بلد است انجام دهد و چشمههایی از آن را هم به نمایش میگذارد و ممکن است در این حد جزیی بتواند کمکی بکند .
ولی اصل ماجرا این است که این چراغ _ که قبلاً هم پیش زمینه دارد در داستانها _ خودش به جذابتر شدن داستان کمک کند و ما در این اثر، راه قبلاً طی کرده را تکرار نکردیم. در بسیاری از داستانها، بچهها از پدر و مادرشان مشاوره میگیرند حالا اینجا مورد مشاوره صوفی، کسی است که بچهها حتماً باید آن را از پدر و مادر خود و دیگران پنهان کنند خطراتی هم این ممکن است داشته باشد که فرض کنید اگر کسی در جریان وجود این چراغ قرار بگیرد آن را بدزدد.
یعنی نگرانی دارد که کسی آن را بدزدد؟
بله نگرانی دارد و این نگرانیها به آن حس تعلیق و جاذبهای که داستان باید داشته باشد، کمک میکند.
در آن مقطعی که صوفی، چراغ جادو را پیدا میکند به نظر میرسد که میشد پرداخت کاملتری انجام داد و مخاطب را بیشتر از این به عمق داستان کشاند. حس من به عنوان یک خواننده این بود که صوفی خیلی زود به چراغ جادو دست پیدا کرد اگر چه اسم خود داستان هم کمی باعث میشود که ماجرا به اصطلاح لو برود نظر شما چیست؟
ببینید این چراغ جادو چون اسمش هم روی کتاب هست “صوفی و چراغ جادو” از اول ما ۵۰ درصد اطلاعات را به بچهها دادهایم و من راستش ضرورتی احساس نکردم که اطلاعاتمان را پنهان و داستان را طولانی کنیم. از طرفی هم اصولاً من مطوّلنویس نیستم سعی میکنم که با ایجاز، داستان را پیش ببرم حالا باید دید نظر منتقدان و دیگرانی که این اثر را میخوانند در این باره چیست.
شما در این اثر به مسایل آموزشی به ویژه در حوزهی تقویت مهارتهای زندگی به نوجوانان هم توجهداشتهاید؟
همین طور است من تنها به شخصیتی که در آزویش خلاصه شده باشد توجه نکردم. در واقع شخصیت اصلی داستان در آن سن کم مجبور است مثل یک آدم بزرگ کار بکند، درس نخواند چون توانایی خانواده اجازه نمیدهد و من قصد داشتم به نحوی به بچهها بگویم که در تنگناهای زندگی و شرایط سخت اقتصادی میتوان با این مشکلات به شیوههای دیگری کنار آمد.
در این داستان به عنوان مثال به بچهها میگوییم میشود از یک اسب کاملا فلج _ که در گوشهای رها شده است_ یک چنین استفادهای کرد.
این بستگی به موقعیت و خلاقیت افراد دارد که می توانند زندگی را دگرگون کنند. گاهی وقتها حتی ما برای رسیدن به آرزوهایمان، اهدافمان در زندگی و برای نجات از فقر آرزوهایمان را خیلی بزرگ وغیر قابل دسترس قرار میدهیم و همیشه حرص میخوریم که چرا ما اینجوری هستیم و چرا دیگران اینجوری نیستند.
گاهی وقتها بچهها از پدر و مادرانشان میپرسند چرا پدر فلانی همه چی دارد و در اختیار بچهاش قرار میدهد و شما هیچ نداری؟ و به نوعی پدر را محکوم میکنند.
در این قصه به نوعی به بچهها یاد داده شده که میشود آدم روی پای خودش بایستد و از حداقل امکانات ناچیزی که دور و برش است استفاده کند، حتماً نباید از همان ابتدا همه چیز در اختیارمان قرار بگیرد.
جنبه آموزشی و تربیتیاش هم از این نظر خوب است در عین حال در خارج از کشور هم این موضوع میتواند مورد توجه قرار بگیرد و من با بعضی از ناشران که صحبت میکردم می گفتند این موضوع میتواند برای انتشار در خارج از ایران قابلیت داشته باشد.
آیا به نظر شما استفاده از یک لهجه و زبان بومی و در کنارش استفاده از مثلها یا تکیه کلامهای رایج در میان فارسزبانها آیا به حال و هوا و حس داستان لطمه نزده است؟ به این معنا که مثلا این شخصیتها از مثلها یا تکه کلامهایی استفاده میکنند که بین مادربزرگها و پدربزرگهای ما رایج بوده اما ممکن است این نوع مثلها در آن منطقه خاص خیلی رایج نباشد نظر شما در این باره چیست؟
این یک بحث خیلی جدی و تکنیکی در داستاننویسی است شما اگر نویسندهای فرض در تهران بخواهد در مورد یکی از قومیتها مثلا قوم کرد، عرب و بلوچ داستانی بنویسد باید داستان واقعی باشد یکی از ویژگیهای واقعی بودن داستان این است که فرهنگ گفتوگو باید ابعاد جغرافیایی شخصیت را نشان دهد نباید فقط اسمها و ظواهر تغییر کند باید با تغییر موقعیت داستان، فرهنگ آن محل را هم تغییر داد.
بنده در روستای خواجه نفس از بندر خواجه نفس بدنیا آمدم و سالها در آنجا زندگی کردم تا ۱۰ سالگی، بعد ما آمدیم بندر ترکمن. ما فارسی زبان بودیم و در بین ترکمنها زندگی میکردیم و واقعا تنها بودیم اما آنجا یک ویژگی داشت که مردم روستا خیلی با ما مرتبط بودند و ما را دوست داشتند و ما هم تقریبا با همه ارتباط برقرار کردیم. هم به دلیل نوع زبان و فرهنگی که داشتیم خیلی متفاوت بود اما شغل پدرم خیاطی بود و تنها خیاط آن روستا و روستاهای اطراف بود و همین ارتباط ما را با مردم بیشتر میکرد.
خود این، من را با این موضوع آشنا کرد که اگر قرار است داستان بنویسم حتما باید ویژگیهای قومی را در قصهام حفظ بکنم. اولین داستانهایی را که نوشتم راجع به ترکمنها بود من در آن داستان ویژگیهای قومی را رعایت کردم و در جشنواره مورد توجه هم قرار گرفت و جایزه گرفت. بعد در زمان جنگ در سال ۶۳ منتقل شدم به کردستان . حوادثی که از کردستان شنیدم خیلی مورد توجهام قرار گرفت و گفتم جای اینها در داستان واقعا خالی است. جایگاه این حوادث که در کردستان هست شامل مسایل قومی و اجتماعی، سیاسی و نظامی که در آن زمان خیلی حاد بود و حدود ۵ مجموعه داستان و یک رمان من اختصاصا در مورد کردستان است یکی از مجموعه داستانهایم در مورد بزرگسالان، در واقع اولین رمان بلند من با عنوان “چتهها” را هم آنجا نوشتم که به عنوان کتاب ربع قرن داستان کوتاه هم اخیرا جایزه برده است. علتش هم این است که من در آن جا همه توجهام به فرهنگ کردها بود تا بتوانم داستانهایم را بنویسم سعی کردم با آنها زندگی کنم و از ضربالمثلهایشان استفاده کردم که این یک بحث خیلی جدی و تکنیکی در داستاننویسی من است ما در تهران شاید خیلی کم از ضربالمثل استفاده کنیم ولی ترکمنها و کردها و بلوچها و اقوامی که در ایران هستند از ضربالمثل زیاد استفاده میکنند. من آنها را مطالعه کردم و در داستانها از آنها استفاده کردم مثلا تفاوت حرف زدن یک پیرمرد کرد با یک جوان تفاوتش کجاست؟ و این اتفاق در یک رمان دیگر من هم با عنوان “ریشه در اعماق” افتاد.
با توجه به دوبار سفرم به سیستان و بلوچستان راجع به این استان و عقاید و باورهایشان هم خیلی مطالعه کردم و داستان وقتی چاپ شد خود بلوچها از من سوال میکردند ـ در جلسه نقد ـ که شما اهل کجای استان هستید؟ که وقتی میگفتم من اصلا بلوچ نیستم میگفتند حتما مشهدی هستید یا به هر حال با مردم ما ارتباط دارید.
خودم راضیام از این شیوه و به نظرم موفق بوده چرا که بازتابش هم این طور نشان میداد حتی در ویژگیها در مورد کردستان بعضی دوستان در حوزهی ادبیات داستانی من را به عنوان لیدر میشناسند.
دیدهایم بارها که گفته شده مثلا داستانی در مورد کردستان نوشته شده که اگر اسمها را برداریم هیچ اتفاقی در آن نمیافتد اما من تلاش کردم با مطالعه، آگاهی و تجربه و رعایت همه اینها وارد داستانهای بومی و محلی شوم
به عنوان کسی که با ترکمنها زندگی کردهاید به نظر شما برجستهترین شاخصترین ویژگیهای شاخص این قوم که در کتاب هم وجود دارد چه ویژگیهایی است؟
من همیشه گفتم ترکمنها خیلی خونگرم و مهربان هستند یعنی خیلی راحت ارتباط میگیرند با غربیهها. البته این یک ویژگی عام ایرانیها است که یک میهمان وقتی به منزلشان میآید بسیار میهماننواز هستند. وقتی که ما با آنها زندگی میکردیم خیلی به ما اهمیت میدادند با مهربانی با ما رفتار میکردند.ارتباط میگرفتند و خیلی به ما اهمیت میدادند و میخواستند به هر طریقی به ما کمک کنند و محبت کنند. البته غریبههای دیگر هم میآمدند همین طور بودند شاید این خصلت الان کمی شاید ماشینی شده باشد شرایط فرق کرده است شاید آن هم به این دلیل که اینها مردمانی بودند که در طبیعت و صحرا و با اسب زندگی میکردند و به دامداری میپرداختند. آنها اصولا اهل تظاهر و منیّت نیستند.
داشتیم فردی را که ثروتمند بود اما فرقی بین خودش و بقیه نمیدید این شخصیت پیرمرد که دو سه جا استفاده کردم در داستان و دارای اسب بود او اولین کارخانه برق رو در منطقه ایجاد کرد.
اسمهای استفاده شده در رمان واقعی هستند؟
بله این اسمها و شخصیتها واقعی هستند ولی پرداختش واقعی نیست البته من در رمان دیگرم از این شخصیت مفصلتر استفاده کردم اولین یخچالی که آمد در روستا ایشان یخش را توزیع کرد بین همه روستاییان او هیچ تکبری نداشت اولین ماشین را ایشان به روستا آورد و وقتی میخواست برود بندرترکمن یا گرگان سر خیابان میایستاد و دو سه نفر دیگه را با خودش میبرد مختص این هم نبود اکثر ترکمنها بسیار مهربان و صمیمی و خونگرم هستند این از ویژگیهایی است که در اکثر داستانهایم از آن سعی کردم استفاده کنم.
رابطهی ترکمنها با اسب توی این داستان یک محوریت دارد خیلی وقتها دیده میشود که مهربانانه دست میکشند روی اسب و تیمارش میکنند و و در جای دیگری بیرحمانه اسبی که پایش شکسته است با اسلحه میکشند راجع به این رابطه هم اشاره کنید؟
اصولاً اسب نقشی خیلی اساسی در زندگی ترکمنها داشت البته الان دیگر به تاریخ پیوسته الان فقط در حد یک وسیله اسب دوانی و ورزشی است آن موقع در حمل و نقل و کشاورزی و دامداری دارای اهمیت زیادی بود یعنی همه اتفاقات با اسب میافتاد به همین دلیل نقش اسب توی زندگی ترکمنها نقش مکمل بود.
ما وقتی به گذشته ترکمنها اشاره میکنیم این قضیه را نمیتوانیم نادیده بگیریم نمیتوانیم راجع به ترکمنها بگوییم و از قالی و قالیبافی و زنان قالیباف ترکمن نگوییم حالا شاید در داستانهای مدرن امروزی که در واقع امروز نوشته میشود . شاید خیلی به این مسایل نپردازند چون که قالی و اسب دیگر نقش راهبردی ندارند . در همین داستان هم که دیدید اسب فقط نقشش در مسابقات است.
بچه های امروز از این فضا و خصوصیات و ویژگیهای اثر شما در محیطی کاملاً روستایی مثلا در منطقه ترکمن صحرا چه استفادهای می توانند ببرند؟
بچههای امروز همذات پنداری میکنند . بچهها بیتردید خودشان را جای این بچه میگذارند . حالا میخواهد این بچه در تهران یا در یک روستا زندگی کند. وقتی ما یک بچه را با خود می بریم داخل یک روستایی که بچهها خیلی آن محیط را نمیشناسند حس کنجکاوی آنان برای شناخت محیط، کمک میکند به مطالعه و یک امتیازی میشود برای داستان. این طور نیست که بچه دیگر نداند این صوفی یعنی چه؟ این نوجوان با این اسمهای محلی و خاص و اتفاقاتی که قرار است که بیفتد آشنا نیست چون قبلاً مشابهاش رو ندیده و در عین حال نمیتواند آن را پیش بینی کند به نظرم این خودش کمک میکند به اینکه حس کنجکاوی بچهها را برای پیش رفتن با داستان تا آخر آن تحریک کند.
در مورد ادامه این داستان و جلدهای بعدی آن، همین طور کارهای جدیدتان هم توضیح بفرمایید.
اول بگویم یک کاری که الان دست گرفتم و مشغول شدم رمانی است به نام “ابراهیمیها”ست که به نوعی به مساله حج و فلسفه حج و خود حضرت ابراهیم به عنوان محور پایهگذار دین توحید میپردازد این موضوع همیشه یکی از دغدغههای من بود که این داستان فلسفهای دارد که در داستانها به جز زندگینامه به آن پرداخته نشده است این کار را من دست گرفتم.
به عنوان کار دوم که بعد از آن انجام میدهم جلد سوم همین مجموعه چراغ جادو است که قرار است کانون با من قرارداد ببندد که برای ماه آینده و سال آینده آن را هم باز ادامه دهم.
پس این داستان همچنان دنباله دارد؟
بله ممکن این چراغ جادو به دست بچههای دیگری مثلا یک دختر یا بچههایی از مناطق یا حوزههای دیگر بیفتد که مایلم بعد از انتشار به آن بپردازم اما در مجموع وجوه مشترک بچهها در این مجموعه اثر مورد نظر من هست.
شما از تصویرگری و حروف چینی و صفحهآرایی کتاب هم راضی هستید؟
بله من راضی هستم کلاً ساختار کتاب خوب بود.
در بارهی طرح رمان نوجوان امروز و مسیری که طی کرده مایلم اظهار نظر بفرمایید. آیا شما انتشار مجموعه رمان کودک و نوجوان را طرح موفقیتی میبینید؟
من این حرف را زمانی میزنم که هنوز فرصت نکردم همه این آثاری که منتشر شده را بخوانم البته ۶ یا ۷ اثر از این مجموعه را خواندهام در مرحله اول باید کامل بخوانم تا ببینم چه نوشتهاند اما تا همین جا به لحاظ ساختاری، آثار ضعیف نبوده یعنی این طور نیست که خود من یا کسانی که به لحاظ سن و سال و تجربه در این طرح مشارکت دارند بخواهند کاری ضعیف تحویل دهند از سویی مدیریت کانون در حوزه رمان نیز به گونهای نیست که هرکس هر چیزی بنویسد و آنها آن را منتشر کنند . به همین دلایل به نظرم مجموعه آثاری که منتشر شد آثاری قابل اعتناست در حوزه ادبیات. باید به این موضوع هم اشاره کنم که روزی که ما برنامهریزی میکردیم برای چنین کاری و جلساتی که در کانون بود هرگز فکر نمیکردیم که در همان سال اول ۳۰ یا ۴۰ اثر برای چاپ آماده شود و این آثار جوایز معتبری را از آن خود بسازد این نشان میدهد که داوران در بیرون از مجموعه هم نگاهی مثبت داشتهاند و از همه اینها مهمتر این که باید تأثیر آن را در کتابخانههای کانون یا در میان خادمانی بینیم که اینها را میخواهند بخوانند. بههر حال در رکود بازار رمان نوجوان که جایش را آثار ترجمهای پرکرده بود ـ که البته جای سوال داشت و وفور این نوع آثار تخیلی و جهانی کاذب نگرانی ایجاد میکرد و میتوانست مشکل به وجود بیاورد ـ الان کانون اگرچه کمی دیر، یک اقدام مثبتی انجام داد و تلاش کرد این خلا را پرکند.
مشکل این بود که از ۷ ، ۸ سال پیش ژانر وحشت در ادبیات نوجوان ما قالب شد و این طرح میتواند بخشی از این خلاها را پر کند.
آیا شما توانایی نویسندگان این حوزه _ حوزهی ادبیات کودک و نوجوان _ را در آن سطح میبینید که این طرح همچنان با قدرت و قوت ادامه پیدا کند مسوولان کانون وعده میکنند که تعداد زیادی کتاب میخواهند در قالب این طرح منتشر کنند آیا واقعاً این قابلیت در نویسندگان این حوزه وجود دارد؟
من فکر کنم اگر بیشتر از ۳۰ ،۴۰ یا در نهایت ۵۰ کتاب بخواهیم منتشر کنیم بقیه را ناچاریم به نویسندگان جدیدتر بسپاریم یا سراغ نویسندگان کمتجربهتر برویم. البته این که که آنها هم حضور داشته باشند در اصل بد نیست اگر با مراقبتهایی همراه باشد مشروط به این که به کارهای خوبی که نویسندگان با تجربه ارایه کردند لطمهای نزند به نظر من کانون یا باید وقتی تعداد آثار به یک حدی مثلاً ۵۰ تا رسید بگوید دیگر کافی است یا اگر میخواهد ادامه بدهد دوباره از همین نویسندههایی که این کار را کردند و در این حوزه تجربه داشتند مجددا بخواهد تا رمانهای دیگری بنویسند بهنوعی کانون با این کار، تا چند سالی نویسندههای خوب کودک و نوجوان کشور را به انحصار خودش در میآورد و این شدنی است.
نویسندگان ما با مشکلات زیادی روبرو هستند آنها برای نشر و چاپ کتاب با ناشران مشکل دارند یا با مشکلات اقتصادی در زندگی دست و پنجه نرم میکنند حالا اگر ناشری بیاید و به آنها شرایط مثبت و مناسبی را پیشنهاد بدهد قطعاً آنها استقبال میکنند و کانون باید از این موقعیت استفاده کند . چه بسا ممکن است از یک نویسندهی حرفهای کودک و نوجوان ۵ یا ۶ اثر در همین مجموعه منتشر شود.
شرایط مثبت و مناسبی که کانون ارایه داده چه شرایطی است؟ بیشتر توضیح بدهید.
ببینید؛ نویسنده وقتی که اثری را مینویسد باید بدهد به یک ناشر و دست کم ۶ یا ۷ ماهی منتظر انتشار آن بماند و تازه چند وقت بعد از انتشار باید چک حقالتألیفش رو برای تاریخ ۶ ماه بعد از ناشر بگیرد. خوب این روند، روند کندی است و به یک روند عادی و طبیعی هم تبدیل شده است اما اینجا یک ارگان یا نهادی با نویسنده قرارداد می بندد و با بستن قراردادها و پیش پرداختها، نویسنده را ملزم میکند. این چیزی است که در همه جای دنیا مرسوم است و اتفاقاً تجربهی موفقی هم بوده است که ناشر پیشاپیش کار بعدی نویسنده را خریداری میکند، با او قرارداد میبندد، پول را پیشاپیش به نویسنده میدهد و او را مدیون میکند که اثرش را به ناشر دیگری ندهد . نویسندههای بزرگ دنیا هم با این مساله روبرو بودهاند مثل معروفش داستایوفسکی است که بارها به خاطر پولهای پیشی که از ناشران گرفته بود _ که کارش را انجام بدهد و گاهی نمیتوانست به تعهداتش عمل کند _ حتی تهدید شده بود که به دادگاه معرفی میشود این [خرید اثر] شگرد مثبتی است که در همه جای دنیا مرسوم است و ناشران میتوانند با این روش موقعیت نویسنده را به سمت خودشان سوق بدهند از طرفی فیلتر هم وجود دارد یعنی این طور نیست که هر کاری که نوشته شد بلافاصله هم پذیرفته شود به نظر من اتفاقاً در این نوع کارهای پروژهای، ناشران میتوانند سختگیری بیشتری داشته باشند.
نویسنده ها در مجموع راضی بودند از این شرایط ؟
من دوستان نویسندهای که دیدم همه راضی بودند یک مقدار دیرکرد در بعضی پرداختها وجود داشت از جمله خود من ولی ما مشکلات مالی کانون را هم درک میکنیم ، این پروژه، پروژه سنگینی بوده و شاید مدیریت، انباشتی از منابع مالی نداشته ولی بسم ا… گفته و کار را شروع کرده و به نتیجه هم رسانیده است. حالا قول دادند که به زودی مشکلات مالی نویسندهها را رفع بکنند .
کانون وعده کرده بود که اگر نویسندگان این طرح جوایزی از جشنوارههای داخلی یا بینالمللی کسب کنند به همان میزان به آن ها جایزه بدهد آیا کانون به تعهداتش در مورد جایزهها هم عمل کرده یا خیر؟
خوب اولین جایزه که متعلق به کتاب من بود که آقای رضایی قول دادند که حتماً عمل بکنند در جلسهای هم که چند وقت پیش داشتیم باز هم تأکید کردند.
منتقدان در ارزیابی طرح رمان نوجوان گاهی به بحث سفارشنویسی اشاره میکنند و این موضوع را از جمله آفتهای اجرای چنین طرحهایی میدانند شما که در جمع نویسندهها حاضر بودید آیا با چنین موضوعی روبرو شدید؟ بهویژه اینکه دیده میشود برخی از آثار به گونهی خاصی از ادبیات تعلق دارد؟
نه؛ ببینید این نوع کار را نمیشود گفت سفارش نویسی. وقتی شما به عنوان ناشر به منِ نویسنده میگویید که من در مورد این موضوع مشخصاً یعنی مثلا شهید، جبهه و جنگ، موضوع انقلاب یا هر چیزی در این چهارچوب از شما کار میخواهم و منابع تحقیقی و منابع اصلی را هم در اختیارت قرار میدهم این واقعاً سفارشنویسی است و نویسنده متناسب با تعریفی که از کار داشته دست به نگارش اثر میزند. اما در اینجا کانون به ما میگوید که من یک رمان از شما میخواهم حتی موضوع رمان را هم مشخص نمیکند نمیگوید الزاماً در حوزه دفاع مقدس باشد تازه اگر این الزام را هم ایجاد میکرد باز هم خیلی عام بود نمیتوانستی بگویی در مورد موضوع خاصی است، این کار کانون در واقع سفارشی است که ناشر به یک نویسنده میدهد که من پیشاپیش حاضرم چاپ کتاب تو را تضمین کنم، خواهش می کنم کتابت را به من بده و این بهنظرم سفارش نویسی نیست چرا که هرکسی آزاد بوده کار خودش را انجام دهد ضمن این که دونکته را هم ما نویسندهها موقع نوشتن در نظر میگیریم.
اول مساله نام و اعتباری است که یک نویسنده در اجتماع به دست آورده و حاضر نیست اسمش پای هر اثری نوشته شود و اعتبار اسمش برایش از حق تألیف و حتی تعداد کتابهایی که چاپ میکند خیلی بیشتر اهمیت دارد این البته باعث میشود که نویسنده کار دلخواه و درست را انجام بدهد.
دوم ما فیلترِ شورای بررسی و کارشناسی قبل از چاپ را اینجا داریم آنها هم نویسندههای خبرهای هستند که حتی اگر یک نویسنده هم خواست شیطنتی بکند یا اثری را چشم بسته بنویسد و ارایه بدهد و بگوید که “حالا هرچه بادا باد ما که پولمان را میگیریم” نمیتواند چون اینجا جلویش گرفته میشود و اثرش اجازهی چاپ دریافت نمیکند.
شما در حال حاضر به عنوان نماینده کانون در جنوب شرق آسیا و مالزی مشغول فعالیت هستید هم به اهمیت آن حوزه اشاره بفرمایید هم این که چه کارهایی در این مدت انجام شده است؟
ما نگاه خیلی کلانی داشتیم به آن منطقه به خاطر اینکه با منطقهای کاملاً مسلماننشین در شرق آسیا هم روبرو هستیم ما اندونزی را با جمعیت ۳۰۰ میلیونی مسلمان همچنین مالزی، برونئی، تایلند و دیگر کشورها را داریم و کانون تصورش این بود ما بهغیر از جمعیت زیاد ایرانی ساکن مالزی میتوانیم مسلمانهای شرق آسیا را هم تحت پوشش قرار دهیم اما مشکلی که در این راه وجود دارد این است که کانون به عنوان یک اداره یا نهاد داخل کشور اجازه فعالیت خیلی گسترده و اعمال مدیریت فرهنگی در خارج از کشور را ندارد و تنها میتواند در محدودهای که امور بینالمللش تعریف کرده فعالیت کند. ما اول قرار بود به عنوان نماینده کانون در شرق آسیا دفتری داشته باشیم مکانی را در اختیار بگیریم، دفتری را ثبت کنیم حتی بحث کانون زبان مطرح شد.
بررسیهای ما در همان ۶ ماه اول نشان داد که زمینه خیلی مساعد است اما متوجه شدیم که کانون نمیتواند این امکانات را منتقل کند و محدودیتهای قانونی موانعی را برای ما ایجاد کرد.
همین الان اگر شما بخواهید دو نفر را به جشنوارهای در خارج از کشور اعزام کنید با مشکلات بسیاری روبرو هستید ولی ناچاریم این فعالیتها را از طریق رایزنیهای فرهنگی انجام دهیم آنها این امکانات و اعتبارات را در اختیار دارند و وظیفهی آن ها هم در خارج از کشور تعریف شده است ما الان داریم در این زمینه تلاش میکنیم تا از طریق رایزنی فرهنگی بتوانیم بخشی از فعالیتهای کانون را به آن منطقه انتقال دهیم.
به عنوان سوال پایانی، چه برنامههایی در این یک سال گذشته در آن منطقه انجام شده است؟
ما در این یک سالی که آنجا بودیم ۳ تا نمایشگاه ۲ تا در مالزی یکی در اندونزی برگزار کردیم در نمایشگاههای کتاب شرکت کردیم و حقنشر دو تا از کتابهای کانون را به صورت قطعی فروختیم چند تای دیگرهم در مرحله پیگیری است.
این یک بحث خیلی جدی و تکنیکی در داستاننویسی است شما اگر نویسندهای فرض در تهران بخواهد در مورد یکی از قومیتها مثلا قوم کرد، عرب و بلوچ داستانی بنویسد باید داستان واقعی باشد یکی از ویژگیهای واقعی بودن داستان این است که فرهنگ گفتوگو باید ابعاد جغرافیایی شخصیت را نشان دهد نباید فقط اسمها و ظواهر تغییر کند باید با تغییر موقعیت داستان، فرهنگ آن محل را هم تغییر داد.
بنده در روستای خواجه نفس از بندر خواجه نفس بدنیا آمدم و سالها در آنجا زندگی کردم تا ۱۰ سالگی، بعد ما آمدیم بندر ترکمن. ما فارسی زبان بودیم و در بین ترکمنها زندگی میکردیم و واقعا تنها بودیم اما آنجا یک ویژگی داشت که مردم روستا خیلی با ما مرتبط بودند و ما را دوست داشتند و ما هم تقریبا با همه ارتباط برقرار کردیم. هم به دلیل نوع زبان و فرهنگی که داشتیم خیلی متفاوت بود اما شغل پدرم خیاطی بود و تنها خیاط آن روستا و روستاهای اطراف بود و همین ارتباط ما را با مردم بیشتر میکرد.
خود این، من را با این موضوع آشنا کرد که اگر قرار است داستان بنویسم حتما باید ویژگیهای قومی را در قصهام حفظ بکنم. اولین داستانهایی را که نوشتم راجع به ترکمنها بود من در آن داستان ویژگیهای قومی را رعایت کردم و در جشنواره مورد توجه هم قرار گرفت و جایزه گرفت. بعد در زمان جنگ در سال ۶۳ منتقل شدم به کردستان . حوادثی که از کردستان شنیدم خیلی مورد توجهام قرار گرفت و گفتم جای اینها در داستان واقعا خالی است. جایگاه این حوادث که در کردستان هست شامل مسایل قومی و اجتماعی، سیاسی و نظامی که در آن زمان خیلی حاد بود و حدود ۵ مجموعه داستان و یک رمان من اختصاصا در مورد کردستان است یکی از مجموعه داستانهایم در مورد بزرگسالان، در واقع اولین رمان بلند من با عنوان “چتهها” را هم آنجا نوشتم که به عنوان کتاب ربع قرن داستان کوتاه هم اخیرا جایزه برده است. علتش هم این است که من در آن جا همه توجهام به فرهنگ کردها بود تا بتوانم داستانهایم را بنویسم سعی کردم با آنها زندگی کنم و از ضربالمثلهایشان استفاده کردم که این یک بحث خیلی جدی و تکنیکی در داستاننویسی من است ما در تهران شاید خیلی کم از ضربالمثل استفاده کنیم ولی ترکمنها و کردها و بلوچها و اقوامی که در ایران هستند از ضربالمثل زیاد استفاده میکنند. من آنها را مطالعه کردم و در داستانها از آنها استفاده کردم مثلا تفاوت حرف زدن یک پیرمرد کرد با یک جوان تفاوتش کجاست؟ و این اتفاق در یک رمان دیگر من هم با عنوان “ریشه در اعماق” افتاد.
با توجه به دوبار سفرم به سیستان و بلوچستان راجع به این استان و عقاید و باورهایشان هم خیلی مطالعه کردم و داستان وقتی چاپ شد خود بلوچها از من سوال میکردند ـ در جلسه نقد ـ که شما اهل کجای استان هستید؟ که وقتی میگفتم من اصلا بلوچ نیستم میگفتند حتما مشهدی هستید یا به هر حال با مردم ما ارتباط دارید.
خودم راضیام از این شیوه و به نظرم موفق بوده چرا که بازتابش هم این طور نشان میداد حتی در ویژگیها در مورد کردستان بعضی دوستان در حوزهی ادبیات داستانی من را به عنوان لیدر میشناسند.
دیدهایم بارها که گفته شده مثلا داستانی در مورد کردستان نوشته شده که اگر اسمها را برداریم هیچ اتفاقی در آن نمیافتد اما من تلاش کردم با مطالعه، آگاهی و تجربه و رعایت همه اینها وارد داستانهای بومی و محلی شوم
به عنوان کسی که با ترکمنها زندگی کردهاید به نظر شما برجستهترین شاخصترین ویژگیهای شاخص این قوم که در کتاب هم وجود دارد چه ویژگیهایی است؟
من همیشه گفتم ترکمنها خیلی خونگرم و مهربان هستند یعنی خیلی راحت ارتباط میگیرند با غربیهها. البته این یک ویژگی عام ایرانیها است که یک میهمان وقتی به منزلشان میآید بسیار میهماننواز هستند. وقتی که ما با آنها زندگی میکردیم خیلی به ما اهمیت میدادند با مهربانی با ما رفتار میکردند.ارتباط میگرفتند و خیلی به ما اهمیت میدادند و میخواستند به هر طریقی به ما کمک کنند و محبت کنند. البته غریبههای دیگر هم میآمدند همین طور بودند شاید این خصلت الان کمی شاید ماشینی شده باشد شرایط فرق کرده است شاید آن هم به این دلیل که اینها مردمانی بودند که در طبیعت و صحرا و با اسب زندگی میکردند و به دامداری میپرداختند. آنها اصولا اهل تظاهر و منیّت نیستند.
داشتیم فردی را که ثروتمند بود اما فرقی بین خودش و بقیه نمیدید این شخصیت پیرمرد که دو سه جا استفاده کردم در داستان و دارای اسب بود او اولین کارخانه برق رو در منطقه ایجاد کرد.
اسمهای استفاده شده در رمان واقعی هستند؟
بله این اسمها و شخصیتها واقعی هستند ولی پرداختش واقعی نیست البته من در رمان دیگرم از این شخصیت مفصلتر استفاده کردم اولین یخچالی که آمد در روستا ایشان یخش را توزیع کرد بین همه روستاییان او هیچ تکبری نداشت اولین ماشین را ایشان به روستا آورد و وقتی میخواست برود بندرترکمن یا گرگان سر خیابان میایستاد و دو سه نفر دیگه را با خودش میبرد مختص این هم نبود اکثر ترکمنها بسیار مهربان و صمیمی و خونگرم هستند این از ویژگیهایی است که در اکثر داستانهایم از آن سعی کردم استفاده کنم.
رابطهی ترکمنها با اسب توی این داستان یک محوریت دارد خیلی وقتها دیده میشود که مهربانانه دست میکشند روی اسب و تیمارش میکنند و و در جای دیگری بیرحمانه اسبی که پایش شکسته است با اسلحه میکشند راجع به این رابطه هم اشاره کنید؟
اصولاً اسب نقشی خیلی اساسی در زندگی ترکمنها داشت البته الان دیگر به تاریخ پیوسته الان فقط در حد یک وسیله اسب دوانی و ورزشی است آن موقع در حمل و نقل و کشاورزی و دامداری دارای اهمیت زیادی بود یعنی همه اتفاقات با اسب میافتاد به همین دلیل نقش اسب توی زندگی ترکمنها نقش مکمل بود.
ما وقتی به گذشته ترکمنها اشاره میکنیم این قضیه را نمیتوانیم نادیده بگیریم نمیتوانیم راجع به ترکمنها بگوییم و از قالی و قالیبافی و زنان قالیباف ترکمن نگوییم حالا شاید در داستانهای مدرن امروزی که در واقع امروز نوشته میشود . شاید خیلی به این مسایل نپردازند چون که قالی و اسب دیگر نقش راهبردی ندارند . در همین داستان هم که دیدید اسب فقط نقشش در مسابقات است.
بچه های امروز از این فضا و خصوصیات و ویژگیهای اثر شما در محیطی کاملاً روستایی مثلا در منطقه ترکمن صحرا چه استفادهای می توانند ببرند؟
بچههای امروز همذات پنداری میکنند . بچهها بیتردید خودشان را جای این بچه میگذارند . حالا میخواهد این بچه در تهران یا در یک روستا زندگی کند. وقتی ما یک بچه را با خود می بریم داخل یک روستایی که بچهها خیلی آن محیط را نمیشناسند حس کنجکاوی آنان برای شناخت محیط، کمک میکند به مطالعه و یک امتیازی میشود برای داستان. این طور نیست که بچه دیگر نداند این صوفی یعنی چه؟ این نوجوان با این اسمهای محلی و خاص و اتفاقاتی که قرار است که بیفتد آشنا نیست چون قبلاً مشابهاش رو ندیده و در عین حال نمیتواند آن را پیش بینی کند به نظرم این خودش کمک میکند به اینکه حس کنجکاوی بچهها را برای پیش رفتن با داستان تا آخر آن تحریک کند.
در مورد ادامه این داستان و جلدهای بعدی آن، همین طور کارهای جدیدتان هم توضیح بفرمایید.
اول بگویم یک کاری که الان دست گرفتم و مشغول شدم رمانی است به نام “ابراهیمیها”ست که به نوعی به مساله حج و فلسفه حج و خود حضرت ابراهیم به عنوان محور پایهگذار دین توحید میپردازد این موضوع همیشه یکی از دغدغههای من بود که این داستان فلسفهای دارد که در داستانها به جز زندگینامه به آن پرداخته نشده است این کار را من دست گرفتم.
به عنوان کار دوم که بعد از آن انجام میدهم جلد سوم همین مجموعه چراغ جادو است که قرار است کانون با من قرارداد ببندد که برای ماه آینده و سال آینده آن را هم باز ادامه دهم.
پس این داستان همچنان دنباله دارد؟
بله ممکن این چراغ جادو به دست بچههای دیگری مثلا یک دختر یا بچههایی از مناطق یا حوزههای دیگر بیفتد که مایلم بعد از انتشار به آن بپردازم اما در مجموع وجوه مشترک بچهها در این مجموعه اثر مورد نظر من هست.
شما از تصویرگری و حروف چینی و صفحهآرایی کتاب هم راضی هستید؟
بله من راضی هستم کلاً ساختار کتاب خوب بود.
در بارهی طرح رمان نوجوان امروز و مسیری که طی کرده مایلم اظهار نظر بفرمایید. آیا شما انتشار مجموعه رمان کودک و نوجوان را طرح موفقیتی میبینید؟
من این حرف را زمانی میزنم که هنوز فرصت نکردم همه این آثاری که منتشر شده را بخوانم البته ۶ یا ۷ اثر از این مجموعه را خواندهام در مرحله اول باید کامل بخوانم تا ببینم چه نوشتهاند اما تا همین جا به لحاظ ساختاری، آثار ضعیف نبوده یعنی این طور نیست که خود من یا کسانی که به لحاظ سن و سال و تجربه در این طرح مشارکت دارند بخواهند کاری ضعیف تحویل دهند از سویی مدیریت کانون در حوزه رمان نیز به گونهای نیست که هرکس هر چیزی بنویسد و آنها آن را منتشر کنند . به همین دلایل به نظرم مجموعه آثاری که منتشر شد آثاری قابل اعتناست در حوزه ادبیات. باید به این موضوع هم اشاره کنم که روزی که ما برنامهریزی میکردیم برای چنین کاری و جلساتی که در کانون بود هرگز فکر نمیکردیم که در همان سال اول ۳۰ یا ۴۰ اثر برای چاپ آماده شود و این آثار جوایز معتبری را از آن خود بسازد این نشان میدهد که داوران در بیرون از مجموعه هم نگاهی مثبت داشتهاند و از همه اینها مهمتر این که باید تأثیر آن را در کتابخانههای کانون یا در میان خادمانی بینیم که اینها را میخواهند بخوانند. بههر حال در رکود بازار رمان نوجوان که جایش را آثار ترجمهای پرکرده بود ـ که البته جای سوال داشت و وفور این نوع آثار تخیلی و جهانی کاذب نگرانی ایجاد میکرد و میتوانست مشکل به وجود بیاورد ـ الان کانون اگرچه کمی دیر، یک اقدام مثبتی انجام داد و تلاش کرد این خلا را پرکند.
مشکل این بود که از ۷ ، ۸ سال پیش ژانر وحشت در ادبیات نوجوان ما قالب شد و این طرح میتواند بخشی از این خلاها را پر کند.
آیا شما توانایی نویسندگان این حوزه _ حوزهی ادبیات کودک و نوجوان _ را در آن سطح میبینید که این طرح همچنان با قدرت و قوت ادامه پیدا کند مسوولان کانون وعده میکنند که تعداد زیادی کتاب میخواهند در قالب این طرح منتشر کنند آیا واقعاً این قابلیت در نویسندگان این حوزه وجود دارد؟
من فکر کنم اگر بیشتر از ۳۰ ،۴۰ یا در نهایت ۵۰ کتاب بخواهیم منتشر کنیم بقیه را ناچاریم به نویسندگان جدیدتر بسپاریم یا سراغ نویسندگان کمتجربهتر برویم. البته این که که آنها هم حضور داشته باشند در اصل بد نیست اگر با مراقبتهایی همراه باشد مشروط به این که به کارهای خوبی که نویسندگان با تجربه ارایه کردند لطمهای نزند به نظر من کانون یا باید وقتی تعداد آثار به یک حدی مثلاً ۵۰ تا رسید بگوید دیگر کافی است یا اگر میخواهد ادامه بدهد دوباره از همین نویسندههایی که این کار را کردند و در این حوزه تجربه داشتند مجددا بخواهد تا رمانهای دیگری بنویسند بهنوعی کانون با این کار، تا چند سالی نویسندههای خوب کودک و نوجوان کشور را به انحصار خودش در میآورد و این شدنی است.
نویسندگان ما با مشکلات زیادی روبرو هستند آنها برای نشر و چاپ کتاب با ناشران مشکل دارند یا با مشکلات اقتصادی در زندگی دست و پنجه نرم میکنند حالا اگر ناشری بیاید و به آنها شرایط مثبت و مناسبی را پیشنهاد بدهد قطعاً آنها استقبال میکنند و کانون باید از این موقعیت استفاده کند . چه بسا ممکن است از یک نویسندهی حرفهای کودک و نوجوان ۵ یا ۶ اثر در همین مجموعه منتشر شود.
شرایط مثبت و مناسبی که کانون ارایه داده چه شرایطی است؟ بیشتر توضیح بدهید.
ببینید؛ نویسنده وقتی که اثری را مینویسد باید بدهد به یک ناشر و دست کم ۶ یا ۷ ماهی منتظر انتشار آن بماند و تازه چند وقت بعد از انتشار باید چک حقالتألیفش رو برای تاریخ ۶ ماه بعد از ناشر بگیرد. خوب این روند، روند کندی است و به یک روند عادی و طبیعی هم تبدیل شده است اما اینجا یک ارگان یا نهادی با نویسنده قرارداد می بندد و با بستن قراردادها و پیش پرداختها، نویسنده را ملزم میکند. این چیزی است که در همه جای دنیا مرسوم است و اتفاقاً تجربهی موفقی هم بوده است که ناشر پیشاپیش کار بعدی نویسنده را خریداری میکند، با او قرارداد میبندد، پول را پیشاپیش به نویسنده میدهد و او را مدیون میکند که اثرش را به ناشر دیگری ندهد . نویسندههای بزرگ دنیا هم با این مساله روبرو بودهاند مثل معروفش داستایوفسکی است که بارها به خاطر پولهای پیشی که از ناشران گرفته بود _ که کارش را انجام بدهد و گاهی نمیتوانست به تعهداتش عمل کند _ حتی تهدید شده بود که به دادگاه معرفی میشود این [خرید اثر] شگرد مثبتی است که در همه جای دنیا مرسوم است و ناشران میتوانند با این روش موقعیت نویسنده را به سمت خودشان سوق بدهند از طرفی فیلتر هم وجود دارد یعنی این طور نیست که هر کاری که نوشته شد بلافاصله هم پذیرفته شود به نظر من اتفاقاً در این نوع کارهای پروژهای، ناشران میتوانند سختگیری بیشتری داشته باشند.
نویسنده ها در مجموع راضی بودند از این شرایط ؟
من دوستان نویسندهای که دیدم همه راضی بودند یک مقدار دیرکرد در بعضی پرداختها وجود داشت از جمله خود من ولی ما مشکلات مالی کانون را هم درک میکنیم ، این پروژه، پروژه سنگینی بوده و شاید مدیریت، انباشتی از منابع مالی نداشته ولی بسم ا… گفته و کار را شروع کرده و به نتیجه هم رسانیده است. حالا قول دادند که به زودی مشکلات مالی نویسندهها را رفع بکنند .
کانون وعده کرده بود که اگر نویسندگان این طرح جوایزی از جشنوارههای داخلی یا بینالمللی کسب کنند به همان میزان به آن ها جایزه بدهد آیا کانون به تعهداتش در مورد جایزهها هم عمل کرده یا خیر؟
خوب اولین جایزه که متعلق به کتاب من بود که آقای رضایی قول دادند که حتماً عمل بکنند در جلسهای هم که چند وقت پیش داشتیم باز هم تأکید کردند.
منتقدان در ارزیابی طرح رمان نوجوان گاهی به بحث سفارشنویسی اشاره میکنند و این موضوع را از جمله آفتهای اجرای چنین طرحهایی میدانند شما که در جمع نویسندهها حاضر بودید آیا با چنین موضوعی روبرو شدید؟ بهویژه اینکه دیده میشود برخی از آثار به گونهی خاصی از ادبیات تعلق دارد؟
نه؛ ببینید این نوع کار را نمیشود گفت سفارش نویسی. وقتی شما به عنوان ناشر به منِ نویسنده میگویید که من در مورد این موضوع مشخصاً یعنی مثلا شهید، جبهه و جنگ، موضوع انقلاب یا هر چیزی در این چهارچوب از شما کار میخواهم و منابع تحقیقی و منابع اصلی را هم در اختیارت قرار میدهم این واقعاً سفارشنویسی است و نویسنده متناسب با تعریفی که از کار داشته دست به نگارش اثر میزند. اما در اینجا کانون به ما میگوید که من یک رمان از شما میخواهم حتی موضوع رمان را هم مشخص نمیکند نمیگوید الزاماً در حوزه دفاع مقدس باشد تازه اگر این الزام را هم ایجاد میکرد باز هم خیلی عام بود نمیتوانستی بگویی در مورد موضوع خاصی است، این کار کانون در واقع سفارشی است که ناشر به یک نویسنده میدهد که من پیشاپیش حاضرم چاپ کتاب تو را تضمین کنم، خواهش می کنم کتابت را به من بده و این بهنظرم سفارش نویسی نیست چرا که هرکسی آزاد بوده کار خودش را انجام دهد ضمن این که دونکته را هم ما نویسندهها موقع نوشتن در نظر میگیریم.
اول مساله نام و اعتباری است که یک نویسنده در اجتماع به دست آورده و حاضر نیست اسمش پای هر اثری نوشته شود و اعتبار اسمش برایش از حق تألیف و حتی تعداد کتابهایی که چاپ میکند خیلی بیشتر اهمیت دارد این البته باعث میشود که نویسنده کار دلخواه و درست را انجام بدهد.
دوم ما فیلترِ شورای بررسی و کارشناسی قبل از چاپ را اینجا داریم آنها هم نویسندههای خبرهای هستند که حتی اگر یک نویسنده هم خواست شیطنتی بکند یا اثری را چشم بسته بنویسد و ارایه بدهد و بگوید که “حالا هرچه بادا باد ما که پولمان را میگیریم” نمیتواند چون اینجا جلویش گرفته میشود و اثرش اجازهی چاپ دریافت نمیکند.
شما در حال حاضر به عنوان نماینده کانون در جنوب شرق آسیا و مالزی مشغول فعالیت هستید هم به اهمیت آن حوزه اشاره بفرمایید هم این که چه کارهایی در این مدت انجام شده است؟
ما نگاه خیلی کلانی داشتیم به آن منطقه به خاطر اینکه با منطقهای کاملاً مسلماننشین در شرق آسیا هم روبرو هستیم ما اندونزی را با جمعیت ۳۰۰ میلیونی مسلمان همچنین مالزی، برونئی، تایلند و دیگر کشورها را داریم و کانون تصورش این بود ما بهغیر از جمعیت زیاد ایرانی ساکن مالزی میتوانیم مسلمانهای شرق آسیا را هم تحت پوشش قرار دهیم اما مشکلی که در این راه وجود دارد این است که کانون به عنوان یک اداره یا نهاد داخل کشور اجازه فعالیت خیلی گسترده و اعمال مدیریت فرهنگی در خارج از کشور را ندارد و تنها میتواند در محدودهای که امور بینالمللش تعریف کرده فعالیت کند. ما اول قرار بود به عنوان نماینده کانون در شرق آسیا دفتری داشته باشیم مکانی را در اختیار بگیریم، دفتری را ثبت کنیم حتی بحث کانون زبان مطرح شد.
بررسیهای ما در همان ۶ ماه اول نشان داد که زمینه خیلی مساعد است اما متوجه شدیم که کانون نمیتواند این امکانات را منتقل کند و محدودیتهای قانونی موانعی را برای ما ایجاد کرد.
همین الان اگر شما بخواهید دو نفر را به جشنوارهای در خارج از کشور اعزام کنید با مشکلات بسیاری روبرو هستید ولی ناچاریم این فعالیتها را از طریق رایزنیهای فرهنگی انجام دهیم آنها این امکانات و اعتبارات را در اختیار دارند و وظیفهی آن ها هم در خارج از کشور تعریف شده است ما الان داریم در این زمینه تلاش میکنیم تا از طریق رایزنی فرهنگی بتوانیم بخشی از فعالیتهای کانون را به آن منطقه انتقال دهیم.
به عنوان سوال پایانی، چه برنامههایی در این یک سال گذشته در آن منطقه انجام شده است؟
ما در این یک سالی که آنجا بودیم ۳ تا نمایشگاه ۲ تا در مالزی یکی در اندونزی برگزار کردیم در نمایشگاههای کتاب شرکت کردیم و حقنشر دو تا از کتابهای کانون را به صورت قطعی فروختیم چند تای دیگرهم در مرحله پیگیری است.
گفت و گو از کیان جوادی
وسواسهای ابراهیم حسنبیگی
رضا امیرخانی عکس یادگاری نمیگیرد
حسن بیگی معتقد است: ممکن است کار نوشتن یک کتاب در این حوزه یک روزه تمام شود اما حساسیت آن بیشتر از سایر حوزههای ادبیات است و من شخصا هنگام نوشتن در این حوزه گرفتار وسواس میشوم.
ابراهیم حسن بیگی که به تازگی کتاب «صوفی و چراغ جادو» از او توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در ۲۴۸ صفحه با قیمت ۲۵۰۰ تومان وارد بازار نشر شده است با اشاره به اینکه در این کتاب به سمت کارهای افسانهای و فانتزی نرفته به خبرآنلاین گفت: «چراغ جادو در این کتاب با چراغ جادو علاءالدین متفاوت است در حقیقت چراغ جادو همان انگیزه و اراده برای بدست آوردن آرزوهاست. در این مجموعه چراغ در دست بچههایی قرار میگیرد که آرزوهای متعدد و فراوانی دارند اما راه رسیدن به آن آرزوها را نمیدانند و به کمک بچه غولی که در این چراغ است تلاش میکنند به آرزوهایشان برسند در حقیقت دغدغههای نوجوانان برای رسیدن به آرزوهایشان، محور اصلی ماجراهای این کتاب است.»
وی ادامه داد: «این کتاب باعث تقویت توانمندیهای درونی کودکان میشود چرا که آنها دوست دارند با در دست گرفتن چراغ و دست کشیدن به آن مانند چراغ جادوی علاءالدین به راحتی به آرزوهایشان برسند اما بچه غول چراغ این کار را برای آنها انجام نمیدهد و تنها به آنها یاد میدهد که چگونه به آرزوهایشان برسند.»
وی با بیان اینکه این کتاب قرار است به صورت مجموعه منتشر شود، افزود: «در حال حاضر مشغول نگارش جلد دوم آن با عنوان «امیرحسین و چراغ جادو» هستم که در آن چراغ جادو در دست پسربچهای تهرانی قرار میگیرد. این کتاب هم مانند جلد اول از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر میشود.»
وی با بیان اینکه این کتاب قرار است به صورت مجموعه منتشر شود، افزود: «در حال حاضر مشغول نگارش جلد دوم آن با عنوان «امیرحسین و چراغ جادو» هستم که در آن چراغ جادو در دست پسربچهای تهرانی قرار میگیرد. این کتاب هم مانند جلد اول از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر میشود.»
بنابراین گزارش، در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«اسم آخرین اسبم قرقی بود؛ اسبی کاملاً سیاه و از نژاد آخال تکه. با آن هم توی مسابقه سرعت، مقام میآوردم، هم [در] مسابقه مسافت که دو هزار متر بود. هرگز از نفس نمیافتاد. وقتی پشتش مینشستم، برای باز شدن در باکس بیتابی میکرد. سُم بر زمین میکوبید و گردنش را بالا و پایین میکرد. بیشتر از من عاشق مسابقه و برنده شدن بود. غیرت و تعصب عجیبی داشت. خیلیها روی قرقی شرطبندی میکردند. سنش آنقدر کم بود که اگر زنده میماند میتوانست در چندین مسابقه دیگر هم شرکت کند.»
حسن بیگی در ادامه گفتوگو با خبرآنلاین، درباره سختیهای خلق اثر در حوزه کودک و نوجوان نیز اینگونه توضیح داد: «از آنجایی که هم در حوزه کودک و نوجوان و هم در حوزه بزرگسال آثاری را نوشتهام با هر دو حوزه آشنایی دارم و میتوانم بگویم کار در حوزه کودک و نوجوان دارای حساسیتهای بسیاری است. در این حوزه باید با احتیاط وارد شد و آثاری را خلق و منتشر کرد که نیاز مخاطبی را که در حال رشد است، تامین کند. ممکن است کار نوشتن یک کتاب در این حوزه یک روزه تمام شود اما حساسیت آن بیشتر از سایر حوزههای ادبیات است و من شخصا هنگام نوشتن در این حوزه گرفتار وسواس میشوم.»
وی در پاسخ به این سوال که چه کتابی را برای مطالعه قشر کودک و نوجوان توصیه میکند، گفت: «معمولا این خانوادهها هستند که برای کودکانشان کتاب انتخاب میکنند از این رو توصیه من این است که کتابهایی انتخاب و خریداری شود که علاوه بر مفید بودن کمتر دارای جنبه تخریبی باشد هرچند که در کشور ما به دلیل نظارتهایی که قبل از چاپ برای کتابها وجود دارد کمتر شاهد انتشار کتابهایی با محتوای تخریبی هستیم اما مدتی است که در بخش نوجوان کتابهای ژانر وحشت و فانتزی رواج یافته و به اعتقاد من این کتابها نوجوانان را از حقیقت و واقعیت دور میکند از طرف دیگر روانشناسان نیز نسبت به عرضه این نوع کتابها ابراز نگرانی کردهاند برای همین باید با دقت و احتیاط بیشتری در انتخاب کتاب عمل کرد.»
حسن بیگی در بخش دیگر این گفتوگو به سایر آثار داستانیاش پرداخت و با اشاره به اینکه رمان «قدیس» را به پایان رسانده و برای چاپ در اختیار نشر نیستان قرار داده است، گفت: «در این کتاب نگاهی اجمالی به زندگی حضرت علی (ع) شده و تکیه رمان بر حوادث و وقایع ۵ ساله حکومت آن حضرت است. قدیس در شرایط امروز و در زمان حال رخ میدهد، اما در طول داستان دائماً در حال رفت و آمد به گذشته و حال است. این داستان را نباید صرفاً داستانی تاریخی بدانیم، بلکه حوادث موجود در آن همانند پازلی است که وقتی در کنار هم چیده میشود، ساختار کلی رمان را شکل میدهد. آنچه در واقع برای نگارش این رمان برای من مهم بوده رفتار و شخصیت امام علی (ع) بوده است که بسیار برای من حائز اهمیت است.»
بنابراین گزارش «بازنمایی نقش مردم در حکومت اسلامی، میزان احترام حضرت علی (ع) به تصمیم مردم و ارجحیت دادن خواست آنها بر موضوع دیگری، بحث آزادی بیان و نمود آن در سیره حکومتی حضرت با اشاره به حوادث صفین و نیز نوع مواجهه ایشان با خوارج» مهمترین موضوعات و درسهایی از زندگی امیرالمومنین (ع) است که در این داستان بازنمایی شده و در قالب وقایعی مرتبط با امروز به مخاطب ارایه میشود.
وی که آخرین کتاب رضاامیرخانی با عنوان «جانستان کابلستان» را اخیرا مطالعه کرده، درباره این کتاب نیز به خبرنگار ما گفت: «اثر خوبی بود هرچند که من نظرات خود را درباره آن شخصا به نویسنده گفتهام. رضا امیرخانی نویسنده توانمندی به خصوص در حوزه سفرنامه نویسی است؛ وی در این نوع آثار، عکس یادگاری نمیگیرد و به تجزیه و تحلیل اتفاقات و رویدادها میپردازد هرچند که معتقدم اگر وی با برنامه ریزی به این سفر رفته بود حاصل کارش بهتر از این میشد کما اینکه این کتاب در حوزه سفرنامه کتاب درخور توجهی است.»
حسن بیگی در ادامه گفتوگو با خبرآنلاین، درباره سختیهای خلق اثر در حوزه کودک و نوجوان نیز اینگونه توضیح داد: «از آنجایی که هم در حوزه کودک و نوجوان و هم در حوزه بزرگسال آثاری را نوشتهام با هر دو حوزه آشنایی دارم و میتوانم بگویم کار در حوزه کودک و نوجوان دارای حساسیتهای بسیاری است. در این حوزه باید با احتیاط وارد شد و آثاری را خلق و منتشر کرد که نیاز مخاطبی را که در حال رشد است، تامین کند. ممکن است کار نوشتن یک کتاب در این حوزه یک روزه تمام شود اما حساسیت آن بیشتر از سایر حوزههای ادبیات است و من شخصا هنگام نوشتن در این حوزه گرفتار وسواس میشوم.»
وی در پاسخ به این سوال که چه کتابی را برای مطالعه قشر کودک و نوجوان توصیه میکند، گفت: «معمولا این خانوادهها هستند که برای کودکانشان کتاب انتخاب میکنند از این رو توصیه من این است که کتابهایی انتخاب و خریداری شود که علاوه بر مفید بودن کمتر دارای جنبه تخریبی باشد هرچند که در کشور ما به دلیل نظارتهایی که قبل از چاپ برای کتابها وجود دارد کمتر شاهد انتشار کتابهایی با محتوای تخریبی هستیم اما مدتی است که در بخش نوجوان کتابهای ژانر وحشت و فانتزی رواج یافته و به اعتقاد من این کتابها نوجوانان را از حقیقت و واقعیت دور میکند از طرف دیگر روانشناسان نیز نسبت به عرضه این نوع کتابها ابراز نگرانی کردهاند برای همین باید با دقت و احتیاط بیشتری در انتخاب کتاب عمل کرد.»
حسن بیگی در بخش دیگر این گفتوگو به سایر آثار داستانیاش پرداخت و با اشاره به اینکه رمان «قدیس» را به پایان رسانده و برای چاپ در اختیار نشر نیستان قرار داده است، گفت: «در این کتاب نگاهی اجمالی به زندگی حضرت علی (ع) شده و تکیه رمان بر حوادث و وقایع ۵ ساله حکومت آن حضرت است. قدیس در شرایط امروز و در زمان حال رخ میدهد، اما در طول داستان دائماً در حال رفت و آمد به گذشته و حال است. این داستان را نباید صرفاً داستانی تاریخی بدانیم، بلکه حوادث موجود در آن همانند پازلی است که وقتی در کنار هم چیده میشود، ساختار کلی رمان را شکل میدهد. آنچه در واقع برای نگارش این رمان برای من مهم بوده رفتار و شخصیت امام علی (ع) بوده است که بسیار برای من حائز اهمیت است.»
بنابراین گزارش «بازنمایی نقش مردم در حکومت اسلامی، میزان احترام حضرت علی (ع) به تصمیم مردم و ارجحیت دادن خواست آنها بر موضوع دیگری، بحث آزادی بیان و نمود آن در سیره حکومتی حضرت با اشاره به حوادث صفین و نیز نوع مواجهه ایشان با خوارج» مهمترین موضوعات و درسهایی از زندگی امیرالمومنین (ع) است که در این داستان بازنمایی شده و در قالب وقایعی مرتبط با امروز به مخاطب ارایه میشود.
وی که آخرین کتاب رضاامیرخانی با عنوان «جانستان کابلستان» را اخیرا مطالعه کرده، درباره این کتاب نیز به خبرنگار ما گفت: «اثر خوبی بود هرچند که من نظرات خود را درباره آن شخصا به نویسنده گفتهام. رضا امیرخانی نویسنده توانمندی به خصوص در حوزه سفرنامه نویسی است؛ وی در این نوع آثار، عکس یادگاری نمیگیرد و به تجزیه و تحلیل اتفاقات و رویدادها میپردازد هرچند که معتقدم اگر وی با برنامه ریزی به این سفر رفته بود حاصل کارش بهتر از این میشد کما اینکه این کتاب در حوزه سفرنامه کتاب درخور توجهی است.»
رمان «محمد» به انگلیسی ترجمه شد
ابراهیم حسنبیگی از ترجمه و آماده انتشار شدن ترجمه انگلیسی رمان «محمد(ص)» در انگلستان و مالزی خبر داد.
به گزارش ترجمانه به نقل از خبرگزاری مهر، ابراهیم حسن بیگی نویسنده رمان محمد بیان کرد: سال ۸۶ که رمان «محمد» را نوشتم قصدم این بود که این رمان با ترجمه و چاپ در کشورهای اتحادیه اروپا وامریکا بتواند گوشهای از چهره نورانی و صلح طلب پیامبر اسلام را به غربیها نشان دهد. اما سالها تلاش من برای ترجمه انگلیسی آن بینتیجه ماند و هیچ مسئول فرهنگی در ایران حاضر نشد از ترجمه آن رمان حمایت کند تا اینکه سال پیش با حمایت مرکز سازماندهی ترجمه در سازمان فرهنگ این رمان به وسیله شقایق قندهاری به انگلیسی ترجمه شد و به زودی در لندن به چاپ خواهد رسید.
حسن بیگی با به اینکه این رمان تاکنون به زبانهای عربی و ترکی استانبولی و ازبکی ترجمه و چاپ شده است از انعقاد قرارداد چاپ این رمان توسط موسسه انتشاراتی شمع و مه در لندن خبر داد و گفت: قرارداد چاپ انگلیسی رمان محمد به امضا رسیده و ناشر قول داده که تا آخر پاییز کتاب را منتشر کند و همین طور متن انگلیسی رمان محمد توسط انتشارات الامین در مالزی نیز به چاپ خواهد رسید.
حسن بیگی افزود: مذاکرات برای چاپ روسی و فرانسوی این اثر در حال انجام است و امیدوارم که شاهد ترجمه و چاپ آن در این ۲ کشور باشیم.
حسنبیگی در پایان این مصاحبه به موضوع اهانتهای حال حاضر به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص) اشاره کرد و گفت: من فکر میکنم که اندیشمندان و اهالی قلم و هنر در سرزمینهای اسلامی باید بیشتر از این به فکر معرفی چهره نورانی پیامبر اکرم(ص) به جهانیان باشند تا پاسخی درخور و شایسته به اهانت کنندگان داده باشند.
"گلستان در آتش"؛ روايتي داستاني از زندگي شهيد باهنر
تاريخ چاپ : چاپ اول: 1388
ناشر : انتشارات: سوره مهر
نويسنده : ابراهيم حسن بيگي
حسن بیگی: زندگی مرا نویسنده کرد
ابراهیم حسن بیگی بر این باور است که حضور در کلاسهای داستان نو یسی و خواندن کتابهای فن داستان، نویسی نو یسنده پرورش نمی دهد .
ابراهیم حسن بیگی نو یسنده، زندگی شهید دکتر باهنر در گفتگو با خبر نگار لوح گفت :من از بدو تو لد، زندگی نا آرام و پر تلاطمی داشتم اما همه اینها از علاقه من به کتابخوانی و مطالعه کم نکرد و از همان کو دکی علاقه من به کتاب و کتابخوانی بالا بود .
وی عنوان کرد : هیچ کدام از بستگان من اهل قلم نبودند حتی پدر و مادرم هم بی سواد بودند اما عشق به یادگیری همواره مرا به جلو حرکت می داد .
وی ادامه داد : در اویل نو جوانی عمده کار هایم به صورت شعر بود و بسیاری از شعر هایم در نشریات قبل از انقلاب به چاپ رسیده بود و در دوران مدرسه گاهی او قات به اجرای نمایش نامه نیز می پرداختم .
این نو یسنده ادامه داد : داستان نو یسی را با کلاسهای سید حسین میر کاظمی آغاز کردم در واقع شروع داستان نو یسی من به روزهایی بر می گرد د که من در کلاسهای شعر کانون نو یسندگان و شاعران گرگان می رفتم در یکی از همین روز ها که من از بندر تر کمن برای حضور در کلاسهای گرگان رفته بودم( که فاصله ای 40 کیلو متری بود )استاد شعر ما نیامده بود و من در حالی که نمی خواستم بی بهره از این کلاسها باز گردم به کلاس داستان نو یسی رفتم که در آن زمان تو سط آقای میر کاظمی اداره می شد .
وی ادامه داد : در جلسه بعد داستانی کو تاه با عنوان "جشن گندم " نو شتم که بسیار مورد تشویق قرار گر فتم و همین مسئله سبب شد که گرایش بیشتری به داستان نو یسی پیدا کنم .
نو یسنده " رمان اشکانه " یاد آور شد : زندگی هیچ گاه از فراز و نشیبها یش نکاست و همین فراز و نشیب ها بود که مرا با انبوهی از تجربه های به دست آمده از زندگی به نو شتن تشو یق می کرد .
وی در پایان اظهار کرد : معمو لا افرادی که دو ست دارند نو یسنده شوند بیشتر به دنبال خواندن کتابهای فن نو شتن و اصول داستان نو یسی هستند، اما به نظر من حضور در کلاسهای داستان نو یسی و خواندن فن داستان نو یسی کسی را نو یسنده نمی کند، بلکه نو شتن از حر کت در ذات انسان آغاز می شود و کسی که می خواهد نو یسنده شود باید به دنبال مطالعه بیشتر برود و در کنار مطالعه آثار ادبی به مطالعه تاریخ و فلسفه نیز بپردازد و از حوادث زندگی نیز تجربه کسب کند .
ابراهیم حسن بیگی نو یسنده، زندگی شهید دکتر باهنر در گفتگو با خبر نگار لوح گفت :من از بدو تو لد، زندگی نا آرام و پر تلاطمی داشتم اما همه اینها از علاقه من به کتابخوانی و مطالعه کم نکرد و از همان کو دکی علاقه من به کتاب و کتابخوانی بالا بود .
وی عنوان کرد : هیچ کدام از بستگان من اهل قلم نبودند حتی پدر و مادرم هم بی سواد بودند اما عشق به یادگیری همواره مرا به جلو حرکت می داد .
وی ادامه داد : در اویل نو جوانی عمده کار هایم به صورت شعر بود و بسیاری از شعر هایم در نشریات قبل از انقلاب به چاپ رسیده بود و در دوران مدرسه گاهی او قات به اجرای نمایش نامه نیز می پرداختم .
این نو یسنده ادامه داد : داستان نو یسی را با کلاسهای سید حسین میر کاظمی آغاز کردم در واقع شروع داستان نو یسی من به روزهایی بر می گرد د که من در کلاسهای شعر کانون نو یسندگان و شاعران گرگان می رفتم در یکی از همین روز ها که من از بندر تر کمن برای حضور در کلاسهای گرگان رفته بودم( که فاصله ای 40 کیلو متری بود )استاد شعر ما نیامده بود و من در حالی که نمی خواستم بی بهره از این کلاسها باز گردم به کلاس داستان نو یسی رفتم که در آن زمان تو سط آقای میر کاظمی اداره می شد .
وی ادامه داد : در جلسه بعد داستانی کو تاه با عنوان "جشن گندم " نو شتم که بسیار مورد تشویق قرار گر فتم و همین مسئله سبب شد که گرایش بیشتری به داستان نو یسی پیدا کنم .
نو یسنده " رمان اشکانه " یاد آور شد : زندگی هیچ گاه از فراز و نشیبها یش نکاست و همین فراز و نشیب ها بود که مرا با انبوهی از تجربه های به دست آمده از زندگی به نو شتن تشو یق می کرد .
وی در پایان اظهار کرد : معمو لا افرادی که دو ست دارند نو یسنده شوند بیشتر به دنبال خواندن کتابهای فن نو شتن و اصول داستان نو یسی هستند، اما به نظر من حضور در کلاسهای داستان نو یسی و خواندن فن داستان نو یسی کسی را نو یسنده نمی کند، بلکه نو شتن از حر کت در ذات انسان آغاز می شود و کسی که می خواهد نو یسنده شود باید به دنبال مطالعه بیشتر برود و در کنار مطالعه آثار ادبی به مطالعه تاریخ و فلسفه نیز بپردازد و از حوادث زندگی نیز تجربه کسب کند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر