۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

ما نویسنده ایم!




ما نویسنده ایم وپیش از این توی یک اپارتمان اجاره ای می نشستیم و داستان هایمان را روی چند ورق پاره می نوشتیم و می دادیم دست ناشری که دفتری داشت زیبا و کارمندانی که خوب تحویلت می گرفتند و مدتی توی سالن انتظار نگه ات می داشتند تا به دیدار ناشر محترم نائل شوی و کتابت را بدهی به ناشر که پول داشت و فقط او می توانست با پولش کتابت را چاپ کند و بعد از فروش کتابت ده درصدی حق التالیف به تو بدهد و  40 درصد به مرکز پخش کتابت بدهد و حدود 100 درصدی هم برای خودش بردارد وما هم دلمان خوش بود که نویسنده ایم و پیش زن و بچه و فامیل ها می توانیم سری بلند کنیم و یکی از کتابهایمان را امضا کنیم و بدهیم به انها که یادشان نرود ما نویسنده ایم.
ما نویسنده ایم و یادمان نمی رفت که باید با فلان خبر نگار مجله و روزنامه مصاحبه ای کنیم و در باره ادبیات ایران حرف بزنیم و بعد بچسبیم به کار اداری مان که حقوقی بگیریم و یادمان نرود که ما نویسنده ایم و باید از خوابمان بزنیم و داستان بعدی مان را بنویسم و بدهیم به ناشری که وضع اش خوبتر شده بود و قصد داشت در راسته انقلاب ساختمانی بخرد و بشود ناشری حرفه ای که حفظ کلاسش بودن در راسته انقلاب است و ما این بار باز توی کاغذ پاره ای داستانی و رمانی نوشته بودیم و می خواستیم بدهیم به ناشری که لابد منتظر ما بود تا 10 درصد حق التالیف مان را بدهد و 100 درصد حق الزحمه خودش را بردارد اما از شانس بد ما کاغذ بندی 20 هزار تومان شده بود 80 هزار تومان و ناشر ها دست روی دست گذاشته بودند تا بحران کاغذ های بندی حل شود و ما نگران تر از قبل بدون اینکه کاغذ پاره های ارزانمان را چاپ کنیم رفتیم سراغ بقیه کاغذ پاره هایمان و شروع به نوشتن داستان یا رمان بعدی مان کردیم غافل از اینکه قیمت کاغذ های بندی هنوز پایین نیامده بودند و ناشر هم هنوز نمی دانست باید کتاب چاپ کند یانه.
ما نویسنده ایم و لابد فکر می کنیم که نباید به اندازه ناشر نگران باشیم چون 10 در صد حق التالیف مان سوخت شده است و در عوض 100 حق الزحمه ناشر سوخت شده است و این بار ناشر بیشتر از نویسنده ها ضرر کرده اند و باز کاغذبندی همچنان در بند قیمت گرفتار است  و تو که نویسنده ای احساس می کنی حالا از دست کاغذ پاره هایت هم کاری ساخته نیست و هرچقدر هم بنشینی و روی انها بنویسی  ده شاهی هم گیرت نمی اید و باید فکری به حال کاغذهای بندی بکنی که دست و پای توو ناشرکتابت در بند ان گرفتارند.
اما ما نویسنده ایم و چه کاری می توانیم برای نجات کاغذ های بندی از بند قیمت ها کنیم؟ باید دولت فکری به حال دلار می کرد و قیمت کاغذ را پایین می اورد تا ما اندکی و ناشر بیچاره ان همه ضرر نمی کردیم ولی انگار خانه از پای بست ویران بود و همه قیمت ها بالاتر از حد تصور ما بالا رفته بود و پایین نمی امد و کسی هم دغدغه کاغذ نداشت . مهم نبود که کتابها چاپ شوند یا نشوند . اما برای ما که نویسنده ایم این مهم بود که چه شد که این جوری شد؟ که شد که همه مان مات قیمت ها شد ایم و هرچه هم نق می زنیم و انتقاد هم می کنیم صدایمان به جایی نمی رسد؟

ما نویسنده ایم و باید بنشینیم و روی ورق پاره هایمان باز هم بنویسیم . ولی نه در باره خس و خاشاک ها بلکه این بار باید در باره همین ورق پاره ها بنویسیم. ورق پاره هایی که همه چیز مان را زیر ورو کرده است.

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

دو خاطره از رضا سید حسینی




مرحوم رضا سید حسینی را اولین بار در سال 1368 در سمینار ادبیات معاصر ایران در شیراز دیدم. هم او را و هم نادر ابراهیمی را که تا روزهای اخر عمر این عزیزان . با ان ها مراوده داشتم.
ان شب تازه شام مان را خورده بودیم وتوی حیاط هتل قدم می زدیم و من ورضا سید حسینی هر دو پیپ هایمان را روشن کرده بودیم و شاید همین امر باعت شد تا به هم نزدیک شویم و من از ادامه کتاب مکتب های ادبی اش  از او بپرسم و بعد اواز من پرسید :" چه کتاب هایی نوشته ای ؟ می خواهم بدانم چیری ازت خوانده ام؟"
وقتی گفتم: اسمم ابراهیم حسن بیگی است و تازه کارم . رعشه ای ساختگی به اندامش داد و نوک عصایش را چند بار ریز و ارام بر زمین کوبید و گفت:" واه ... واه....واخ بالام ....اصلا به تو نمی اید نویسنده کتاب کینه ازلی باشی . تو می دانی با دوستم رضا براهنی چه کردی؟"
به او توضیح دادم که براهنی در رمان "رازهای سرزمین من "بخشی از انقلاب را تحریف کرد و حتی  اعتقادات مذهبی ما را هم به سخره گرفت. او ضمن این که ازبرخی کارهای رضا براهنی. نا رضایتی خودش را نشان می داد .گفت:" رضا اخلاق های خاصی دارد و همین باعث شده تا دوستانش همه از کنارش پراکنده شوند . اما تو در کتاب کینه ازلی به زندگی خصوصی او ورود کردی و این کار از تو که می بینم جوان مومنی هستی بعید بود."
البته بعد ها من در نشستی ادبی در سالن اندیشه حوزه هنری در جمع خبر نگارها گفتم که اگر الان قرار بود در باره رضا براهنی بنویسم جور دیگری می نوشتم و وارد حریم خصوصی او نمی شدم.
بعد ها به مناسبت های مختلف رضا سید حسینی را می دیدم و گاهی هم در سفرها با هم همسفر می شدیم تا این که اولین رمانم به نام ریشه در  اعماق چاپ شد و توفقیاتی بدست اورد و شد کاندیدای جایزه قلم زرین مجله گردون که عباس معروفی ان در می اورد و بعدها هم یکی از رمان های برگزیده بیست سال ادبیات دفاع مقدس و همین طور اثر برگزیده بیست سال ادبیات انقلاب اسلامی.
یک روز رضا سید حسینی را دیدم و گفت که رمانت را خواندم. چه نثر خوبی پیدا کرده ای . دادم ابوالحسن نجفی هم  خواند و گفت : نمی دانستم در بین نویسندگان انقلاب چنین نثر و زبان پخته ای هم پیدا می شود. بعد شروع کرد به نقد رمان و همه حرفش این بود که این رمان را خیلی سیاه و بی رحمانه نوشته ام و می گفت اصلا به تو نمی اید که در نوشته ات این همه سیاه بین باشی. برخی اشاراتش به صحنه های سیاه رمان درست بود از جمله خواهر شفی محمد که می توانست فلج نباشد و نقطه امیدی در داستان تلقی شود.
رضا سید حسینی از ان پس مرا با رمان ریشه دراعماق می شناخت و هر بار هم دیگر را می دیدم اشاره ای به این رمان می کرد و نکته ای در باره ان می گفت . تو گویی ریشه در اعماق ریشه در اعماقش دوانده بود.
و اخرین بار در یکی از روزهای اردیبهشت سال 1388 در مراسم تشیع جنازه اش او را دیدم که پیکر نحیف و بیمارش ارام گرفته بود و نبود تا از ریشه های دردناک در اعماق وجودش بگوید. روحش شاد

 

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

قدیس.../ خوابی که زندگی یک کشیش را زیرورو کرد

کتاب - معجزه وقتی بیشتر رخ نمود که در بالای اوراق، در بالای خطی که به عربی متفاوتی با خط امروز عرب نوشته شده بودف چشمش به عدد آشنای عربی افتاد؛ به عدد 36 که می توانست حدس بزند که باید سال 36 قمری باشد و سال 36 قمری یعنی قرن 6 میلادی. دیگر شکی نداشت که به یک گنج واقعی دست یافته...


به گزارش خبرآنلاین، رمان «قدیس» جدیدترین رمان ابراهیم حسن‌بیگی توسط انتشارات نیستان منتشر شده است. این نویسنده که پیش از این با سه رمان «ریشه در اعماق»، «اشکانه» و «محمد» (ص) توانایی خود را در نوشتن رمان‌های خوش‌ساخت نشان داده بود، این بار با نوشتن این رمان به زندگی حضرت علی (ع) می پردازد.
«قدیس» داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می‌کند. او کتاب‌ها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق می‌ورزد. وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او می‌رسد، علاقه‌مند می‌شود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک کشته می‌شود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری می‌گذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمؤمنین، علی (ع) منتهی می‌شود. رمان «قدیس» هرچند یک رمان به ظاهر دینی و تاریخی است و به زندگی و حکومت پنج ساله امام علی (ع) می‌پردازد اما روایتی غیرتاریخی دارد و هرگز از کلیشه‌های رایج داستان‌های دینی معاصر پیروی نمی‌کند و بیشتر آن را یک اثر تحلیلی ـ تاریخی قلمداد می‌ شود.
داستان رمان از جایی شروع می‌شود که یک جوان تاجیک پیشنهاد فروش کتابی را می‌دهد که مدعی است متعلق به 1400 سال پیش است. کیشش که باور ندارد چنین کتابی وجود خارجی داشته باشد آن را به امانت می گیرد تا بررسی کند. کشیش زمانی به ارزش واقعی و قدمت 1400 ساله اثر پی می‌برد که جوان تاجیک به دست دو جوان روس که قصد سرقت کتاب را از او داشتند به قتل می‌رسد. از آن پس کشیش نیز در معرض خطر قرار می‌گیرد. بررسی‌های اولیه نشان می‌دهد که بخش اول کتاب دست‌نوشته‌های مردی به نام عمرو عاص است که روی کاغذهای باستانی پاپیروس مصری یاداشت‌هایی نوشته و از جنگی به نام صفین و از مردانی به نام علی و معاویه نام می‌برد.
در این بخش از رمان آنچه برای کشیش اهمیت دارد، قدمت تاریخی این کتاب است، اما در نیمه شبی که مشغول خواندن کتاب است در عالم واقع یا رویا ( که نویسنده با زیرکی مرز آن را مشخص نکرده) حضرت عیسی مسیح (ع) بر او ظاهر شده در حالی که طفلی در آغوش خود دارد. مسیح، نوزاد را به دست کشیش می‌دهد و از او می‌خواهد که از او به خوبی مراقبت کند. از آن پس کشیش فکر می‌کند که باید پیوندی بین این کتاب و این سفارش حضرت مسیح (ع) وجود داشته باشد. بنابراین ضمن مراقبت از کتاب درصدد برمی‌آید که درباره شخصیت اصلی کتاب یعنی علی (ع) بیشتر مطالعه کند. از سویی با حمله سارقان و قاتلان جوان تاجیک به کلیسا امنیت جانی خود را در مخاطره می‌بیند و تصمیم می‌گیرد که به اتفاق همسرش مدتی را در بیروت و نزد پسرش زندگی کند. اما بیروت برای او بستر مناسبی است تا بهتر و بیشتر در باره علی (ع) بداند و دوستی‌اش با نویسنده مسیحی «جرج جرداق» که درباره علی (ع) کتاب‌ها نوشته است و نیز وجود شیعیان لبنان و منابع فراوان قابل دسترس او را در راه این شناخت کمک کند...

در بخش هایی از این رمان می خوانیم:
داستان پسرک شبیه داستان بسیاری دیگر از فروشندگان نسخه های خطی بود. انقلاب «بلشویک» صدها، بلکه هزارن جلد از کتاب های قدیمی را روانه ی خاک کرده بود؛ بخصوص کتاب های مذهبی که در جمهوری های شوروی سابق در امان نبودند و حالا با فروپاشی آن حکومتف خاک ها شخم می خورند و همه ی آن کتاب ها از دل خاک بیرون می آمدند. اما این کتاب با همه ی آنها فرق می کرد. اوراق کاغذ پاپیروس مصری داد می زد که باستانی اندو. با اینکه هنوز کلمه ای از کتاب ه را نخوانده بود، اما حسی به او می گفت که این کتاب گنجی است آشکار شده و معجزه ای آن را به دست او رسانده است.
معجزه وقتی بیشتر رخ نمود که در بالای اوراق، در بالای خطی که به عربی متفاوتی با خط امروز عرب نوشته شده بودف چشمش به عدد آشنای عربی افتاد؛ به عدد 36 که می توانست حدس بزند که باید سال 36 قمری باشد و سال 36 قمری یعنی قرن 6 میلادی. دیگر شکی نداشت که به یک گنج واقعی دست یافته...برخلاف آنچه در اکثر نسخ خطی دیده بود که نام نویسنده و تاریخ کتابت در در پایان کتاب نوشته می شدف در این کتاب نام نویسنده و سال کتابت را در بالای صفحه اول نوشته بودند:
شروع کتابت: سال 39
کاتب: عمرو بن عاص
کشیش سعی کرد این نام را در زوایای تاریک تاریخ عرب ها و مسامانان بیابد، اما عمرو العاص نامی نبود که او حتی یک بار نام او را شنیده یا در کتابی خوانده باشد. صفحه اول را به آهستگی و با دقت بیشتری خواند. گاهی حروف کم رنگ یا نا خوانا بقودند. می دانست که به زودی بر مطالعه ی کتاب تسلط خواهد یافت. نثر کتاب مثل نثر بسیای از کتاب های قدیمی، فاخر و پر از الفاظ مستهلک نبود. عمرو عاص هرکه بود، بر نثر و زبان عربی تسلط خوبی داشت. شاید او یکی از نویسندگان بزرگ تاریخ عرب بوده باشد. کشیش باید مطالعه ی کتاب را ادامه می داد تا پرده از ابهامات بیشماری که داشت کنار می رفت. لذا شروع به خواندن کرد...
کتاب را ورق زد. با اینکه در بین دیگران به خریدار کتب قدیمی معروف بود اما تا به حال کتابی با این قدمت تاریخی ندیده بود. آن هم کتابی با دست خط کوفی. کشیش از وقتی که کتاب را از آن مرد تاجیکی گرفته بود، خورد و خوراکش تعطیل شده بود و کارش شده بود مطالعه و مطالعه و... کشیش سر راست کرد و قوسی به کمرش داد و گردنش را چندبار به راست و چپ گرداند. بعد برگ کاغذ را به چشمانش نزدیک کرد؛ ادامه کلمات خوانا نبود. چند سطری بیشتر باقی نمانده بود تا این بخش از نوشته های عمروعاص به پایان برسد. با اینکه دلش می خواست یک فنجان قهوه بخورد و خستگی اش را بگیرد، اما همین که با دو انگشت عینکش را بلند کرد و چشمانش را مالید، کافی بود تا دوباره مطالعه را پی بگیرد...
کاخ معاویه در مرکز شهر جلوهی خاصی داشت. مردک جهان دوست، چه کاخ جان سوزی ساخته بود. پیامبر اسلام که خود را مدافع محرومان جامعه می دانست، در خواب هم نمی دید که یکی از حاکمان حکومت اسلامی اش کاخی چون پادشاهان ایران و روم بسازد...معاویه آهی کشید و مکث کرد. حمله علی به شام کابوس بزرگی بود که با مرگ عثمان، معاویه را در بر گرفته بود. معاویه می دانست حتی اگر با علی بیعت کند، صاحب حکومت یک ده هم نخواهد شد. دست شستن از حکومت شام و کاخی که جانش به آن بسته بود، آسان نبود و حالا او می خواست به هر شکل ممکن حکومت خود را حفظ کند. گفت: «با روی کار آمدن علی، تلخی مرگ عثمان چند برابر شد. می دانی که پس از مرگ پیامبر تلاش های زیادی صورت گرفت تا علی جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ادامه داشت. دست علی به حکومت نرسید. هرچند او گفته بود تا مردم او را نخواهند، او خلعت خلافت به تن نخواهد کرد...»

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و هر محصول فرهنگی دیگر (در صورت موجود بودن در بازار) کافی است با شماره 20- 88557016 تماس بگیرند و آن را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.
6060

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

گورستان نام آوران



این که شهرداری تهران اجازه نداد تا مرحوم احسان نراقی در قطعه نام اوران دفن شود شاید لطفی بود که خدا شامل حال خانواده این نام اور کرده زیرا اگر این اتفاق می افتاد ان ها مجبور بودند هر شب جمعه قبر چند نام اور دیگر را لگدکوب کنند تا بتوانند کنار قبر نراقی بایستند و فاتحه ای بخوانند.
شهرداری در اختصاص زمین برای قبر نام اوران چنان خستی به خرج داده که فاصله قبرها از هم کمتر از یک وجب دست است و با توجه به ازدهام همیشگی  مردم در این قطعه .همه ان ها مجبورند کفش های گل الود خود را روی قبر نام اوران بگذراند و راه بروند تا به قبر مورد نظرشان برسند.
قطعه نام اوران از این نظر در بین همه قطعه ها استثناست و تنها قطعه ای است که قبرها چسبیده به هم ساخته شده اند و البته این کار شهرداری بی حکمت هم نیست چون بنا نیست که نام اوران بابت این قبر ها پولی بدهند. پس چون قبر ها مجانی است می شود در قطعه ای که  باید بیست قبر ساخته می شد دویست قبر ساخت و سنگ این قبر ها را به عنوان پیاد ه روی عابران هم در نظر گرفت و اگر کسی هم اعتراض کرد گفت: قبر مجانی می دهیم می خواهید پیادرو و دار و درخت باغچه هم داشته باشد؟
شاید در پاسپورت مدیران ارشد شهرداری ویزای سفر به ده ها کشور خارجی را ببنید و انها خوب می دانند که سایر کشورها با نام اوران مرده شان چه می کنند. جای دوری نرویم وبه همین روسیه همسایه شمالی مان اشاره کنیم که گورستانی اختصاصی دارد برای نام آورانش که امروز  به یکی از بزرگترین مرکز توریستی روسیه تبدیل شده است . گورستانی که بیشتر به یک پارک – موزه شبیه است . شاید روس ها بهتر ازما می دانند که که باید حرمت نام اوران را حتی پس از مرگ هم حفظ کرد و به انان بالید و بعد تر نشست و فکر کرد که چگونه می شود از قبل گورستان نام اوران نان هم در اورد و هزاران توریست را به کشور جذب کرد
کاش مدیران شهرداری یک بار هم شده سری به قطعه نام اوران می زدند و می دیدند که در این قطعه جا برای راه رفتن روی زمین خدا نیست و هر چه هست پیکر مدفون نام اوری است که باید لگدکوب شود و اگر نبود ان سنگ قبر های سیاه شاید گورستان نام اوران را زمینی می دیدی آسفالته که  زمستانش پر گل و لای و تابستانش داغ و سوزان که خانواده نام اوران برای لحظه ای فراغت با انان باید باخود چتری و سایه بانی بیاورند تا از گزند سرما و گرما در امان باشند.
خانواده مرحوم احسان نراقی خیلی هم دل خور نباشند که این تصمیم شهرداری هر چند نابخردانه بود اما ان ها می توانند از این پس بالای سر نراقی باغچه ای  بکارند و جایی برای چماتمه زدن در کنار قبر داشته باشند و بدانند که پرس شده قبر ها در یک گوشه از بهشت زهرا مزیتی برای نام اوران و بازماندگان ان ها نیست.

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

حال سینما خوب نیست!


این روزها حال سینمای ایران اصلا خوب نیست. انگار عده ای از قبل می دانستند  که باید به حساب سبما برسند. سینمایی که مدتی بود فروش های میلیاردی می کرد و چرخه اقتصادی خوبی داشت. سینمایی که در عرصه های بین المللی خوب می درخشید. لذا خانه سینما را هدف قرار دادند. خانه ای که اگر نبود و نباشد بهتر می توان به سراغ فیلم ها رفت و عواملش را تخریب کرد.
انحلال خانه سینما که هیچ توجیه عقلی و قانونی نداشت  صورت پذیرفت و صدای اعتراض اهالی سینما هم به جایی نرسید. تا این روزها شاهد داستان های تلخی در اکران برخی فیلم های سینمایی باشیم. داستانی که فصل اول ان اکران دو فیلم خصوصی وگشت ارشاد بود که هردو فیلم علیرغم داشتن پروانه نمایش ازپرده سینما ها پایین کشیده شدند .
از همان روز که وزارت ارشاد وظایف قانونی اش را زمین گذاشت و تن به خواست افرادی داد که هیج نسبتی با سینما نداشتند  معلوم بود که این روند ادامه خواهد یافت واعتراضات به فیلم های سینمایی از سوی عناصری که علاقه ای به قانون و قانونمداری ندارند ادامه یافت و گریبان فیلم های  دیگر سینمایی را هم گرفت.
حالا این عده که در دیگ را باز دیده اند و از موج سواری هم بدشان نمی اید نشسته اند و برای فیلم های دارای مجوز از وزارت ارشاد بیانیه می نویسند و قصد دارند با هوجی گری و ادعای مالکیت نظام واسلام که معلوم نیست این اسلام انها چه نسبتی با قانون اساسی وقوانین جاری کشور دارد بدون مجوز به خیابان ها می ریزند و شعار می دهند و خود را منتسب به امامی می دانند که قانون مداری اش به حدی بود که حتی عبور از چراغ راهنمایی را هم خلاف شرع می دانستند و حالا این امام در بین ما نیست تا ببینند که این عده به نام او و به کام خود چگونه از مرز قانون می گذرند وبا تهدید و ارعاب نظرات خود را به قانون و وزارت خانه ای که مجری قوانین جمهوری اسلامی است تحمیل می کنند.
هر چند اگر این وزارت خانه در انحلال خانه سینما تعجیل نمی کرد و به بدنه سینما اسیب نمی زد امروز این عده معدود  نمی توانستد این چنین فیلم هایی را که مجوز پخش دارند اماج حمله خود قرار دهند. و وای بر  نظام اسلامی که اگر بخواهد این روند مقابله با قانون را در سایر موارد هم ادامه دهند که قطعا سنگ بر سنگ بند نخواهد شد وهرج و مرج همه کشور را در برخواهد گرفت.
مثلا تصور کنید دانشجویان محتوای کتاب های درسی خود را خلاف بدانند و بریزند به خیابان ها. ویا کارمندان ببینند شئونات اسلامی در اداره شان رعایت نمی شوند و بریزند به خیابان ها ویا رانندگان خودروها قوانین راهنمایی و رانندگی را خلاف مصالح کشور تشخیص بدهند و ان را زیر پا بگذارند و یا عده ای از قوانین مصوب مجلس خوششان نیاید و بریزند به خیابان ها و یا یک عده دیگر از احکام قضات بدشان بیاید و بگویند ان را قبول نداریم و بریزند به خیابانها و یا .... ببینید که چه بلوایی در کشور به وجود خواهد امد. ایا سزاوار است که قوه قضاییه در مورد قانون شکنی این عده ساکت بنشیند و نظاره کند؟
عده ای که امروز سینما را اماج حملات خود قرار داده اند و خود را منتسب به حزب  الله می دانند کاش کمی هم دل شان برای اسلام پابرهنگان می سوخت و وقتی افزایش قیمت ارز اقتصاد مردم از جمله خود ان ها را بر زمین زد احساس مسئولیت می کردند و به کف خیابانها می امدند و اعتراض می کردند.  وتظاهرات خود را به سمت ساختمان ریاست جمهوری ویا بانک مرکزی هدایت می کردند و بعد می گفتند ما مدافع اسلام مستضعفان هستیم.
به نظر می رسد پدیده بدی در حال شکل گیری است و این پدیده امروز گریبان سینما را گرفته است و هیچ بعید نیست که فردا سایر مشاغل و یا حتی مجلس و قوه قضاییه نیز از اسیب ان در امان باشند.