۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

دو خاطره از رضا سید حسینی




مرحوم رضا سید حسینی را اولین بار در سال 1368 در سمینار ادبیات معاصر ایران در شیراز دیدم. هم او را و هم نادر ابراهیمی را که تا روزهای اخر عمر این عزیزان . با ان ها مراوده داشتم.
ان شب تازه شام مان را خورده بودیم وتوی حیاط هتل قدم می زدیم و من ورضا سید حسینی هر دو پیپ هایمان را روشن کرده بودیم و شاید همین امر باعت شد تا به هم نزدیک شویم و من از ادامه کتاب مکتب های ادبی اش  از او بپرسم و بعد اواز من پرسید :" چه کتاب هایی نوشته ای ؟ می خواهم بدانم چیری ازت خوانده ام؟"
وقتی گفتم: اسمم ابراهیم حسن بیگی است و تازه کارم . رعشه ای ساختگی به اندامش داد و نوک عصایش را چند بار ریز و ارام بر زمین کوبید و گفت:" واه ... واه....واخ بالام ....اصلا به تو نمی اید نویسنده کتاب کینه ازلی باشی . تو می دانی با دوستم رضا براهنی چه کردی؟"
به او توضیح دادم که براهنی در رمان "رازهای سرزمین من "بخشی از انقلاب را تحریف کرد و حتی  اعتقادات مذهبی ما را هم به سخره گرفت. او ضمن این که ازبرخی کارهای رضا براهنی. نا رضایتی خودش را نشان می داد .گفت:" رضا اخلاق های خاصی دارد و همین باعث شده تا دوستانش همه از کنارش پراکنده شوند . اما تو در کتاب کینه ازلی به زندگی خصوصی او ورود کردی و این کار از تو که می بینم جوان مومنی هستی بعید بود."
البته بعد ها من در نشستی ادبی در سالن اندیشه حوزه هنری در جمع خبر نگارها گفتم که اگر الان قرار بود در باره رضا براهنی بنویسم جور دیگری می نوشتم و وارد حریم خصوصی او نمی شدم.
بعد ها به مناسبت های مختلف رضا سید حسینی را می دیدم و گاهی هم در سفرها با هم همسفر می شدیم تا این که اولین رمانم به نام ریشه در  اعماق چاپ شد و توفقیاتی بدست اورد و شد کاندیدای جایزه قلم زرین مجله گردون که عباس معروفی ان در می اورد و بعدها هم یکی از رمان های برگزیده بیست سال ادبیات دفاع مقدس و همین طور اثر برگزیده بیست سال ادبیات انقلاب اسلامی.
یک روز رضا سید حسینی را دیدم و گفت که رمانت را خواندم. چه نثر خوبی پیدا کرده ای . دادم ابوالحسن نجفی هم  خواند و گفت : نمی دانستم در بین نویسندگان انقلاب چنین نثر و زبان پخته ای هم پیدا می شود. بعد شروع کرد به نقد رمان و همه حرفش این بود که این رمان را خیلی سیاه و بی رحمانه نوشته ام و می گفت اصلا به تو نمی اید که در نوشته ات این همه سیاه بین باشی. برخی اشاراتش به صحنه های سیاه رمان درست بود از جمله خواهر شفی محمد که می توانست فلج نباشد و نقطه امیدی در داستان تلقی شود.
رضا سید حسینی از ان پس مرا با رمان ریشه دراعماق می شناخت و هر بار هم دیگر را می دیدم اشاره ای به این رمان می کرد و نکته ای در باره ان می گفت . تو گویی ریشه در اعماق ریشه در اعماقش دوانده بود.
و اخرین بار در یکی از روزهای اردیبهشت سال 1388 در مراسم تشیع جنازه اش او را دیدم که پیکر نحیف و بیمارش ارام گرفته بود و نبود تا از ریشه های دردناک در اعماق وجودش بگوید. روحش شاد

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر